محمود جوادیپور که متولد سال 1299 در تهران است، در آستانه 90 سالگی قدیمیترین نقاش مدرنی محسوب میشود که قرار است، آبان سال جاری به همراه احمد اسفندیاری در نمایشگاه پیشگامان هنرنوگرای ایران از سوی موزه هنرهای معاصر مورد تقدیر قرار بگیرد. با اینهمه وی در این سن و سال هنوز چابک است و حافظهاش خاطرات دوران جوانی را نیز به یاد میآورد. یکی از تابلوهای آویخته به دیوار آتلیهاش تصویر زنی مشوش و منتظر را نشان میدهد که به گفته جوادیپور یادآور جنگ جهانی دوم و وقایع آن روزگار در ایران است. وقایعی که در زمان کودکی وی رخ داد.
آتلیه جوادیپور تنها از بوم و رنگهای نقاشی پرنشده است بلکه آباجورهای بزرگ و گلدانها و ظرفهای سفالی به همراه سه باند کوچک و بزرگ همه از دست ساختههای وی هستند چون دوست دارد وسایل زندگیاش منحصر به فرد باشد. در تمام مدت نیز موسیقی از باندهای موسیقی پخش میشود. گفتگوی زیر به بهانه بزرگداشتی وی در موزه هنرهای معاصر است.
*خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ و هنر: شما در رشتههای مختلفی مثل نقاشی، گرافیک و تصویرسازی فعالیت کردهاید. خودتان از بین این رشتهها کدامیک را ترجیح میدهید؟
ـ محمود جوادیپور، نقاش مدرن، گرافیست، نگارخانهدار و تصویرگر: همه اینها بهم ارتباط دارند و جدا نیستند. برای اینکه بتوانم گرافیک کار کنم باید تصویرسازی بدانم یا برای تصویرسازی باید نقاشی بدانم. نقاشی نیز تنها احساسات نیست. برای شروع یک نقاشی، اول از گرافیک شروع میکنم چون باید طراحی کنم. برای همین این رشتهها به یکدیگر ارتباط مستقیم دارند. با اینهمه نقاشی برای من مثل میدانی است که میتوانم در آن جولان بدهم، موضوعهای تازه را یاد بگیریم و آنها را در کارهایم بیاورم.
* اولین جرقه نقاش شدن از کجا به ذهنتان رسید؟
ـ پدرم استعداد زیادی داشت و اغلب کارهای هنری برای تفریح انجام میداد مثلا با گوش ماهیهای ریز و درشت، تابلو درست میکرد یا روی تخم مرغ طراحی میکرد. منهم از همان موقع کمکم به نقاشی و این نوع کارها علاقهمند شدم. بغیر از آن به موسیقی خیلی علاقه داشتم منتهی زمانی که ما بچه بودیم ابزار و امکانات امروزی را برای موسیقی نداشتیم. برای همین به سراغ نقاشی رفتم.
*دوست داشتید ساز بزنید یا اینکه آواز بخوانید؟
ـ دوست داشتم سازنده موسیقی شوم.
*هنوز هم به آن علاقه زیادی دارید؟
ـ (به کتابخانهای اشاره میکند که انواع سیدیهای موسیقی در آن وجود دارد) اگر پولهایی را که بابت خرید اینهمه آثار موسیقی داده بودم، به قول برخیها زمین خریده بودم الان میلیاردر بودم.
*در موسیقی سبک خاصی را دوست دارید؟
موسیقی آنقدر تنوع دارد که به فراخور شرایط میتوان همه آنها را گوش کرد. شرایط من در انتخاب موسیقی خیلی تاثیرگذار است.
*شما بخشی از تحصیل خود را در مدرسه صنعتی ایران ـ آلمان گذراندید. آنجا فضایی برایتان فراهم شد که بتوانید به هنر روی بیاورید؟
ـ من چون به سازندگی علاقه زیادی داشتم بعد از اتمام دبستان وارد مدرسه صنعتی ایران ـ آلمان شدم. این مدرسه رشتههای مختلفی مثل آهنگری و..داشت و چون دوست داشتم در کارم یک نوع خلق وجود داشته باشد برای همین رشته آهنگری و ماشینسازی را انتخاب کردم و تا مقطع دیپلم آنجا بودم.
*این مدرسه چه تاثیری روی روند فعالیت هنری شما داشت؟
ـ خیلی از کارهایی را که انجام میدهم، با تکنیک سرو کار دارند که آنها را در مدرسه صنعتی فرا گرفتم مثلا ساخت سه پایه بومهای نقاشی یا درست کردن آباجور را از همان دوران تحصیل در مدرسه صنعتی یاد گرفتم.
*بومها و تابلوهایتان را هم خودتان میسازید؟
ـ بله.
* شما در دومین سال تاسیس دانشکده هنرهای زیبا، وارد آنجا شدید. چطور وارد دانشکده شدید؟
ـ در سال 1320 دیپلم گرفتم. در آن زمان جنگ جهانی دوم بود و متفقین وارد ایران شده بودند. در آن زمان از جنوب سلاح جنگی به روسیه میفرستادند تا در مقابل آلمانها ایستادگی کنند. چون دوستان دبیرستانیام کار فنی میدانستند استخدام شرکت راهآهن شدند. کم مانده بود که من را هم وارد این کار کنند. یک روز همه مدارکم را جمع کردم تا در شرکت راه آهن ثبت نام کنم. در راه، به دوستی برخورد کردم که سالها همدیگر را میشناختیم و همسایه بودیم. به من گفت:کجا با این عجله؟ گفتم: دارم میروم در راه آهن ثبت نام کنم. گفت: مگر به هنر علاقه نداشتی؟ گفتم: چرا. گفت: خبر نداری دانشکدهای به نام هنرهای زیبا تاسیس شده است؟ بعد از آن مدارکم را برگرداندم و به دانشکده هنرهای زیبا رفتم.
*دانشکده هنرهای زیبا در آن زمان چه وضعیتی داشت؟
کلاسها در خیابان ناصرخسرو در مسجد مروی برگزار و صحن مسجد به عنوان آتلیه استفاده میشد. فضای جالبی بوجود آمده بود چون در یک طرف ما بودیم که کارهای هنری انجام میدادیم و در طرف دیگر نمازگزاران عبادت میکردند. بعد از یکسال اتفاقهایی افتاد که کلاسها را به دانشکده فنی منتقل کردند.
*در آن زمان بغیر از نقاشی چه رشتههای دیگر هنری تدریس میشد؟
ـ معماری و مجسمهسازی اما تعداد دانشجویان رشتههای مجسمهسازی کمتر بود چون تعداد استادهایشان زیاد نبود و کسانی هم که ثبت نام کرده بودند، کمتر بودند.
*تعداد دانشجویان نقاشی، چند نفر بود؟
15 ـ 16 نفر.
*چه کسانی هم دورهای شما بودند؟
ـ کسانی مثل حسین کاظمی، جلیل ضیاپور، احمد اسفندیاری و شکوه ریاضی. برخی هم در سال دوم و سوم ادامه رشته ندادند و به سراغ رشتههای دیگر رفتند چون فکر میکردند خمیره هنر را ندارند. من و حسین کاظمی دوستان خیلی نزدیکی بودیم.
*میگویند شما اولین نگارخانه را تاسیس کردید. چطور به فکر تاسیس محلی برای نمایش آثار هنری افتادید؟
ـ ما جایی نداشتیم که آثارمان را نشان دهیم. انجمنهای فرهنگی و خارجی امکانی فراهم میکردند تا افرادی که کار هنری انجام میدهند، آثار را نمایش دهند. با خودم فکر کردم تا چه زمانی در مملکت خودمان باید جایی برای نشان دادن کارها نداشته باشیم. این فکر را با کاظمی و دوست دیگری که هوشنگ آجودانی نام داشت و دانشجوی معماری بود، در میان گذاشتم. برای همین در سال 1327 محلی به عنوان "آپادانا، کاشانه هنرهای زیبا" را تاسیس کردیم تا به عنوان یک نگارخانه فعالیت کند. بیش از یک سال آپادانا فعال بود. 7 هزار نفر از کسانی که هنر را دوست نداشتند با حضور در نگارخانه به هنر علاقهمند شدند. البته در آنجا به تدریس هنر هم میپرداختیم و کلا فعالیت زنده و خوبی داشتیم منتهی بعد از مدتی این برنامهها بهم خورد.
*چرا؟
ـ یکی از دوستان ما به نام رضا جورجانی که استاد دانشکده ادبیات در تبریز بود با دیدن فضای نگارخانه ابراز علاقه کرد مطالعات جدید خود در زمینه هنر را مطرح کند. ما هم خوشحال شدیم. اواخر سال قرار شد کلاس او در نگارخانه برگزار شود و از هنرمندان، نویسندگان و علاقهمندان دعوت کردیم. جورجانی هم شروع به صحبت کرد و گفت که هنرمند معمولا هیچوقت از کارهایش راضی نیست و... او در خاتمه صحبتهایش این شعر خیام را نیز خواند:"جامی که عقل آفرین میزندش/ صد بوسه به مهر برجبین میزندش/ این کوزه گر دهـر چـنـیـن جـام لطیف/ میسـازد و بـاز بر زمـین میزندش" به محض اینکه شعر تمام شد روی زمین افتاد و فوت کرد. بعد از انجام مراسم، دو سه ماه هم به کارمان ادامه دادیم اما هیچکدام از ما دیگر نمیتوانستیم در آن محیط کار کنیم. به همین دلیل آپادانا را تعطیل کردیم. برنامه من این بود که موسسه کوچکی در نگارخانه ایجاد کنیم، با هنرمندان خارجی ارتباط بگیریم و ارتباطی میان ایران و کشورهای دیگر شکل بگیرد. منتهی با تعطیلی نگارخانه این برنامه هم بهم خورد.
*آن موقع در نگارخانه آپادانا کارهای مدرن را نمایش میدادید؟
ـ همه نوع کاری را نمایش میدادیم البته کارهای رئال و کلاسیک کمتر نمایش داده میشد.
*در دانشکده، شما را با نقاشی مدرن آشنا کردند یا اینکه خودتان به سراغ سبکهای جدید رفتید؟
ـ حیدریان یکی از استادهایمان از شاگردان برجسته کمال الملک بود و روشهای کلاسیک را از او یاد میگرفتیم و خانمی به نام امینفر از دیگر اساتیدمان بود که در دانشگاه بوزار فرانسه درس خوانده و ما را با نقاشیهای جهانی آشنا میکرد. برنامه اینگونه بود که صبحها درهای آتلیه را میبستند و تا ظهر آنجا میماندیم تا طرحهایمان را عملی کنیم. بعدازظهر هم کارهایمان قضاوت میشد.
*مردم چقدر با نقاشی مدرن آشنا بودند؟
- آنها خیلی نقاشی مدرن را نمیشناختند اما نقاشان جوان را دوست داشتند. همیشه نگارخانه آپادانا لبریز از مردمی بود که به دیدن کارها میآمدند. 10 دقیقه اول افتتاحیهها مثل مهمانی بود و افراد با هم خوش و بش میکردند و پذیرایی میشدند اما بعد از آن بحث ومذاکره پیش میآمد و محفل خوبی بود.
*میان نقاشان و علاقهمندان کلاسیک با نقاشان مدرن اختلافی پیش نمیآمد؟
ـ اگر اختلافی هم پیش میآمد همانجا صحبت میکردند تا حل شود.
* منظورم صرفا نگارخانه شما نبود بلکه فضای عمومی جامعه بود.
ـ بهرحال هر دو طرف علایقی داشتند. کلاسیکها نقاشی مدرن و مدرنها کارهای رئال انجام نمیدادند.
*شما هنوز هم به دیدن نمایشگاهها و دوسالانهها میروید. کار جوانها را چگونه میبنید؟
ـ متاسفانه جوانهای فعلی سردرگم هستند. عیب کار این است که آنها جلوی پا و پشت سرشان را نگاه نمیکنند. نگاهشان به آنسوی مرز است که ببینند دیگران چه کار میکنند تا از روی آنها اقتباس کنند. بیشتر آثاری که میبینم جالب توجه نیستند و ضعیف و تقلیدی هستند.
*زمان شما اینطور نبود؟
ـ نه. ما به تحولات آنسو هم توجه داشتیم ولی هدفمان از دیدن نقاشیهای خارجی، یادگیری بود. کار خودمان را میکردیم یعنی آثارجنبه ایرانی داشت.
*بغیر از نقاشی، شما را به نوعی آغاز گر رشته گرافیک هم میدانند. آشناییتان با این رشته چطور صورت گرفت؟
ـ وقتی وارد دانشکده هنرهای زیبا شدم، دوست داشتم کاری انجام دهم که از نظر مالی به والدینم تحمیل نشوم البته آنها از این نظر من را در مضیغه نمیگذاشتند. چاپخانه بانک ملی به دنبال نقاش میگشت. من خودم را معرفی کردم و همانجا استخدام شدم.
صبح تا ظهر در دانشکده بودم و ظهر به بعد در چاپخانه شروع به کار میکردم. در آنجا دیدم چاپ رنگی به صورتی که رنگها را تفکیک کنند و بعد آن را چاپ کنند، وجود نداشت. ماشینهای چاپخانه از آلمان وارد شده بودند. من چون به زبان آلمانی آشنایی داشتم، شروع به خواندن کتاب مربوط به ماشین آلات چاپخانه کردم تا اینکه توانستم رنگهای چاپ را تفکیک کنم و بعد از مخالفتهای زیاد دستگاهها را سروسامان دهم.
*چرا مخالفت؟
ـ برخی از کارگران من را اذیت میکردند. بهرحال حسادتهایی وجود داشت اما با هر شرایطی بود توانستم چاپ رنگی را راهاندازی کنم. تا سال 1326 در چاپخانه بودم و بعد استعفا دادم و بیرون آمدم. این است که کتابها و پوسترهای بانک ملی را با دستگاههای چاپ رنگی انجام دادم و بعدا سفارشهایی گرفتم مثل طراحی جعبه، کارهای تجاری، تصویرسازی کتاب. البته در سال 1339 یک نمایشگاه برگزار کردم و در آن آثار مربوط به نقاشی خط را به نمایش گذاشتم که بعد از آن برخی از نقاشان فهمیدند میشود خط را وارد نقاشی کرد و کمکم این شیوه پا گرفت.
*تصویرسازی را چگونه انجام میدادید؟
ـ چون نقاشی میکردم با تصویرسازی آشنا بودم. از روی موضوع کتابها تصویرسازی نیز انجام میدادم.
*هنوز هم کارهای تصویرسازی و گرافیکی را دنبال میکنید؟
ـ بله.
*یکی از کارهای شما تحقیق روی نمدهای ایران بود. چطور به سمت این هنر جذب شدید؟
ـ من برای نقاشی کردن از مناظر گرگان به این شهر میرفتم. آنجا به نمد برخوردم و متوجه شدم که هنر خیلی زیبایی است. در دوران دانشکده یکی از طرحهای تحقیقاتیام را پژوهش روی نمد انتخاب کردم. چهار سال روی این طرح کار کردم. به گرگان میرفتم، عکس میگرفتم و با هنرمندان صحبت میکردم. با اینکه یک تحقیق دانشگاهی بود اما چون کسی مطالعه زیادی در این زمنیه انجام نداده بود برای همین تصمیم گرفتم تحقیق را به صورت یک کتاب منتشر کنم.
*آثار سفالی که به صورت فراوان در گوشه و کنار آتلیه شما به چشم میخورد، نشان میدهد به هنرهای سنتی علاقهمند هستید.
ـ بله. تاآنجاکه میتوانم سعی میکنم وسایل زندگیام را خودم درست کنم و دوست ندارم وسایل خانهام مثل دیگران باشد.
*الان چند سال است که خرید و فروش آثار هنری رونق گرفته اما زمانی که شما وارد رشته هنر شدید به عنوان یک هنرمند زندگی کردن سخت بود؟
ـ مشکل بود. پرترههای زیادی کشیدهام، نمایشگاه برپا کردم و پوستر طراحی کردهام. از این طریق زندگی میکردم اما درکل هیچوقت از نظر مالی در مضیغه نبودم.
*دغدغه این روزهایتان چیست؟
ـ دوست دارم موانع در زمینه هنر از بین برود و فضای بهتری ایجاد شود.
*فرزندانتان هم راه هنر را درپیش گرفتهاند؟
ـ دو دختر دارم که دختر بزرگم نقاشی میکند و صاحب یک نگارخانه است اما دختر کوچکم در آمریکا در رشته معماری مشغول به کار است.
....................................
گفت وگو :سحر آزاد
نظر شما