پیام‌نما

وَلَنْ تَرْضَى عَنْكَ الْيَهُودُ وَلَا النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَى وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ بَعْدَ الَّذِي جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلَا نَصِيرٍ * * * یهود و نصاری هرگز از تو راضی نمی شوند تا آنکه از آیینشان پیروی کنی. بگو: مسلماً هدایت خدا فقط هدایت [واقعی] است. و اگر پس از دانشی که [چون قرآن] برایت آمده از هوا و هوس های آنان پیروی کنی، از سوی خدا هیچ سرپرست و یاوری برای تو نخواهد بود. * * * از تو کی خوشنود گردند ای ودود! / از رهی، هرگز نصاری و یهود؟

۱۶ آبان ۱۳۸۹، ۱۰:۵۳

در باب ترجمه هستی و زمان-6/

گوش مترجم به هایدگر و افلاطون بدهکار نیست!

گوش مترجم به هایدگر و افلاطون بدهکار نیست!

خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه: پرویز ضیاء شهابی در مقاله‏ای مفصل ترجمه محمود نوالی و نیز سیاوش جمادی از "هستی و زمان" مارتین هایدگر را نقد و بررسی کرده است. آنچه در پی می‏آید نظرات وی درباره ترجمه مترجم دوم از این کتاب هایدگر است.

از آقای جمادی چشم ِ ترجمه‏ای داشتم سخته‏تر و استوار‏تر از اینکه به دستم رسید. تا نموداری از سهل‏انگاریهای نابه‏جا و حیرت‏افزای مترجم پیش ِ چشم بتوانم آورد روی دو جا انگشت می‏گذارم که در آن دو جا فهم سخن به دانستن ِ پس و پیش ِ مطلب وابسته نیست(5). یکی ابتدای بی اسم و عنوان کتاب است با نقل گفته‏ای از افلاطون که در پی آن هایدگر مقصود خود را ازنگارش کتاب بیان داشته است و دیگر حاشیه کوتاه هایدگر است بر صفحه 39 (صفحه 142 ترجمه حاضر) که در آن هایدگر از هوسرل تشکر و به وی ادای دین کرده است.

پیش‏تر، به جای خود، اشارت رفت که هایدگر ساز ِ کتاب را با گفته‏ای ساخته (یا کوک کرده) است از افلاطون. گفتم که من خود آن گفته را چنین ترجمه کرده‏ام:

"...پس پیداست که دیری است تا شما چون لفظ موجود را بر زبان می‏آورید با آنچه می‏خواهید آشنایید. ما نیز پیش از این می‏پنداشتیم آن را در می‏یابیم، اما اکنون دروا شده‏ایم". همان جا توضیح دادم که چرا η¡πορήκαμεν  را که هایدگر به"Wir sind in Verlegenheit gekommen" ترجمه کرده، ترجمه کرده‏ام به "دروا شده‏ایم".(6) بگذارید یکی دو نکته تیز دیگر را نیز توضیح دهم:

- "...می‏خواهید" آورده‏ام به ازاء "βούλεσθε σημαίνειν"یونانی ِ "ihr meint" آلمانی. چرا؟ به دلیل آنکه:

اولاً در فرهنگ یونانی – آلمانی ِ دمِ دستم (که پیش از این اسم و مشخصاتش ذکر شد) آمده است:

wollen. wünschen, begehren, Lust haben., βούλομαι

و رسا‏تر از"خواستن" به ازاء این معانی چیست؟ در یونانی ازهمین ماده است"βού́λησις"  به معنای "خواهش، اراده".

(Wille, Wollen, Verlangen,Wunsch, σημαίνειν,σημαίνω(ση̃μα), bezeichnen, ein Zeichen geben., مشخص کردن، نشان دادن، علامت دادن، چم، معنی)

ثانیاً در متون فلسفی فصیح فارسی (دانشنامه علائی، مصنفات افضل‏الدین محمد مرقی کاشانی معروف به بابا افضل) "خواستن" درست در همان معنای ِ مراد افلاطون ازβούλεσθε σημαίνειν   به کرات به کار رفته است.

اینک یک مثال از دانشنامه علائی: "آری باشد که نام ورا [، نام هستی را] به زبانی دون زبانی بشناسند، پس به تدبیری آگاهی دهند که بدان لفظ چه خواهند." (ابن سینا ،72) و چند مثال از نثر عجیب فصیح بابا افضل:

"...بلکه از اهل مرتبت میانه آن را گوئیم و خواهیم که در مقامات آن منزل اقامت نجوید و سر ِ درنگ نمودن و آرام جستن ِ درد ندارد..." (ص 8). عنوان ِ فصل دوم از رساله‌‌‌‌‌ مدارج الکمال چنین است": در نمودن آنچه ما به لفظ نفس خواهیم" و در ذیل همان عنوان (ص9) آمده است: "ما به لفظ نفس آن خواهیم که به لفظ اصل و لفظ حقیقت و لفظ ذات و لفظ خود خواهیم ".

در لغت نامه نیز می‏خوانیم: "خواستن، مقصود داشتن، قصد داشتن (ناظم الاطباء)، مورد نظر داشتن، مورد توجه داشتن (1)...حکما تن مردم را تشبیه کرده‏اند به خانه‏ای که اندر آن خانه مردی و خوکی و شیری باشد و به مرد خرد خواهند (تاریخ بیهقی...(1) خواستن گوینده از کلمه یا کلامی، اراده کردن از آن، قصد کردن از آن، توجه داشتن به مطلبی از آن است (یادداشت مؤلف).

- "...بر زبان می‏آورید "گفته‏ام نه مثلاً" به کار می‏برید" (با آن که هایدگرgebraucht  آورده است) با توجه به آن که افلاطون"φθέγγησθε"  گفته است. می‏توان آن را با توجه به موارد زیر به "...تفوه می‏کنید" نیز ترجمه کرد.

... Φθέγγομαι, a) tönen, die Stimme erheben, laut rufen, ertönen 

 b) reden , (aus-) sprechen ,ausrufen , sagen.

آقای جمادی که پیش از این عبارت ِ افلاطون را چنین ترجمه می‏کردند که: "زیرا پیداست که از دیر باز شما وقتی لفظ باشنده را به کار می‏برید بر آنچه از این لفظ مراد می‏کنید واقف بوده‏اید. اما ما که گمان می‏بردیم آن را پیش از این در می‏یافتیم، اکنون در آن حیران مانده‏ایم". (دبیتسکی، 16). اکنون همان عبارت را چنین ترجمه می‏کنند که: "...چه، آنچه پیداست آن است که هرچه باشد از دیرباز شما هرگاه لفظ "هستنده" را به کار می‏برید با آنچه به راستی از این لفظ مراد می‏کنید آشنا بوده‏اید. لیکن ما که یک زمان می‏پنداشتیم که این لفظ را می‏فهمیم اینک پای در گل مانده‏ایم."

اگر پیش از این یک چشم ِ ترجمه کور بود اکنون زدند چشم ِ دیگرش را هم کور کردند. الحق که به به، به به! جایی که مترجم باید یک گوشش با افلاطون باشد و یک گوشش با هایدگر (برخلاف ادعایش در مقدمه به "گوش سپاری به متن"، "حرف زدن با متن"، "متن را تنها دلیل ِ راه شناختن") گوشش به هیچ کدام بدهکار نیست. یا نکند – خدای ناکرده – "سخن گفتن دری" نمی‏داند. وگرنه چگونه ممکن بود که"γα£ρ"  یونانی یا"denn"  آلمانی را به "زیرا" یا "چه" ترجمه کند. آخر، آنچه در پی ِ این موصول ( γα£ρیاdenn ) می‏آید، چنان که بر هر گوش بسپار به متن بی‏درنگ آشکارا می‏شود، نه تعلیل که توصیف است - توصیف ِ موقف ِ دو دسته در برابر یکدیگر:

الف) دسته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌υ¨  یا i  یا ش (به لف و نشر مرتب مخفَف ِυ¨μει̃ς ، ihr  و شما).

ب) دسته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌η¨  یاw  یا م (به لف و نشر مرتب مخفَفη¨μεις ، wir  و  ما).

...(سه نقطه) در ابتدای عبارت نمودار ِ آن است که آنچه گفته می‏آید مسبوق است به سابقه‏ای (می‏توان گفت پرونده‏ای دارد). موصولی که حاصل و خلاصه پرونده را به پیوست می‏تواند داشت در یونانی"γα£ρ"  است، در آلمانی"denn"  و در فارسی (می‏گویم و می‏آیمش از عهده برون) "پس" است. جالب ِ نظر آن که وقتی دو فارسی زبان با یکدیگر گپ می‏زنند، در چنین مواردی معمولاً می‏گویند: "پس، بگو..." یا "پس، اینطور...). حالا، تیمناً، از کلیات شمس بیتی (بیت 5706) بخوانیم که در آن "زیرا" بسیار زیبا و به جا نشسته است:

دانی چرا چون ابر شد در عشق چشم عاشقان؟        زیرا که آن مه بیشتر در ابرها پنهان شود

 اما کاربرد "چه" را – در مقامِ تعلیل - در جمله‏های زیر از نفثه المصدور به انشای شهاب الدین محمد خرندزی زیدری نسوی ببینیم (ص 5): "اگر چه خون چون غصه به حلق آمده است، دم فرو خور و لب مگشای، چه، مهربانی نیست که دل پردازی را شاید. اگر کارد ِ شدت به استخوان رسیده است، و کار ِ محنت به جان انجامیده، مصابرت نمای، چه، دلسوزی نداری که موافقت نماید."

ترجمه"offenbar"  (که خود ترجمهδη̃λον  است و موضوع اصلی ِ درسگفتارِ مفصل ِهایدگر است در باب سوفسطایی افلاطون) به "پیداست که"، به نظرم، نه تنها درست ِ درست است بلکه، چنان که خود به خود پیداست، بی آنکه به توضیحی حاجتی باشد مراد از آن، به خوبی، مفهوم است و روشن. "مانده‏ام سخت عجب کز چه سبب" مترجم درست بوده خود را بر نتابیده و با گنجاندن ِ حشوهایی قبیح در چپ و راست ِ سخنی درست، آن را بدین سان نادرست و زشت ساخته است، که: "...آنچه پیداست آن است که هرچه باشد...".

ظاهراً حشوهای ِ راه بند ِ فهم سخن را، به زعم ِ خود، راهگشا می‏داند (بگذریم از آن که حق بود آن ها را میان [...] بنهد، چنان که مترجمان ِامین، معمولاً، چنین می‏کنند) و انگار هنوز هیچ چیز نشده، عهدش را با خواننده از یاد برده است. آخر، بنا گذاشته بود "آنچه را در فهم بهتر کلام هایدگر راهگشاست [جالب ِ نظر آن که به جای ِ "راهگشا می‏دانم" می‏نویسد "راهگشاست"، فتأمل ]، در پانوشت توضیح" دهد. (ص29) 

"از دیر باز"، اگر در ترجمه"von jeher"  بیاید، باری؛ راهی دارد به دهی. حق ِ"doch schon lange"  را، که خود حق‏گزار "πάλαι" یونانی است، "دیری است که" تمام و خوب ادا می‏تواند کرد.

چنان که پیش‏تر اشارت رفت، آقای جمادی آنگاه که"Sein und Zeit"  را به نام ِ "وجود و زمان" می‏شناخت، لفظ "موجود" را به ازاء"Seiende das"  به کار می‏برد. اکنون که "هستی و زمان" را بر "وجود و زمان" اختیار کرده است با واژه "هستنده" نیز – که پیش از این‏اش "نامأنوس" می‏نمود – انس و الفت گرفته است.

"هستنده" برساخته‏ای است از استاد فقید زنده یاد دکتر شرف‏الدین خراسانی (شرف) که درتضاعیف "نخستین فیلسوفان یونان"اش آن را معادل گرفته است با"το£ οäν" (به الفبای ِ لاتینی (to on) که، خود، در زبان یونانی صفتی است فاعلی از مصدر ِ ει¡̃ναι (einai) به معنای ِ "هستن یا وجود داشتن".

این لفظ، ظاهراً، بر قیاس کلماتی ساخته شده است همچون خزنده، چرنده، گزنده، پرنده، رونده، دونده، خورنده، جوینده، یابنده... مختوم به "...نده" و مفید ِ معنای چیزی یا کسی که می‏خزد، می‏چرد، می‏گزد، می‏پرد، می‏رود، می‏دود، می‏خورد، می‏جوید، می...

فراوانی ِ چنین کلماتی که هریک مفید ِ معنای ِ چیزی یا کسی است که کننده کاری است به طوری طبیعی، عادی یا ذاتی و بس آمد بالای ِ بسیاری از آنها در عرف ِ محاوره هر روزی ِ مردم ِ فارسی‏زبان و در متون نظم و نثر ِ ادبِ گران‏قدر ِ فارسی برانگیزنده این پندار تواند شد که "هستنده" نیز همچون دیگر الفاظ ِ متداول مختوم به "...نده" با روح ِِ زبان فارسی ِ دری سازگار می‏آید.

اما فارسی زبان ِ خواننده مثنوی معنوی، مکاتیب ِغزالی، کشف‏الاسرار و عده‏الابرار از ابوالفضل رشیدالدین میبدی و... برخورد کننده به ترکیباتی هم چون "هست ِ نیست‏نما"، "نیست ِ هست‏نما" و "هستِ به هیچ هست ِ دگر نماننده" و شنونده‌ "هست و نیست" از زبان ِ مردم نیازی نمی‏بیند که به جای ِ لفظ ِ مستعمَل و مأنوس ِ "هست" در معنای ِ "موجود" واژه "نامأنوس ِ هستنده" را به کار ببرد. سخن کوتاه؛ کسی که به ازاءِ"Sein"  می‏خواهد "هستی" بگوید نه "وجود" می‏تواند  به ازاء "das Seiende" هم "هست" بگوید نه "موجود" و نه "هستنده". 

 طُرفه آن که مولوی "هست" را به "...ان" جمع بسته و فرموده است:

 کاشکی هستی زبانی داشتی                  تا ز هستان پرده‏ها برداشتی

یاد آوری ِ این نکته نیز بی‏مناسبت نمی‏نماید که پسوند "...نده" محذوف می‏شود وقتی که لفظ ِ مفید ِِ معنای صفت از دو کلمه مرکب باشد. لذا "دردنیوش" گویند نه "درد نیوشنده"، "حرف شنو" گویند نه "حرف شنونده"، و "سخن گو" = "سخن گوینده" و...

طُرفه‏تر آن که گاه در زبان ِ محاوره هر روزی ایرانیان به لفظ ِ "هست" یا "هست و نیست" (در معنایی که گاه بدان "دار و ندار" نیز می‏گویند) آن می‏خواهند که یونانیان در کوی و برزن و خانه (نه در آکادمیای ِ افلاطون یا لوکئون ِ ارسطو) همان را به لفظ ِ το£ οäν و جمعش τα£ οÃντα می‏خواسته‏اند. حال آنکه درآلمانی لفظ "das Seiende" مفهومی است فلسفی که مترجمان انگلیسی آثار هایدگر ناگزیرند با خواننده قرار بگذارند که اگر Being  (با حرف بزرگ) بنویسند مرادشان Sein آلمانی و اگر being  (باحرف کوچک) das Seiende است.

البته برخی نیز همچون رالف مانهایم (Ralph Manheim)، مترجم ِEinführung in die Metaphysik  بدین ترفند مشکل را حل کرده‏اند که از esse لاتینی (به معنای بودنessent ) را برساخته‏اند. هیچ کدام از این واژه‏ها بر زبان مردم آلمانی یا انگلیسی‏زبان جاری نمی‏شود مگر آنگاه که وارد بحث فلسفی شوند. یکی از استادان مسلم ِ زبان و ادب و فرهنگ ِ یونانی؛ استاد ِ فقید ِ آلمانی ولفگانگ شاد ِِوالدت (Wolfgang Schadewaldt) (1974 -1900) در این باب نوشته است: "این لفظ ِ" هست یا موجود در یونانی برخلاف زبان ِ ما [= آلمانی] مفهومی فلسفی نیست، کلمه‏ای است پیش پا افتاده، جاری بر زبان ِ مردمان ِ- مردمانی که گپ زنانند با یکدگر(7). از این روست که در [کومدیهای] اریستوفانس به برده امر می‏کنند [τα£ οÃντα = موجودات، هستها] را بیاورد، مراد چیزهایی است که ما، بدانها، اثاث البیت می‏گوییم. (Schadewaldt, 10)

این کاربرد"τα£ οÃντα"  در زبان هر روزی ِ یونانی به آن می‏ماند که ما می‏خواهیم دوستی را که بی خبر به خانه‏مان آمده شام نگه داریم و به او می‏گوییم "شام بمان، "هر چه هست" (در معنای "ما حضر") با هم می‏خوریم". نیز گاه هست که "هست و نیست" می‏گوییم و بدان "دار و ندار" می‏خواهیم. چنان که از "هستی" دارایی، غنا، خواسته و از "نیستی" فقر، بی نوایی و نداری مراد می‏کنیم. و این مطلب هم بر زبان مردم می‏رود و هم در متون کهن سابقه استعمال دارد. شاهد مثال بیتی تواند بود از فردوسی (درمورد "نیستی" به معنای نداری) و بیتی ازسعدی (درمورد "هستی" به معنای دارایی): 

مبادا که در دهر دیر ایستی         مصیبت بود پیری ونیستی (فردوسی به نقل از لغت نامه)

درد عشق از تندرستی خوشتر است          ملک درویشی ز هستی بهتر است (سعدی به نقل از لغت نامه)

نکته دیگر در ترجمه آقای جمادی آن است که ایشان بی موجبی معقول و بر خلاف اصل یونانی و ترجمه آلماِنی "...به کار می‏برید" را به صیغه زمانی حال آورده‏اند و "...آشنا بوده‏اید" را به صیغه ماضی نقلی. از این رهگذرِ پیش ِ چشم آوردن ِ تقابل دو دسته الف(υ¨...)  و ب(η¨...)  را از وجه زمانی دشوار بلکه ناممکن ساخته‏اند. (این هم شاهدی دیگر بر نادرستی دعوی دلیل راه قرار دادن خود متن). توضیح آن که به شهادت متن دسته الف هنوز بر همان وضع است که پیش از این بود، دسته‌‌‌ ب اکنون دیگر به وضع ِ پیشین نیست.

در ترجمه پیشین آقای جمادی، به نظر من، اشتباه ِ به تعبیری عامیانه لُپٌی ایشان به پایان آوردن گفته بیگانه (یا بستن دهان او) است با "...مانده‏ایم". عجب آن که این صیغه از فعل "ماندن" را در مورد "ما"یی به کار می‏برند که "پیش از این" (به ترجمه پیشین) یا "یک زمان (به ترجمه کنونی، کاش لااقل می‏گفتند زمانی) "گمان می‏بردیم" یا "می‏پنداشتیم" (تنها موردی که ترجمه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ قبلی خود را به جای بدتر بهتر کرده‏اند همین جاست) "آن" یا "این لفظ" [مراد لفظ "موجود" یا "هست" است که بدان اکنون "هستنده" می‏گویند]، "در می‏یافتیم" یا "می‏فهمیم"، "اکنون در آن حیران" یا "اینک پای در گل" "مانده‏ایم".

می‏بینیم که "مانده‏ایم" در دومین ترجمه همان "مانده‏ایم" مانده است. پس پیداست که هرگاه از "...پیش از این... اما اکنون..." سخنی به میان آید از "ماندن" دم نمی‏توان زد، مگر یا به بهای "فرورفتن در گل ِ" یا "در افتادن به شش دره‌" تناقض‏گویی یا به هوای نمودن نمونه دیگری از گزاره‌‌‌‌‌ "خسن و خسین هرسه دختران مغاویه‏اند ". اگر به سوفسطایی – که از آخرین نوشته‏های افلاطون است نگاهی بیندازیم – به رأی العین می‏بینیم که در آن محاوره "خوشتر آن" دانسته است که "سرّ" خودش "گفته آید در حدیث ِ بیگانه‏ای که از الئا؛ شهر پدرْ پارمنیدس، به آتن آمده است تا از طریق گفتگو با تئای‏تتوس بر رسد که سوفسطایی چگونه کسی است، سیاستمدار کیست، فیلسوف کدام است. پیداست که افلاطون می‏خواهد بگوید، ولی در پرده، که در آتن؛ آتن آن زمان، بازشناختن فیلسوف و سیاستمدار [ ِ راستین] از سوفسطایی ناممکن شده است.

ضمن گفتگو می‏رسند به آنکه فیلسوف را به سوفسطایی همان نسبت است که هستی را به نیستی. این تقابل گفتگو را به راه بررسی انتقادی رأی پارمنیدس بزرگ در می‏اندازد. این بررسی از غایت سهمگینی همانند پدر کشی است. بیگانه تا وقتی که جوان بود و عیار ِ تحقیق را در سخن پدر تمام می‏دانست می‏پنداشت که می‏داند به لفظ "هست" چه می‏خواهد. اکنون که دیگر نمی‏تواند با پدر هم سخن شود و به آسانی بگوید "هست آن چه هست و نیست آن چه نیست" و آزمون کرده است که درباره هرهست از وجوهی می‏تواند بگوید که نیست، هم چنان که در مورد هر نیست از روی‏هایی می‏تواند بگوید که هست، به ترجمه من دروا شده است.

ترجمه پیشین آقای جمادی درست، اما نه در خور حال و مقام، می‏بود اگر می‏فرمودند "حیران شده‏ایم" (نه "حیران مانده‏ایم"). ترجمه‌‌ کنونی‏شان حیرت‏آور است. اگر بر همان ترجمه اول پای فشرده بودند، دو سه سطر پائینتر ناگزیر نمی‏شدند همان معنا را به این الفاظ بگزارند که "اما آیا ما امروزه از ناتوانی خود در فهم واژه "هستی" به حیرت اندر می‏افتیم". اگر به متن واقعاً "گوش بسپاریم" و با آن، جدی جدی، "حرف بزنیم" می‏شنویم که درپیِ نقل قول مستقیم از افلاطون، بی درنگ، نخست می‏پرسد "آیا ما امروز بدین پرسش که به لفظ "هست" [یا موجود] به راستی چه می‏خواهیم، پاسخی داریم؟"

این همان پرسش است که افلاطون از آن بی تاب شده بود. افلاطون بی تاب شده بود و از واسطه نماندن در پرده پندار (این پندار که چون چیزی را "هست" می‏خوانیم خوب می‏دانیم چه می‏گوییم) دروا شده بود. ما امروز – برخلاف افلاطون دیروز، نه می‏دانیم چه می‏گوییم و نه دروا می‏شویم. چون چنین است هایدگر از نو در میان آوردن پرسش از معنای "وجود" را بایسته و برای به راستی و درستی پرسیدن دروا شدن را دربایست می‏بیند.

هرچه هست برای آنکه وضع امروز ما کنار وضع دیروز افلاطون قرارِگیرد باید"Verlegenheit"  در پرسش دوم هایدگر و در گفته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ افلاطون یکسان ترجمه شود. آقای جمادی چه "پای در گل ماندن" را در ترجمه‌‌‌‌‌‌"α¡πορει̃ν"  و ترجمه هایدگر از آن به (in Verlegenheit geraten oder kommen oder sein) درست و خوب می‏دانند و چه "به حیرت اندر شدن" را، خوب است در هر دو مورد همان تعبیر را بیاورند که بیشتر در خور مقام می‏دانند.

پانوشتها:‏

5. حرف من همان حرف آقای جمادی است که در مقدمه مترجم (ص 30) نوشته‏اند: "اثری از نیچه را که قالب پاره‏نویسی دارد می‏توانیم از هر جایی باز کنیم و بخوانیم و در فهم مطلب دچار اشکال نشویم. اما هستی و زمان را باید از آغاز تا پایان پی بگیریم. اگر بر سبیل تورق کتاب را باز کنیم و صفحه خاصی را بدون توجه به پس و پیش آن بخوانیم با کسانی که دشواری این متاب را زبانزد کرده‏اند همراه می‏شویم."

6. سهو کوچک و قابل اغماض من (آن هم در سخنرانی که از حافظه نه از روی کتاب چیزی نقل کردم) آن است که هایدگر "gekommen" نوشته نه "geraten" که البته هیچ فرقی نمی‏کند.

7. بر خواننده نکته‏سنج و سخن‏شناس پوشیده نخواهد ماند که در ترجمه بخشی از عبارت شادِوالدت بهتر دیدم، تفنناً از ظاهر الفاظ دورشوم به هوایی که مگر باطنِ معانی را از پرده یه در آورم و به این طریق، به زعم خود، مجالی فراهم بیاورم تا گوشهای شنوا در گفته‏ای صریح ناگفته‏ها را نیز ضمناً بشنوند. فتأمل.   

ادامه دارد...

کد خبر 1184236

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha