دکتر علی محمد صابری درگفتگو با خبرنگار مهر به مناسبت انتشار کتابش بانام"حدیث عشق" درمورد علل انتخاب موضوع این کتاب و اینکه آیا قبل از آن ادبیاتی دراین رابطه بوده است؟ گفت:عشق چون یک موضوع سهل و ممتنعی است. یعنی هم به ظاهر ساده میآید وهم موقعی که در موردش تحقیق میشود خیلی سخت مینمایاند. ادبا، روانشناسان حتی مورخان و جامعهشناسان درمورد عشق سخن بسیار گفتهاند و در فلسفه هم در بخش فلسفههای مضاف و فلسفه هنر و زیباییشناسی ما مبحث عشق را زیاد داریم. منتها این کتاب یک مطالعه تطبیقی بین دو فیلسوف و دو عارف بود، که میخواستیم ببینیم که آیا میوان دیدگاههای اینها را درباره عشق مورد تطبیق قرار داد و حقیقت عشق نزد این چهار حکیم چیست. درواقع پی بردن به آن ماهیت عشق است.
این نویسنده درباره اینکه چرا این چهار نفر انتخاب شدند و چه شباهتها و قرابتهایی بین این چهار متفکر وجود دارد گفت: این چهار متفکر درواقع حکیم ذوقی هم هستند. یعنی خیلی به عرفا نزدیک هستند. احمدغزالی و عراقی که تکلیفشان مشخص است، غزالی قطب عالم عرفان و امکان بوده و راه سیر و سلوک را طی کرده است. شیخ فخرالدین عراقی هم شیخ بوده و درباب عشق تحقیقات فراوانی کرده و بواسطه شاگرد محی الدین عربی بوده و در عصر صدرالدین قونوی و مولوی زندگی میکرده است. آن دو فیلسوف هم که افلاطون و سهروردی باشند به حکمت ذوقی وشهودی که دیدار حقیقت باشد بهای زیادی میدهند. یکی از آنها افلاطون شاگرد سقراط است و در سلوک عملی تحت تربیت سقراط بوده و دیگری که سهروردی باشد رسائل عرفانی زیادی دارد و حتی میتوان گفت که در سلوک عملی نزدیک به عرفا و صوفیه زمان خودش بوده است.
این استاد فلسفه و عرفان اسلامی تربیت دبیر مجتمع آموزش عالی پیامبر اعظم(ع) ادامه داد: اینچنین است که همه ناقدان عشق درباره عشق یک سخن به میان آوردهاند. با اینکه قصه عشق قصه نامکرری است و این سخن نامکرر که به زبان میآورند درباره یک حقیقت است. این چهار حکیم درحکمت ذوقی و در حقیقت عشق به همدیگر کاملاً نزدیک هستند به همین دلیل این چهار نفر انتخاب شدند.
صابری درمورد اینکه چه تغییراتی صورت داده که این کتاب که رساله دکتری وی بوده به صورت یک کتاب درآمده است همچنین اظهارداشت: رساله دکتری بنده به صورت یک پروژه صرفاً علمی گرفته شده بود. مقدمه این رساله کلاً تغییر پیدا کرد زیرا آن مقدمهای نبود که مورد رضایت بنده باشد؛ بنابراین مقدمهای ذوقی و هم علمی برای کتاب آوردم . همچنین درنتیجه گیری تغییرات زیادی اعمال کردم و یک پیشگفتار و آقای دکتر شهرام پازوکی استاد مشاور بنده یک مقدمه براین کتاب نوشتند.
این محقق و پژوهشگر حوزه عرفان اسلامی درمورد اینکه آیا عشق نمیتواند یک شباهت لفظی میان افلاطون و حکمای اسلامی باشد همچنین گفت: من در تحقیقم متوجه شدم که عشق نزد فیلسوف یونانی و حکمای اسلامی یک شباهت لفظی نیست. دیدم که سخن افلاطون درباب عشق چقدر نزدیک به سخن عرفای ما است. برای مثال حُسن و زیبایی درافلاطون به یک عنوان گرفته شده به اسم آگاتون یونانی،عشقی که افلاطون اسمش را اِروس میگذارد به سمت آن آگاتون میرود یعنی خدای خیر و خدای زیبایی، وقتی به آن حقیقت دست پیدا میکند هم به امر خیر مطلق و هم به امر زیبایی مطلق دست مییابد. یعنی زیبایی مطلق خیر مطلق است و خیرمطلق زیبایی مطلق است.
صابری ادامه داد: احد افلاطون و واحد او که یک خداست ولی دوصورت دارد. بعد که تحقیق کردم دیدم درعرفان اسلامی ما کلمه حُسن بکار رفته حسن به معنای جمال و زیبارویی است. کلمه حَسن هم از این کلمه میآید. همچنین در معنای اخلاقی به معنای خیر است و هرکس که حقیقت زیبایی را براساس آن فطرت و حقیقت زیبایی ببیند به آن حقیقت دست پیدا میکند. سهروردی هم میگوید حُسن و حزن و عشق وقتی پا به عرصه وجود میگذارند حُسن رادرجمال یوسف حزن را درجمال یعقوب و عشق را در جمال زلیخا مشاهده میکنیم. درواقع اینها از یک حقیقت آسمانی که همان عقل اول باشند نشأت گرفتهاند.
وی یادآورشد: بعد رسیدم به این نقطه که درواقع حسن عالم اسلام با آگاتون یونانی یکی است. یکی هم حقیقت انسانیه بود که هم افلاطون و هم حکمای اسلامی مثل غزالی و بخصوص عراقی یک حقیقت انسانی را بیان کردهاند. انسانی که درواقع عاشق میشود وقتی که به وصال معشوق میرسد حتی معشوق را کنار میگذارد تا به آن حقیقت ذاتیه برسد و در درون آن فنا شود. این حقیقت انسانیه است که انسان به طریق عشق به کمال میرسد. تمام عرفای ما هم همین مطلب را گفتهاند که عشق راهی برای تقرب و کمال است و حقیقت انسانیه نزد این چهار متفکرعشق است.
این نویسنده و مترجم درمورد اینکه چرا در این کتاب به مولوی که بسیار درمورد عشق سخن گفته نپرداخته است گفت: البته گواههای زیادی از مولوی در رساله خودم آوردهام. حتی در بحث یک داستان از مثنوی در بحث سهروردی آوردهام. همچنین شواهدی از مولوی در بحث افلاطون آوردهام. از اشعار زیادی استفاده کردهام. اما به دلیل اینکه ما در گروه دپارتمان فلسفه بودیم نمیتوانستیم از عرفای شاعر استفاده بکنیم. متأسفانه طوری شده که این عرفای شاعر را فقط در حوزه ادبیات بررسی میکنند. در حالی که اینها صرفاً ادیب نبودند عارف شاعر بوند. بنابراین ما باید در حوزه ادبیات میرفتیم.
این استاد دانشگاه تصریح کرد: برای اینکه رشته بنده فلسفه بود درنتیجه به بنده اجازه ندادند که از عارفان شاعر هم استفاده بکنم مگر نثری بود که ما آنرا از جنبه عرفانی و فلسفی مورد بحث و بررسی قرار دادیم. درحقیقت همانطوری که گفتید مثنوی مولوی یک قرآن فارسی است که شیخ بهایی هم این را میگوید و یک منظومه کامل درباره عشق است. بنده هم در رساله خودم ازدیدگاههای مولوی استفاده کردم چه ازمثنوی و چه غزلیات شمس چراکه مولوی در غزلیات شمس اشعاری را که سروده درحالت محو بوده یعنی محو آن جمال و زیبایی و استغراق درآن نور الهی بوده. درواقع بی اختیار میگوید"آنکه میگوید ازلب من راز کیست/ بنگرید این صاحب آواز کیست" میگوید من نیستم که شعر میگویم یا"کیست پنهان جان و تن مرا/ از زبان من همی میگوید سخن" درمثنوی هم میگوید "بشنو از نی چون حکایت میکند" این نی درواقع حقیقت عشق است.
صابری درپایان یادآورشد: ما ازمولوی فقط به عنوان ادله در کتابمان استفاده کردیم آنهم به دلیل محدودیتهایی که داشتیم.
نظر شما