از آقای جمادی چشم ِ ترجمهای داشتم سختهتر و استوارتر از اینکه به دستم رسید. تا نموداری از سهلانگاریهای نابهجا و حیرتافزای مترجم پیش ِ چشم بتوانم آورد روی دو جا انگشت میگذارم که در آن دو جا فهم سخن به دانستن ِ پس و پیش ِ مطلب وابسته نیست(5). یکی ابتدای بی اسم و عنوان کتاب است با نقل گفتهای از افلاطون که در پی آن هایدگر مقصود خود را ازنگارش کتاب بیان داشته است و دیگر حاشیه کوتاه هایدگر است بر صفحه 39 (صفحه 142 ترجمه حاضر) که در آن هایدگر از هوسرل تشکر و به وی ادای دین کرده است.
پیشتر، به جای خود، اشارت رفت که هایدگر ساز ِ کتاب را با گفتهای ساخته (یا کوک کرده) است از افلاطون. گفتم که من خود آن گفته را چنین ترجمه کردهام:
"...پس پیداست که دیری است تا شما چون لفظ موجود را بر زبان میآورید با آنچه میخواهید آشنایید. ما نیز پیش از این میپنداشتیم آن را در مییابیم، اما اکنون دروا شدهایم". همان جا توضیح دادم که چرا η¡πορήκαμεν را که هایدگر به"Wir sind in Verlegenheit gekommen" ترجمه کرده، ترجمه کردهام به "دروا شدهایم".(6) بگذارید یکی دو نکته تیز دیگر را نیز توضیح دهم:
- "...میخواهید" آوردهام به ازاء "βούλεσθε σημαίνειν"یونانی ِ "ihr meint" آلمانی. چرا؟ به دلیل آنکه:
اولاً در فرهنگ یونانی – آلمانی ِ دمِ دستم (که پیش از این اسم و مشخصاتش ذکر شد) آمده است:
wollen. wünschen, begehren, Lust haben., βούλομαι
و رساتر از"خواستن" به ازاء این معانی چیست؟ در یونانی ازهمین ماده است"βού́λησις" به معنای "خواهش، اراده".
(Wille, Wollen, Verlangen,Wunsch, σημαίνειν,σημαίνω(ση̃μα), bezeichnen, ein Zeichen geben., مشخص کردن، نشان دادن، علامت دادن، چم، معنی)
ثانیاً در متون فلسفی فصیح فارسی (دانشنامه علائی، مصنفات افضلالدین محمد مرقی کاشانی معروف به بابا افضل) "خواستن" درست در همان معنای ِ مراد افلاطون ازβούλεσθε σημαίνειν به کرات به کار رفته است.
اینک یک مثال از دانشنامه علائی: "آری باشد که نام ورا [، نام هستی را] به زبانی دون زبانی بشناسند، پس به تدبیری آگاهی دهند که بدان لفظ چه خواهند." (ابن سینا ،72) و چند مثال از نثر عجیب فصیح بابا افضل:
"...بلکه از اهل مرتبت میانه آن را گوئیم و خواهیم که در مقامات آن منزل اقامت نجوید و سر ِ درنگ نمودن و آرام جستن ِ درد ندارد..." (ص 8). عنوان ِ فصل دوم از رساله مدارج الکمال چنین است": در نمودن آنچه ما به لفظ نفس خواهیم" و در ذیل همان عنوان (ص9) آمده است: "ما به لفظ نفس آن خواهیم که به لفظ اصل و لفظ حقیقت و لفظ ذات و لفظ خود خواهیم ".
در لغت نامه نیز میخوانیم: "خواستن، مقصود داشتن، قصد داشتن (ناظم الاطباء)، مورد نظر داشتن، مورد توجه داشتن (1)...حکما تن مردم را تشبیه کردهاند به خانهای که اندر آن خانه مردی و خوکی و شیری باشد و به مرد خرد خواهند (تاریخ بیهقی...(1) خواستن گوینده از کلمه یا کلامی، اراده کردن از آن، قصد کردن از آن، توجه داشتن به مطلبی از آن است (یادداشت مؤلف).
- "...بر زبان میآورید "گفتهام نه مثلاً" به کار میبرید" (با آن که هایدگرgebraucht آورده است) با توجه به آن که افلاطون"φθέγγησθε" گفته است. میتوان آن را با توجه به موارد زیر به "...تفوه میکنید" نیز ترجمه کرد.
... Φθέγγομαι, a) tönen, die Stimme erheben, laut rufen, ertönen
b) reden , (aus-) sprechen ,ausrufen , sagen.
آقای جمادی که پیش از این عبارت ِ افلاطون را چنین ترجمه میکردند که: "زیرا پیداست که از دیر باز شما وقتی لفظ باشنده را به کار میبرید بر آنچه از این لفظ مراد میکنید واقف بودهاید. اما ما که گمان میبردیم آن را پیش از این در مییافتیم، اکنون در آن حیران ماندهایم". (دبیتسکی، 16). اکنون همان عبارت را چنین ترجمه میکنند که: "...چه، آنچه پیداست آن است که هرچه باشد از دیرباز شما هرگاه لفظ "هستنده" را به کار میبرید با آنچه به راستی از این لفظ مراد میکنید آشنا بودهاید. لیکن ما که یک زمان میپنداشتیم که این لفظ را میفهمیم اینک پای در گل ماندهایم."
اگر پیش از این یک چشم ِ ترجمه کور بود اکنون زدند چشم ِ دیگرش را هم کور کردند. الحق که به به، به به! جایی که مترجم باید یک گوشش با افلاطون باشد و یک گوشش با هایدگر (برخلاف ادعایش در مقدمه به "گوش سپاری به متن"، "حرف زدن با متن"، "متن را تنها دلیل ِ راه شناختن") گوشش به هیچ کدام بدهکار نیست. یا نکند – خدای ناکرده – "سخن گفتن دری" نمیداند. وگرنه چگونه ممکن بود که"γα£ρ" یونانی یا"denn" آلمانی را به "زیرا" یا "چه" ترجمه کند. آخر، آنچه در پی ِ این موصول ( γα£ρیاdenn ) میآید، چنان که بر هر گوش بسپار به متن بیدرنگ آشکارا میشود، نه تعلیل که توصیف است - توصیف ِ موقف ِ دو دسته در برابر یکدیگر:
الف) دستهυ¨ یا i یا ش (به لف و نشر مرتب مخفَف ِυ¨μει̃ς ، ihr و شما).
ب) دستهη¨ یاw یا م (به لف و نشر مرتب مخفَفη¨μεις ، wir و ما).
...(سه نقطه) در ابتدای عبارت نمودار ِ آن است که آنچه گفته میآید مسبوق است به سابقهای (میتوان گفت پروندهای دارد). موصولی که حاصل و خلاصه پرونده را به پیوست میتواند داشت در یونانی"γα£ρ" است، در آلمانی"denn" و در فارسی (میگویم و میآیمش از عهده برون) "پس" است. جالب ِ نظر آن که وقتی دو فارسی زبان با یکدیگر گپ میزنند، در چنین مواردی معمولاً میگویند: "پس، بگو..." یا "پس، اینطور...). حالا، تیمناً، از کلیات شمس بیتی (بیت 5706) بخوانیم که در آن "زیرا" بسیار زیبا و به جا نشسته است:
دانی چرا چون ابر شد در عشق چشم عاشقان؟ زیرا که آن مه بیشتر در ابرها پنهان شود
اما کاربرد "چه" را – در مقامِ تعلیل - در جملههای زیر از نفثه المصدور به انشای شهاب الدین محمد خرندزی زیدری نسوی ببینیم (ص 5): "اگر چه خون چون غصه به حلق آمده است، دم فرو خور و لب مگشای، چه، مهربانی نیست که دل پردازی را شاید. اگر کارد ِ شدت به استخوان رسیده است، و کار ِ محنت به جان انجامیده، مصابرت نمای، چه، دلسوزی نداری که موافقت نماید."
ترجمه"offenbar" (که خود ترجمهδη̃λον است و موضوع اصلی ِ درسگفتارِ مفصل ِهایدگر است در باب سوفسطایی افلاطون) به "پیداست که"، به نظرم، نه تنها درست ِ درست است بلکه، چنان که خود به خود پیداست، بی آنکه به توضیحی حاجتی باشد مراد از آن، به خوبی، مفهوم است و روشن. "ماندهام سخت عجب کز چه سبب" مترجم درست بوده خود را بر نتابیده و با گنجاندن ِ حشوهایی قبیح در چپ و راست ِ سخنی درست، آن را بدین سان نادرست و زشت ساخته است، که: "...آنچه پیداست آن است که هرچه باشد...".
ظاهراً حشوهای ِ راه بند ِ فهم سخن را، به زعم ِ خود، راهگشا میداند (بگذریم از آن که حق بود آن ها را میان [...] بنهد، چنان که مترجمان ِامین، معمولاً، چنین میکنند) و انگار هنوز هیچ چیز نشده، عهدش را با خواننده از یاد برده است. آخر، بنا گذاشته بود "آنچه را در فهم بهتر کلام هایدگر راهگشاست [جالب ِ نظر آن که به جای ِ "راهگشا میدانم" مینویسد "راهگشاست"، فتأمل ]، در پانوشت توضیح" دهد. (ص29)
"از دیر باز"، اگر در ترجمه"von jeher" بیاید، باری؛ راهی دارد به دهی. حق ِ"doch schon lange" را، که خود حقگزار "πάλαι" یونانی است، "دیری است که" تمام و خوب ادا میتواند کرد.
چنان که پیشتر اشارت رفت، آقای جمادی آنگاه که"Sein und Zeit" را به نام ِ "وجود و زمان" میشناخت، لفظ "موجود" را به ازاء"Seiende das" به کار میبرد. اکنون که "هستی و زمان" را بر "وجود و زمان" اختیار کرده است با واژه "هستنده" نیز – که پیش از ایناش "نامأنوس" مینمود – انس و الفت گرفته است.
"هستنده" برساختهای است از استاد فقید زنده یاد دکتر شرفالدین خراسانی (شرف) که درتضاعیف "نخستین فیلسوفان یونان"اش آن را معادل گرفته است با"το£ οäν" (به الفبای ِ لاتینی (to on) که، خود، در زبان یونانی صفتی است فاعلی از مصدر ِ ει¡̃ναι (einai) به معنای ِ "هستن یا وجود داشتن".
این لفظ، ظاهراً، بر قیاس کلماتی ساخته شده است همچون خزنده، چرنده، گزنده، پرنده، رونده، دونده، خورنده، جوینده، یابنده... مختوم به "...نده" و مفید ِ معنای چیزی یا کسی که میخزد، میچرد، میگزد، میپرد، میرود، میدود، میخورد، میجوید، می...
فراوانی ِ چنین کلماتی که هریک مفید ِ معنای ِ چیزی یا کسی است که کننده کاری است به طوری طبیعی، عادی یا ذاتی و بس آمد بالای ِ بسیاری از آنها در عرف ِ محاوره هر روزی ِ مردم ِ فارسیزبان و در متون نظم و نثر ِ ادبِ گرانقدر ِ فارسی برانگیزنده این پندار تواند شد که "هستنده" نیز همچون دیگر الفاظ ِ متداول مختوم به "...نده" با روح ِِ زبان فارسی ِ دری سازگار میآید.
اما فارسی زبان ِ خواننده مثنوی معنوی، مکاتیب ِغزالی، کشفالاسرار و عدهالابرار از ابوالفضل رشیدالدین میبدی و... برخورد کننده به ترکیباتی هم چون "هست ِ نیستنما"، "نیست ِ هستنما" و "هستِ به هیچ هست ِ دگر نماننده" و شنونده "هست و نیست" از زبان ِ مردم نیازی نمیبیند که به جای ِ لفظ ِ مستعمَل و مأنوس ِ "هست" در معنای ِ "موجود" واژه "نامأنوس ِ هستنده" را به کار ببرد. سخن کوتاه؛ کسی که به ازاءِ"Sein" میخواهد "هستی" بگوید نه "وجود" میتواند به ازاء "das Seiende" هم "هست" بگوید نه "موجود" و نه "هستنده".
طُرفه آن که مولوی "هست" را به "...ان" جمع بسته و فرموده است:
کاشکی هستی زبانی داشتی تا ز هستان پردهها برداشتی
یاد آوری ِ این نکته نیز بیمناسبت نمینماید که پسوند "...نده" محذوف میشود وقتی که لفظ ِ مفید ِِ معنای صفت از دو کلمه مرکب باشد. لذا "دردنیوش" گویند نه "درد نیوشنده"، "حرف شنو" گویند نه "حرف شنونده"، و "سخن گو" = "سخن گوینده" و...
طُرفهتر آن که گاه در زبان ِ محاوره هر روزی ایرانیان به لفظ ِ "هست" یا "هست و نیست" (در معنایی که گاه بدان "دار و ندار" نیز میگویند) آن میخواهند که یونانیان در کوی و برزن و خانه (نه در آکادمیای ِ افلاطون یا لوکئون ِ ارسطو) همان را به لفظ ِ το£ οäν و جمعش τα£ οÃντα میخواستهاند. حال آنکه درآلمانی لفظ "das Seiende" مفهومی است فلسفی که مترجمان انگلیسی آثار هایدگر ناگزیرند با خواننده قرار بگذارند که اگر Being (با حرف بزرگ) بنویسند مرادشان Sein آلمانی و اگر being (باحرف کوچک) das Seiende است.
البته برخی نیز همچون رالف مانهایم (Ralph Manheim)، مترجم ِEinführung in die Metaphysik بدین ترفند مشکل را حل کردهاند که از esse لاتینی (به معنای بودنessent ) را برساختهاند. هیچ کدام از این واژهها بر زبان مردم آلمانی یا انگلیسیزبان جاری نمیشود مگر آنگاه که وارد بحث فلسفی شوند. یکی از استادان مسلم ِ زبان و ادب و فرهنگ ِ یونانی؛ استاد ِ فقید ِ آلمانی ولفگانگ شاد ِِوالدت (Wolfgang Schadewaldt) (1974 -1900) در این باب نوشته است: "این لفظ ِ" هست یا موجود در یونانی برخلاف زبان ِ ما [= آلمانی] مفهومی فلسفی نیست، کلمهای است پیش پا افتاده، جاری بر زبان ِ مردمان ِ- مردمانی که گپ زنانند با یکدگر(7). از این روست که در [کومدیهای] اریستوفانس به برده امر میکنند [τα£ οÃντα = موجودات، هستها] را بیاورد، مراد چیزهایی است که ما، بدانها، اثاث البیت میگوییم. (Schadewaldt, 10)
این کاربرد"τα£ οÃντα" در زبان هر روزی ِ یونانی به آن میماند که ما میخواهیم دوستی را که بی خبر به خانهمان آمده شام نگه داریم و به او میگوییم "شام بمان، "هر چه هست" (در معنای "ما حضر") با هم میخوریم". نیز گاه هست که "هست و نیست" میگوییم و بدان "دار و ندار" میخواهیم. چنان که از "هستی" دارایی، غنا، خواسته و از "نیستی" فقر، بی نوایی و نداری مراد میکنیم. و این مطلب هم بر زبان مردم میرود و هم در متون کهن سابقه استعمال دارد. شاهد مثال بیتی تواند بود از فردوسی (درمورد "نیستی" به معنای نداری) و بیتی ازسعدی (درمورد "هستی" به معنای دارایی):
مبادا که در دهر دیر ایستی مصیبت بود پیری ونیستی (فردوسی به نقل از لغت نامه)
درد عشق از تندرستی خوشتر است ملک درویشی ز هستی بهتر است (سعدی به نقل از لغت نامه)
نکته دیگر در ترجمه آقای جمادی آن است که ایشان بی موجبی معقول و بر خلاف اصل یونانی و ترجمه آلماِنی "...به کار میبرید" را به صیغه زمانی حال آوردهاند و "...آشنا بودهاید" را به صیغه ماضی نقلی. از این رهگذرِ پیش ِ چشم آوردن ِ تقابل دو دسته الف(υ¨...) و ب(η¨...) را از وجه زمانی دشوار بلکه ناممکن ساختهاند. (این هم شاهدی دیگر بر نادرستی دعوی دلیل راه قرار دادن خود متن). توضیح آن که به شهادت متن دسته الف هنوز بر همان وضع است که پیش از این بود، دسته ب اکنون دیگر به وضع ِ پیشین نیست.
در ترجمه پیشین آقای جمادی، به نظر من، اشتباه ِ به تعبیری عامیانه لُپٌی ایشان به پایان آوردن گفته بیگانه (یا بستن دهان او) است با "...ماندهایم". عجب آن که این صیغه از فعل "ماندن" را در مورد "ما"یی به کار میبرند که "پیش از این" (به ترجمه پیشین) یا "یک زمان (به ترجمه کنونی، کاش لااقل میگفتند زمانی) "گمان میبردیم" یا "میپنداشتیم" (تنها موردی که ترجمه قبلی خود را به جای بدتر بهتر کردهاند همین جاست) "آن" یا "این لفظ" [مراد لفظ "موجود" یا "هست" است که بدان اکنون "هستنده" میگویند]، "در مییافتیم" یا "میفهمیم"، "اکنون در آن حیران" یا "اینک پای در گل" "ماندهایم".
میبینیم که "ماندهایم" در دومین ترجمه همان "ماندهایم" مانده است. پس پیداست که هرگاه از "...پیش از این... اما اکنون..." سخنی به میان آید از "ماندن" دم نمیتوان زد، مگر یا به بهای "فرورفتن در گل ِ" یا "در افتادن به شش دره" تناقضگویی یا به هوای نمودن نمونه دیگری از گزاره "خسن و خسین هرسه دختران مغاویهاند ". اگر به سوفسطایی – که از آخرین نوشتههای افلاطون است نگاهی بیندازیم – به رأی العین میبینیم که در آن محاوره "خوشتر آن" دانسته است که "سرّ" خودش "گفته آید در حدیث ِ بیگانهای که از الئا؛ شهر پدرْ پارمنیدس، به آتن آمده است تا از طریق گفتگو با تئایتتوس بر رسد که سوفسطایی چگونه کسی است، سیاستمدار کیست، فیلسوف کدام است. پیداست که افلاطون میخواهد بگوید، ولی در پرده، که در آتن؛ آتن آن زمان، بازشناختن فیلسوف و سیاستمدار [ ِ راستین] از سوفسطایی ناممکن شده است.
ضمن گفتگو میرسند به آنکه فیلسوف را به سوفسطایی همان نسبت است که هستی را به نیستی. این تقابل گفتگو را به راه بررسی انتقادی رأی پارمنیدس بزرگ در میاندازد. این بررسی از غایت سهمگینی همانند پدر کشی است. بیگانه تا وقتی که جوان بود و عیار ِ تحقیق را در سخن پدر تمام میدانست میپنداشت که میداند به لفظ "هست" چه میخواهد. اکنون که دیگر نمیتواند با پدر هم سخن شود و به آسانی بگوید "هست آن چه هست و نیست آن چه نیست" و آزمون کرده است که درباره هرهست از وجوهی میتواند بگوید که نیست، هم چنان که در مورد هر نیست از رویهایی میتواند بگوید که هست، به ترجمه من دروا شده است.
ترجمه پیشین آقای جمادی درست، اما نه در خور حال و مقام، میبود اگر میفرمودند "حیران شدهایم" (نه "حیران ماندهایم"). ترجمه کنونیشان حیرتآور است. اگر بر همان ترجمه اول پای فشرده بودند، دو سه سطر پائینتر ناگزیر نمیشدند همان معنا را به این الفاظ بگزارند که "اما آیا ما امروزه از ناتوانی خود در فهم واژه "هستی" به حیرت اندر میافتیم". اگر به متن واقعاً "گوش بسپاریم" و با آن، جدی جدی، "حرف بزنیم" میشنویم که درپیِ نقل قول مستقیم از افلاطون، بی درنگ، نخست میپرسد "آیا ما امروز بدین پرسش که به لفظ "هست" [یا موجود] به راستی چه میخواهیم، پاسخی داریم؟"
این همان پرسش است که افلاطون از آن بی تاب شده بود. افلاطون بی تاب شده بود و از واسطه نماندن در پرده پندار (این پندار که چون چیزی را "هست" میخوانیم خوب میدانیم چه میگوییم) دروا شده بود. ما امروز – برخلاف افلاطون دیروز، نه میدانیم چه میگوییم و نه دروا میشویم. چون چنین است هایدگر از نو در میان آوردن پرسش از معنای "وجود" را بایسته و برای به راستی و درستی پرسیدن دروا شدن را دربایست میبیند.
هرچه هست برای آنکه وضع امروز ما کنار وضع دیروز افلاطون قرارِگیرد باید"Verlegenheit" در پرسش دوم هایدگر و در گفته افلاطون یکسان ترجمه شود. آقای جمادی چه "پای در گل ماندن" را در ترجمه"α¡πορει̃ν" و ترجمه هایدگر از آن به (in Verlegenheit geraten oder kommen oder sein) درست و خوب میدانند و چه "به حیرت اندر شدن" را، خوب است در هر دو مورد همان تعبیر را بیاورند که بیشتر در خور مقام میدانند.
پانوشتها:
5. حرف من همان حرف آقای جمادی است که در مقدمه مترجم (ص 30) نوشتهاند: "اثری از نیچه را که قالب پارهنویسی دارد میتوانیم از هر جایی باز کنیم و بخوانیم و در فهم مطلب دچار اشکال نشویم. اما هستی و زمان را باید از آغاز تا پایان پی بگیریم. اگر بر سبیل تورق کتاب را باز کنیم و صفحه خاصی را بدون توجه به پس و پیش آن بخوانیم با کسانی که دشواری این متاب را زبانزد کردهاند همراه میشویم."
6. سهو کوچک و قابل اغماض من (آن هم در سخنرانی که از حافظه نه از روی کتاب چیزی نقل کردم) آن است که هایدگر "gekommen" نوشته نه "geraten" که البته هیچ فرقی نمیکند.
7. بر خواننده نکتهسنج و سخنشناس پوشیده نخواهد ماند که در ترجمه بخشی از عبارت شادِوالدت بهتر دیدم، تفنناً از ظاهر الفاظ دورشوم به هوایی که مگر باطنِ معانی را از پرده یه در آورم و به این طریق، به زعم خود، مجالی فراهم بیاورم تا گوشهای شنوا در گفتهای صریح ناگفتهها را نیز ضمناً بشنوند. فتأمل.
ادامه دارد...
نظر شما