پیام‌نما

إِنَّ‌اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي‌الْقُرْبَىٰ وَ يَنْهَىٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ وَالْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ * * * به راستی خدا به عدالت و احسان و بخشش به خویشاوندان فرمان می‌دهد و از فحشا و منکر و ستمگری نهی می‌کند. شما را اندرز می‌دهد تا متذکّر [این حقیقت] شوید [که فرمان‌های الهی، ضامن سعادت دنیا و آخرت شماست.] * * * حق به داد و دهش دهد فرمان / نيز انفاق بهر نزديكان

۳ بهمن ۱۳۸۹، ۹:۳۴

گفتگو با یک "دادزنِ کتاب" /

کتابفروشها من را به خاطر حنجره‌ام می‌خواهند

کتابفروشها من را به خاطر حنجره‌ام می‌خواهند

10 سال پیش که وارد کار "دادزنیِ کتاب" شده بودم، خوشحال بودم چون فکر می‌کردم دارم کار کسی را راه می‌اندازم ولی الان فکر می‌کنم دیگر این چیزها برای من نان و آب نمی‌شود. البته روزهایی بوده که من نیامده‌ام سرِ کار و آن روز فروش صاحب کارم کم شده است.

"...درسی، کمک درسی، آموزشی داخل پاساژ... کتاب‌های نو، کتاب‌های دست دوم داخل پاساژ..." این جملات را با صدای بلند می‌گوید، در واقع داد می‌زند اصلاً شغلش همین است؛ "دادزنِ کتاب". دوستی به شوخی می‌گفت در فقدان شبکه مناسب توزیع کتاب در ایران، بخشی از درآمد کتابفروشی‌های روبروی دانشگاه تهران را - که البته این روزها حال و روز خوشی هم ندارند - همین دادزن‌ها تامین می‌کنند. در ساعات پیکِ کاری دادزن‌های خیابان انقلاب (10 و 11 صبح) با یکی از حدود 100 دادزنِ این راسته درباره ویژگی‌ها و مسائل مربوط به این شغل (!) گفتگو کردیم.

خبرگزاری مهر - گروه فرهنگ و ادب: اسمتو به من می‌گی؟

محمد جنگی.

*بچه کجایی؟

نیشابور. البته نه خودِ نیشابور، سرولایت چکنه نیشابور.

*تحصیلاتت چیه؟

دیپلم علوم انسانی.

*چند سالته؟

32 سال.

*متاهلی؟ بچه داری؟

بله. یک دختر دارم. 4 ساله.

*چند ساله اومدی تهران؟

12 سال.

*از کی وارد کار دادزنیِ کتاب شدی؟

اولش کارگر کتابفروشی بودم. بعد وارد این کار (دادزنیِ کتاب) شدم.

*چرا از کار کتابفروشی آمدی بیرون؟

مشکلات مالی. چون هزینه‌هایم نمی‌چرخید. مجبور شدم بیایم این کار را بکنم. قبلاً هم می‌دانستم کسانی که در این کار بوده‌اند، سرطان حنجره گرفته‌اند، ولی مجبور بودم. خرج زندگی‌ام با 10 هزار تومان دستمزد روزانه درنمی‌آمد.

*نظرت درباره کارت چیه؟

این کار آینده‌ام را تضمین نمی‌کند. اگر یک روز سر کار نباشم، خرج زن و بچه‌ام را نمی‌توانم بدهم.

*اینجا برای کسی کار می‌کنی یا شرکت خاصی؟

شخصی است. روزانه 15 هزار تومان دستمزدم است.

کمی درباره کارت بیشتر حرف بزن. صبح کی می‌آیی اینجا؟

ساعت 9:30. باید تا 7:30 شب اینجا وایسم.

*یعنی کارَت از صبح تا شب دادزنی است؟

بله. فقط داد زدن.

*برای چه جور کتاب‌هایی داد می‌زنی؟

همه جور کتاب؛ درسی، کمک درسی، دانشگاهی، رمان، داستان، قدیمی و ... همه کتاب‌هایی که در پاساژ پائین هست.

*این حقوق می‌صرفه برات؟

نه. من بُرجی 150 هزار تومان اجاره می‌دهم. روزی 2 هزار تومان فقط کرایه رفت و برگشتم است. سر جمع حساب کنید از حدود 15 هزار تومانی که روزانه به من می‌دهند، 4 یا 5 هزار تومانش برای استفاده خودم است.

*این همه داد می‌زنی حنجره‌ات مشکل پیدا نکرده است؟

چرا. الان که نفس می‌کشم، احساس درد می‌کنم. شُش‌هایم مشکل پیدا کرده است. هر جا هم رفته‌ام دکتر، گفته‌اند مشکل از کارَت است. وقتی هوای سرد و گرم وارد شُش‌هایم می‌شود، تنفسم مشکل می‌شود. من همه روز را داد می‌زنم و به همین خاطر گلو و حنجره‌ام درد می‌کند.

*از کی دچار این مشکل شده‌ای؟

قبلاً این مشکلات را نداشتم ولی الان 2 سال است حالم خیلی بد شده است.

*یعنی نمی‌توانی بلند داد نزنی.

بله. اگر هم  این کار را نکنم صاحب کارم، ایراد می‌گیرد. می‌گوید فایده ندارد یکی دیگر را می‌آورم.

*یعنی صاحب کارَت باید صدای تو را بشنود؟

بله. باید مشتری بفرستم سراغش. او برایش مهم نیست حنجره من چه بلایی سرش می‌آید. 15 هزار تومان را بابت این به من می‌دهد. من که نه بیمه‌ای دارم نه چیزی... روزی که بیایم سر کار پول آن روز را به من می‌دهد و اگر نیایم خبری از پول نیست.

*یعنی شب به شب دستمزد می‌گیری؟

بله.

*چقدر کار تو در جذب مشتری تاثیر دارد؟ یعنی فکر می‌کنی تو که داد که می‌زنی مشتری می‌آید داخل پاساژ یا مشتری خودش دنبال کتاب هست؟

بعضی‌ها سوال می‌کنند من هم راهنمایی‌شان می‌کنم که ببینم کتاب درسی می‌خواهند یا غیردرسی. فکر می‌کنم 50 درصد در خرید آنها تاثیر می‌گذارم. روزهایی بوده که من نیامده‌ام سرِ کار و آن روز فروش صاحب کارم کم شده است. به هر حال آنها من را به خاطر حنجره‌ام، به خاطر گلویم می‌خواهند.

*اگر مشتری‌های کتابفروشی زیاد شود، صاحب کارَت پاداش بهت می‌دهد؟

نه. همان 15 تومان است. من برای سه مغازه داد می‌زنم که هر کدام 5 هزار تومان به من می‌دهند.

*خودت کتاب می‌خوانی؟

بله. به رمان و داستان زیاد علاقه دارم. کتاب‌های صادق هدایت  را زیاد خوانده‌ام. شعر هم دوست دارم.

*فرصت می‌کنی کتاب بخوانی؟

فقط شب‌ها. در کل یک ساعت در شبانه روز کتاب می‌خوانم.

*آخرین کتابی که خوانده‌ای چه بود؟

"دیوار"  ترجمه صادق هدایت. بد نبود. رمان و کتاب‌های تخیلی را دوست دارم بخوانم.

*تو که به کتاب علاقه داری و مطالعه می‌کنی، چرا ادامه تحصیل ندادی؟

شرایط مالی اجازه نمی‌داد. درسم هم خیلی خوب بود و خیلی هم علاقه داشتم ادامه بدهم.

*(می‌لنگد) پایت مشکل دارد؟

تصادف کرده‌ام. به همین خاطر نمی‌توانم کارهای سنگین انجام بدهم.

*با این وضعیتِ پایت باز هم باید کل روز را سرِ پا بایستی؟

بله.

*اگر بشینی، صاحب کار بهت گیر می‌دهد؟

بله. باید یکسره وایسم.

*اگر دیر بیایی سر کار، چی؟ صاحب کارت ایراد می‌گیرد؟

اگر فقط 10 دقیقه دیر بیایم، می‌گوید فردا دیگر نیا یکی دیگر را می‌آورم. تا حالا چند بار شده به خاطر مشکلات خانوادگی نتوانسته‌ام یک هفته سر کار بیایم و به همین خاطر 100 هزار تومان از زندگی‌ام عقب مانده‌ام. بارها شده زن و بچه‌ام در بیمارستان بوده‌اند، من سرِ کار بوده‌ام. مجبور بوده‌ام. اگر امروز بابام از شهرستان بیاید یا زن و بچه‌ام بخواهند شهرستان بروند، نمی‌توانم به آنها برسم و باهاشان بروم شهرستان.

*تا حالا فکر کرده‌ای در این راسته خیابان انقلاب چند تا دادزنِ کتاب هست؟

من 12 سال است اینجام و 90 درصد دادزن‌ها را می‌شناسم. به نظرم از 100 نفر بیشترند.

*تا حالا شده دور هم جمع بشوید بخواهید یک انجمن یا تشکل راه بیندازید؟

نه. اصلاً فکرش را هم نمی‌توانیم بکنیم چون وقت نمی‌کنیم. تو خودت را بگذار جای من؛ وقتی 12 ساعت باید سرپا وایسم و داد بزنم، به چه کار دیگری می‌توانم برسم. من ساعت 9 شب می‌رسم خانه تا یک چای بخورم ساعت 12 می‌شود. اصلاً وقت ندارم به این چیزها فکر کنم. البته به آینده‌ام فکر می‌کنم، می‌دانم هیچ آینده‌ای ندارم.

*از آینده نگرانی؟

بله. ولی چه کار می‌توانم بکنم.

*تخصص دیگری داری که بتوانی در یک کار دیگر مشغول فعالیت شوی؟

نه. هر حرفه دیگری بروم، نیاز به سرمایه  پشتوانه مالی دارد. من الان در کتابفروشی تخصص دارم.

*یعنی چی؟ تخصص کار تو چیست؟

اینکه بازار کتاب چی به چی است. من زیر و روی کار کتاب را می‌دانم. اکثر نویسنده‌ها را می‌شناسم، می‌دانم امروز چه کتابی روی بورس است، چه کتابی خریدار دارد یا ندارد، این ترم چه کتابی در دانشگاه‌ها فروش دارد و ... من الان می‌توانم با 7، 8 میلیون تومان یک مغازه کتابفروشی بزنم ولی این پول را ندارم.

*الان که 10 سال در این کار هستی، می‌توانی از روی قیافه افرادی که از جلو  این پاساژ رد می‌شوند، تشخیص بدهی مشتری کتاب هستند یا نه؟

بله. اولاً از روی قیافه می‌دانم طرف دانشجو است یا دانش‌آموز و آن وقت می‌فهمم کتاب درسی می‌خواهد یا غیردرسی. خلاصه راهنمایی‌اش می‌کنم. می‌توانم تشخیص بدهم طرف خریدار است یا نه.

*اگر کتاب گران شود، روی کار تو هم تاثیر می‌گذارد؟

بله. خیلی وضع فرق می‌کند. وقتی ارزان باشد قدرت خرید زیادتر است، مشتری بیشتر است. قدیم بهتر بود؛ طرف می‌آمد 10 تا کتاب می‌خرید الان دو سه دانشجو با هم می‌آیند یک کتاب می‌خرند. فکر می‌کنید چرا بازار کتاب‌های دست دوم خوب است؟ چون ارزان است. با این وضعیت مالی دانشجو که نمی‌آید به خاطر گرفتن دو نمره یک کتاب 15 هزار تومانی بخرد.

10* سال پیش که وارد این کار شدی، خوشحال بودی؟ راضی بودی از کارَت؟

بله. آن زمان جوان بودم، مشکلات هم کمتر بود خوشحال بودم که کار یک نفر را راه می‌اندازم. کار راحتی به نظرم می‌آمد و فکر می‌کردم می‌توانم ادامه دهم. ولی بعد از اینکه تشکیل خانواده دادم و وارد مشکلات زندگی شدم، دیدم خیلی کار سختی است. جواب نمی‌داد. البته امروز هم بیشتر جوان‌ها بیکارند و بعضی‌ها می‌گویند باز خدا را شکر که تو 15 هزار تومان در روز کاسبی.

*تا حالا شده دخترت درباره شغلت از تو سوال بپرسد؟

بله. بارها زنم به من گفته محمد عاقبت این کارت چه می‌شود؟ اگر خدای نکرده دخترم مریض شود، من درآمد چهار روزم را هم بدهم، نمی‌توانم خرج دوا و درمان و ویزیت دکتر او را بدهم چون نه بیمه هستم نه چیزی.

*تو که در تمام طول روز داد می‌زنی، وقتی شب به خانه می‌رسی، اعصابت مشکل ندارد؟

اصلاً حال و حوصله زن و بچه‌ام را ندارم. دخترم وقتی می‌خواهد باهاش بازی کنم، اصلاً حوصله‌اش را ندارم. الان یک سال و خُرده‌ای است که احساس می‌کنم چیزی در سرم است و دائماً پچ پچ می‌کند.

*شغلت را ادامه می‌دهی؟

مجبورم. چه‌ کار کنم.

*نمی‌توانی از جایی وام بگیری و خودت یک کتابفروشی راه بیندازی؟

بارها به بانک مراجعه کرده‌ام برای 100 هزار تومان وام، 4 تا ضامن از من خواسته‌اند. دیگر نمی‌توانم با این وضعیت ادامه بدهم. مشکلات خیلی بیشتر از 4، 5 سال قبل است. آن زمان من با پول دادزنی که روزی 10 هزار تومان و کمتر از الان بود، می‌توانستم زندگی کنم.

*در این 10 سال زمانی هم بوده که از شغلت احساس رضایت کنی؟

قبلاً چرا. اوایل چون فکر می‌کردم دارم کار کسی را راه می‌اندازم، خوشحال بودم ولی الان نه. امروز فکر می‌کنم دیگر این چیزها برای من نان و آب نمی‌شود. امروز همه چیز یعنی پول. باید پشتوانه داشته باشی تا بتوانی خودت را از این مهلکه خلاص کنی. اگر هم پول نداشته باشی باید بمیری.

*تا حالا شده در جمعی مثلاً یک مهمانی درباره شغلت از تو سوال کنند؟

بله. بارها پیش آمده و از این بابت هم خجالت کشیده‌ام. بعضی وقت‌ها بعضی آشناهای خانوادگی‌مان از اینجا (راسته کتابفروشی‌های انقلاب) رد شده‌اند و من واقعاً از دیدن آنها خجالت کشیده‌ام. دادزنی شغل نیست. خودم از خودم خجالت می‌کشم.

*فکر می‌کنی اگر مسئولان این حرف‌های تو را بشنوند، کاری برایت می‌کنند؟

من از آنها می‌خواهم واقعاً باری از مشکلات جوانان بردارند. صاحب کار من از زحمت کار من پول درمی‌آورد و خیلی سود می‌برد ولی امروز بعد از 12 سال نه قراردادی دارم، نه بیمه‌ای نه چیزی... هیچکس مشکلات من را حل نمی‌کند.... همین 10 دقیقه‌ای که من با تو مصاحبه کرده‌ام، اگر الان بروم پائین صاحب کارم دادش درمی‌آید که چرا مشتری نمی‌فرستی.

پس بیشتر از این مزاحم کارت نمی‌شوم...

------------------------------------------

گفتگو از کمال صادقی

کد خبر 1237668

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha