پیام‌نما

لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَ مَا تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ * * * هرگز به [حقیقتِ] نیکی [به طور کامل] نمی‌رسید تا از آنچه دوست دارید انفاق کنید؛ و آنچه از هر چیزی انفاق می‌کنید [خوب یا بد، کم یا زیاد، به اخلاص یا ریا] یقیناً خدا به آن داناست. * * * لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّی تُنفِقُواْ / آنچه داری دوست یعنی ده بر او

۵ مهر ۱۳۸۹، ۸:۰۷

بحران فلسفه دلیل پویایی آن است

بحران فلسفه دلیل پویایی آن است

خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه: چند دهه است در ادبیات فلسفی و فرهنگی بحث از بحران فلسفه رواج یافته است. اما باید به یاد داشت که فلسفه همیشه با بحران شروع شده و به پیش رفته است. از این لحاظ فلسفه معرفت زمانه بحران است. این امر دلیل پویایی فلسفه است.

فلسفه یکی از معدود رشته های معرفتی است که می‌تواند به مبانی و مبادی خود عطف توجه نشان دهد. بجرات می توان ادعا کرد که هیچ گستره معرفتی دیگر وجود ندارد که پیش فرضها و بنیادهای خود را مورد توجه قرار دهد. بدین جهت است که بزرگان اندیشه و فلسفه بشری یعنی افلاطون و ارسطو از این جهت هم به فلسفه توجه کرده اند. آنها هم دریافته بودند که این ویژگی فلسفه اگر منحصربفرد نباشد کم نظیر است. پرسشگری و شک اس و اساس فلسفه است و این ویژگیها همه چیز و همه کس  ازجمله خود فلسفه را نیز از تیررس تیز خود دور نمی دارد.

بدین جهت جای تعجب نیست که جدی ترین نقدها و پرسشها از بنیادهای فلسفه را خود فیلسوفان مطرح کرده اند. به تعبیر دیگر فیلسوفان تنها حوزه های معرفتی دیگر را به پرسش نمی کشند بلکه حوزه معرفتی و شناختی خود یعنی فلسفه را نیز با پرسشهایی گران و فربه مواجه می سازند. با تکبه بر این نکات می توان بحران را در ذات فلسفه دانست. چرا که فلسفه همه جا و همه زمان با خود به گفتگو می نشیند و این گفتگوها بحرانها و چالشهای زیادی را برایش به وجود می آورند. به همین جهت است که پاره ای از فلسفه پژوهان تصریح کرده اند که اگر فلسفه در بحران نباشد باید تعجب کرد چرا که این حوزه تنها وادی است که حتی اصلی ترین اصول آن مورد چون و چراهای خود فیلسوفان قرار می گیرد.

حوزه‌ای به نام متافلسفه یا فرافلسفه وجود دارد که مباحث زیادی را در باب ماهیت و سرشت و کارکرد فلسفه مورد توجه قرار می دهد و از جمله مباحثی که در این حیطه مطرح می شود بحث بحران فلسفه است. در باب اینکه فرافلسفه خود گونه ای فلسفه ورزی است و یا اینکه باید نام دیگری برای این حوزه شناختی قایل شد اختلاف نظر بسیاری وجود دارند اما تا اینجا می توان پذیرفت که بسیاری از مباحثی که در فرافلسفه بسط می یابند و مطرح می شوند خود روش تحلیلی را اتخاذ می کنند که این روش با فلسفه پیوندهای نزدیک و تودرتویی برقرار می کنند.
 
این شاخه معرفتی در دیار ما مطرح نشده و بی تردید می توان اینگونه ادعا کرد که تعداد مقالاتی که در باب این حوزه  در زبان فارسی وجود دارد از تعداد انگشتان دست تجاوز نمی کنند بدین جهت نمی توان برای خواننده پارسی زبان از ریزه کاریهای آن سخن راند ام تا اینجا می توان پذیرفت که بخش اعظم مباحث فرافلسفه موضوعاتی بوده اند که ریشه ها و خاستگاههای آنها قبلاً در بین فیلسوفان و متفکران تاریخ فلسفه و تفکر موجود بوده اند. کافی است نظری به آثار افرادی چون: ارسطو ، افلاطون ، دکارت، مونتنی ، کانت و هیوم بیفکنیم و آرای فلسفی آنها را از نظر بگذرانیم تا دریابیم چه حجم قابل توجهی از آثار این بزرگان اندیشه به ماهیت و سرشت فلسفه و تفکر منوط و مربوط است. همه این نکات نشان می دهند که جداکردن و تمایز افکندن میان فلسفه و فرافلسفه کاری سهل و راحت نیست و نیاز به نظریه هایی دارد که این نظریه ها بتوانند در مقابل تاریخ سترگ ارتباط فلسفه و فرافلسفه قدعلم کنند.
 
بحران فلسفه هم در باب موضوع فلسفه هم در باب روش فلسفه هم در باب غایات فلسفه و هم در باب مسائل فلسفه خود را نشان می دهد. یعنی هنوز که بیش از 2500 سال از تاریخ فلسفه گذشته است در باب اینکه موضوع فلسفه چیست حرف و حدیثهای فراوان وجود دارند و نمی توان نظری را در این باب نظر مرجع و غالب دانست. پاره ای از افراد موجود به ماهو موجود را موضوع فلسفه می دانند و تعدادی دیگر با توجه به تحولاتی که فلسفه در طول تاریخ پشت سر گذرانده بر این عقیده هستند که نمی توان به این هدف کلی و کلان دل بست و فلسفه باید متواضعانه تر به فعالیت خود ادامه دهد. این افراد با تکیه و تأکید بر فلسفه های درجه دوم و یا فلسفه های مضاف قایل به نقش و فونکسیون تحلیل فلسفی برای فلسفه هستند و  معتقدند اگر فسلفه بتواند از عهده تحلیل دقیق فلفسی و منطقی برآید مسئولیت و نقش خود را بخوبی انجام داده است. با این همه حتی در اوان سده بیست و یکم هم عده ای هستند که بجد از مابعدالطبیعه قدیم حمایت و دفاع می کنند و حاضر نیستند که نقش کم اهمیتی چون تحلیل منطقی – فلسفی را برای فلسفه بپذیرند.
 
هر نظری که در باب موضوع و روش فلسفه داشته باشیم تأثیر و پژواک آن بر بحث غایات و مسائل فلسفه هم خود را نشان می دهد. در این گستره ها هم با چنان و چندان تکثری روبرو هستیم که این تکثرها گاهی با تشتت پهلو می زنند. همه این عوامل دست به دست هم داده و باعث شده اند پاره ای از پژوهشگران به این نقطه برسند که تنها مفهومی که می تواند وضعیت فلسفه را در جهان جدید نشان دهد مفهوم بحران فلسفه است. به نظر این افراد وقتی ما با حوزه ای روبرو هستیم که نه موضوع و نه روش و نه غایات و مسائلش مشخص نیستند و هرکس در این موارد چیزی می گوید و علاوه بر این فلسفه نقطه قوت علم را نیز که کارآمدی و استفاده در زندگی روزمره است فاقد است چه عنوانی بهتر از بحران فلسفه می تواند وضعیتش را نشان داد. این افراد معتقدند حتی اگر بخواهیم قدری بدبینانه به وضعیت فلسفه نظر دوزیم می توان فلسفه را در موقعیت زوال بدانیم و این موقعیت زوال تصویری واقعی تری را از فلسفه عیان می سازد.
 
به نظر پاره ای از افراد که فلسفه را در بحران می بینند و همانطور که ذکر آن رفت حتی عده ای از آنها وضعیتی زوال گونه را برای فلسفه مشخص می سازند بهترین دلیلی که برای این زوال و بحران وجود دارد موقعیت شرح اندر شرحی است که برای فلسفه به وجود آمده است یعنی ما هم اکنون اگر نگاهی به ادبیات فلسفه بیندازیم می بینیم که هر فیلسوفی مشغول گفتگو با فیلسوفان دیگر است و بسیاری از این گفتگوها از موقعیت شرح گونه خارج نمی شوند. به زعم افرادی که طرفدار این نظر هستند گویی ما با کلافی روبرو هستیم که هیچ وقت گشوده نمی شود و به طور مرتب افرادی با این کلاف بازی می کنند.
 
به تعبیر دیگر عده ای بر این کلاف گره می زنند برای اینکه گره زده باشند و نه آنکه قصد طرح و احیاناً حل مسئله ای را در سر بپرورانند. یکی از مهمترین انتقاداتی که هم اکنون به فلسفه  وارد می شود همین است. گویی فلسفه کاملاً از شرایط عینی و انضمامی جهان ما فاصله گرفته و تنها انتزاعیات را مدنظر خود دارد و چنان و چندان فلسفه ورزان با کار خود مشغولند که گره های عینی جامعه انسانی را فراموش کرده اند. این انتقاد البته تا حدی وارد است اگر فلسفه را منحصر به گروههای دانشگاهی کنیم و بسیاری از افرادی را که بجد قصد حل مسائل جامعه را دارند نادیده بگیریم.
 
به نظر ما همه انتقاداتی که به فلسفه در دو بند قبل وارد شدند اننقاداتی درست و موجه هستند. یعنی اولاً فلسفه در مقام موضوع، روش، غایات و مسائل با مباحث غامضی رویرو است و از سوی دیگر گونه ای تفسیرگرایی در دل فلسفه رشد کرده که جلو هرگونه پیشرفت را از آن سلب کرده است. با این همه نمی توان نادیده گرفت که هرکس که از فلسفه تنها به این جنبه ها بسنده کند بخش مهمی از کل این کاروان را ندیده است. در بادی امر نمی توانیم و نباید نادیده بگیریم که فلسفه وادی پرداختن به مسائل و مشکلات عینی نیست. فلسفه با مسائلی کار دارد که پس از رفع مسائل عینی و اولیه تازه سر برمی آورند. این نکته ای است که تعدادی از افرادی که از بحران یا زوال فلسفه سخن می گویند آن را نادیده می گیرند.
 
در گام بعد فلسفه را نمی توان منحصر به رشته ای دانشگاهی کرد که افرادی با آن مشغولند و البته بیشتر مضامینی را هم که بسط می دهند مضامین  و موضوعات انتزاعی هستند.  فلسفه هم اکنون در کنار همه علوم دیگر به فعالیت و تکاپو مشغول است. نمی توان مسئله ای علمی رار مطرح کرد و از وجوه فلسفی آن سخن نگفت. کافی است نگاهی به بحثهایی جدی  که در باب اخلاق رایانه یا اخلاق پزشکی مطرح اند یا از آرای فراوانی که در باب فیزیک جدید از منظر فلسفه مطرح می شوند نظر کنیم تا دریابیم فلسفه به صورت انتزاغی به فعالیت مشغول نیست و پا به پا علوم و معارف دیگر بدون آنکه قصد دخالت در کار معرفتی حوزه ای را داشته باشد به فونکسیون اصلی خود که همان تحلیل مفاهیم است می پردازد.
 
از سوی دیگر همانطور که ذکر آن رفت حوزه ای دیگر چون فلسفه وجود ندارد که تا این اندازه از خود پرسش کند و خویشتن را زیر سؤال ببرد. طبیعی است که این خودانتقادی باعث می شود که عیب و ضعفهای فلسفه بیش و پیش از علوم دیگر سر برآورند. اما این به معنا بحران مطلق فلسفه نیست که اگر اینگونه باشد همه علوم و معارف در موقعیت کنونی در بحران قرار دارند. بدین جهت بحران فلسفه را باید از منظر و نگاهی دیگر نگریست. این مقال البته محتاج تحلیلها و بحثهای مبسوط تری است اما به نظر ما نکاتی که در این بحث از آنها سخن به میان آمد برای پرداختن به هر صحبتی در این مورد ضروری و لازم هستند.
کد خبر 1159115

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha