طبیعی است که برای هر یک از رشتههای علوم انسانی استفاده از علوم محض میتواند کارساز باشد. یکی از این رشتهها هم علوم ریاضی و آمار و اقتصاد است. علوم انسانی بهرحال از لحاظ روش و متدلوژی نیازمند این است که دستاوردهای علوم طبیعی را برای رسیدن به نتایج علمی مورد بهره برداری قرار دهد بنابراین آشنایی روشی با دستاوردهای علوم طبیعی حائز اهمیت است.
جدا کردن این علوم از یکدیگر مقداری دشوار است، چون از یکدیگر الگو میگیرند و از روشهای هم استفاده و ازدستاوردهای یکدیگر بهره میبرند. به همین دلیل تفکیک این حوزهها به این معنی که کاملاً از یکدیگر جدا شوند دشوار است چون امکانپذیر نیست که متخصصان علوم انسانی از علوم طبیعی بیخبر باشند و همینطور کسانی که در علوم طبیعی دستی دارند از کارهای اندیشمندان علوم انسانی خبر نداشته باشند. این دو تاحدی از یکدیگر رنگ و بو میگیرند .
عالمان علوم انسانی هرچه بیشتراز تحولات علوم طبیعی اطلاع داشته باشند بهتر است. ولی به علت گستردگی علوم انسانی فرصت زیادی برای آشنایی گسترده با علوم طبیعی نیست. در نتیجه باید کوشش کرد تا به آن بخش از علوم طبیعی که به علوم انسانی نزدیکترند تاحدودی آشنا بشوند. برای مثال فرض بفرمایید در روانشناسی که یکی از رشتههای علوم انسانی است متخصصان این رشته باید بعنوان مثال با تحولات که در فیزیولوژی،عصب شناسی، نورولوژی و در این رشتههای نزدیک در علوم طبیعی است آشنا باشند و دیگر لزومی ندارد که با مکانیک آشنا باشند. اگر لزوم هم داشته باشد عملاً امکانپذیر نیست.
علوم انسانی برآمده از علوم طبیعی هستند. یعنی شرایط خلق و خوی اجتماعی، اخلاق و باورهای دینی ارتباط مستقیمی با شرایط طبیعی منطقه دارند. اینکه شما در منطقه گرمسیر یا سردسیر یا مرطوب و یا خشک و بیابانی باشید تأثیردر خلق و خوی خود انسان دارند که آن خلق و خو منشأ علوم انسانی میشود. بنابراین آشنایی با علوم طبیعی برای کسانی که در حوزه علوم انسانی کار میکنند الزامی است.
همانطور که شاخههای علوم انسانی به یکدیگر نیازمند هستند با توجه به وحدتی که ما در دنیا، عالم هستی و علوم و معارف مختلف و پدیدههای گوناگون هستی با آنها مواجه هستیم به طبع علوم انسانی نسبت به سایر علوم هم مستغنی و بی نیاز نیستند.
افلاطون یک آکادمی در یونان تأسیس کرد که سه درجه علمی داشت. درجه اول تحصیل علوم طبیعی و درجه دوم تحصیل ریاضیات و درجه سوم تحصیل الهیات بود . علوم طبیعی به تفکر و تعقل ما در آیات الهی کمک میکند و ما را به دنبال کشف اسرار خلقت که توحید است میرساند . تفکر در علوم طبیعی انسان را سمیع و بصیر میکند. علوم طبیعی باید حداقل بعنوان علوم پایهای مورد استفاده اهل علم در رشته علوم انسانی قرار بگیرد. باید از فیزیک آگاه باشیم تا سراغ فلسفه فیزیک برویم.
رشتههای علوم انسانی میزان آگاهیهایشان از تحولات علوم طبیعی متفاوت است. رشته داریم تا رشته، برای مثال فلسفه شاید خیلی به علوم تجربی وابسته باشد. انسانشناسی ما خیلی به علوم تجربی وابسته است، استدلالهای ابن سینا بر وجود نفس همه پا در علوم تجربی دارند بنابراین ما باید علوم تجربی خوبی داشته باشیم یعنی این بدن را خوب بشناسیم تا ببینیم آیا این بدن خود به خود میتواند حرکت بکند یا احتیاج به نفس دارد، تا ما این بدن را خوب نشناسیم نمیتوانیم حکم کنیم که این بدن نمیتواند حرکت کند یا نه، مگر اینکه نفسی داشته باشد. بنابراین این وابستگی همیشه است.
برخی گمان میکنند که علوم انسانی با بقیه علوم مطلقا ارتباطی ندارد یا ارتباط آن جزیی است در حالیکه هیچ متخصصی در حوزه علوم انسانی بدون آشنایی یا حداقل توجه به علوم دیگر نمیتواند فراوردههای ذهنی مطلوبی داشته باشد.در این مورد میتوان در حوزه شعر ، از منوچهری دامغانی، از حوزه فلسفه از دکارت، در حوزه دین از محمد غزالی و در حوزه دانش محض از انیشتن، مثال آورد که همه اینان اگر چه در حوزهای خاص ممتاز و مشهور بودند ولی در مجموع از مطالعات علوم دیگر کاملاً بهره بردند.
نظر شما