برخی اندیشمندان و متفکران به سبب پایهگذاری یک رشته و یک حوزه معرفتی مورد ستایش و احترام هستند. برخی دیگر اگرچه یک حوزه معرفتی را بنیان نگذاشتهاند ولی توانستهاند آن حوزه را بسط و گسترش دهند و زیر شاخههایی برای آن حوزه به وجود آورند. برخی متفکران نیز ایده و نظریه جدیدی وارد یک حوزه معرفتی کردهاند که از این حیث قابل احترام هستند. هدف غایی علوم انسانی در هر دوره و عصری مطالعه و رجوع به آرای گذشتگان و استفاده از آن آراء برای حل مسائل جدید است.
به عبارت دیگر عالم علوم انسانی با تجهیز خود به آرای گذشتگان با مسائل و مشکلات دنیای خود مواجه میشود.
یکی از محلهای ارجاع هر متفکر در هر عصری رجوع به آرای بنیانگذاران آن حوزه معرفتی است. ابزار رسیدگی به مسائل در هر عصر و دورهای دستخوش تغییر و تحول میشود ولی ایدههای عام و جهت گیریهای کلی در هر عصر الزاماً تغییر نمیکند و بر این اساس نیاز به مراجعه به آرای متفکران پیشین و پیشرو در هر حوزه معرفتی احساس میشود. البته با ابزارهای جدیدی که در دست داریم باید ایدههای گذشته و پیشین را باز تنظیم کنیم و آنها را دوباره و به شکلی قوی فرمول بندی نماییم.
شیوه درست گفتگو با این متفکران پیشرو این است که با منطق فکر و درست و با استدلال همراهشان شویم یعنی در درجه اول سخنان آنها را فهم کنیم یعنی اینجوری نباشد که یک قسمتی را بگیریم و قسمتی دیگر را تفسیر و برداشت نادرستی از آن بکنیم چرا که در اینصورت نمیتوانیم نقدی بر آن بزنیم و پاسخ مناسبی به آنها بدهیم. بنابراین در مرحله اول فهم عمیق سخن این بزرگان است . بعد از فهم نکته بعدی این است که اگر سخنان آنها مورد قبول ماست با دلیل و برهان بپذیریم و اگر نیست آنها را نقد کنیم نقدها هم باید محکم و اصولی باشند.
پس در مرحله اول فهم نظراتشان است و درک دنیای جدیدی که اینها آفریدند. در مرحله دوم هیچ انسانی در تاریخ بشریت در هر رشتهای حرف اول و آخر را نمیزند و ممکن است بخشی از دیدگاه او درست و بخشی غلط باشد یا شاید تمامی دیدگاههای او غلط باشد. اگر ما شیفته یک نظریه بشویم و آن نظریه را دربست بپذیریم درواقع پیشرفت علم متوقف شده و میشود و ما عصر نظریات جدید و دستیابی به افقهای جدید را محدود کردهایم. لذا هم مرحله فهم بعنوان مرحله مقدماتی و راهبردی و بعد از آن مرحله نقد به عنوان مرحله تکمیلی مطرح است.
ازمهمترین شیوههای دیگری که کسی با این متفکرین بتواند گفتگو و همه پرسی داشته باشد این است که نخست پروژه آنان را به نحو بسیار عمیق و دقیقی مطالعه کند و احاطه کامل به آن چیزی که در پارادایم مورد نظر آنها مطرح شده داشته باشد. بنابراین درچارچوب آن ، پرسشهای تازهای را مطرح کند بدینصورت میتواند یک گفتگوی مفید و سازنده با آنها برقرار کند. شیوه دیگر مطرح شده و مقبول در جامعه با این نخبگان چنین است که نظریههای آنان را همراه با دلیل عقلانی که ذهن و عقل را قانع سازد توأم با آزمایشٰ مورد نقد قرار داد و اگر زمان و نتایج دلایل، ذهنها را قانع کرد اجماعی برای پذیرفتن آن نظریات حاصل شود.
درعین حال که آنها را بدور از حب و بغضهای غیرعلمی مطالعه و درک میکنیم و باید محدود به آنها هم نشویم. اینکه آنها را خوب بشناسیم و بدلیل دستاوردهایی که برای بشریت و انسانیت داشتهاند، تجلیلشان کنیم و بزرگ بشماریم، هیچ وقت آنها را برای اینکه خود را بزرگ کنیم تحقیر نکنیم ولی با این احوال چنان مجذوب آنها نشویم که نتوانیم از آنها گذر کنیم . پیروی و اطاعت از روی شیفتگی از این متفکران را اشتباه است اینکه رابطه و نسبت ما با این متفکران به طور پیوسته مرید و مرادی باشد اشتباه است. مواجهه با این متفکران باید از سر احترام و یادگیری باشد. به این معنا که جایگاه آنها باید مورد احترام قرار گیرد و از آنها آموخت. البته احترام به معنای انقیاد و فرمانبرداری غیر انتقادی نیست.
نکته قابل توجه این است که سیطره و نفوذ این متفکران، نفوذ مطلق و غیر قابل انعطاف نیست بلکه آرای آنها میتواند مورد نقادی و چالش جدی و آزادانه قرار گیرد. نقادی آزادانه منجر به پاسخگویی آزادانه نیز خواهد شد و اذهان افراد را برای مواجهه آزادانه با پرسشهای جدید آماده میسازد.
اما اینکه آیا از کمیت این پیشروان متفکرکم شده است؟ پاسخ به این سؤال نیازمند یک تحقیق جامع درباره معانی و معیارهای تفکر پیشرو است و تحقیق این معانی و معیارها با آثار فکری و فرهنگی که در دوران مختلف تولید شده، امکانپذیر است بنابراین بهراحتی به این سؤال نمیتوان جواب داد. اما آن چیزی که از شرایط موجود بنظر میرسد این است که از کمیت متفکران پیشرو در جهان معاصر کم نشده چون که اصولاً خود متفکران پیشرو متفکران کمیابی هستند. ممکن است برخی معتقد باشند در حال حاضر متفکران پیشرو نداریم که این نگاه درست نیست، عزت و جایگاه متفکران و اندیشمندان باید در جامعه درک و اهمیت آرای آنها مورد توجه قرار گیرد.
به نظر نمیرسد که از تعداد این متفکران کم شده باشد چرا که در دنیای افلاطون تعداد کسانی که به اندیشه و تفکر روی میآوردند محدود بود چه بسا کسانی که قدرت خواندن و نوشتن دراین دوران را داشتند بیش از یک یا دو درصد دنیای یونان نبود. اما امروزه در دنیای کنونی که به صورت دهکده جهانی درآمده در واقع سوادآموزی یک صبغه بسیار گستردهای پیدا کرده و تعداد کسانی که دسترسی به کتب و منابع دارند و میتوانند از آنها استفاده کنند و بخوانند و بنویسند آنقدر زیاد شده که چنین فرآیندی در کثرت قرار گرفته است. در زمان ما البته توجه به ابعاد نظری و متافیزیکی شاید نسبت به گذشته کمتر شده ولی در عرصههای عملی و عرصههایی که زمینه تسلط بشر را بر طبیعت فراهم میکند بیشتر شده است. این هم شاید بیشتر ناظر به جهت گیریای باشد که علوم جدید بعد از رنسانس طی کردند. آثار و پیامدهایی که آنها در رفاه زندگی اجتماعی داشتند شاید یکی از مهمترین مسائلی باشد که نوع جهتدهی فعالیت متفکران پیشرو تقلیل پیدا کرده است .
جهان ما بواسطه روشهایی که در تحقیق و نقد و تحلیل اندیشهها پیداکرده از شیوههای مختلفی استفاده میکند ولی شاید درصد افرادی که به آن حد نابغه باشند کم شده است یا شاید خودشان را نشان نمیدهند، ولی به دلیل آنکه روشهای نوینی ابداع شده و تحقیقات جدید خیلی از شیوههای انتقادی و رویکردهای تازهای را به مردم و متفکران یاد داده باعث شده که با نبوغ کمتر، به نتایج مشابه به نتایج گذشتگان رسید و از این جهت اگرچه کثرت این تعداد و افرادی که مطالبی درباره آنها مطرح کردهاند به آن اندازه نیست ولی مباحثی که مطرح میشود از نظر حجم بیشتر است.
امروزه دیگر دنیای چهرههای شاخص بسر آمده بلکه دنیا، دنیای تخصصی و کارشناسی است و دنیای کارشناسی دنیایی است که در آن اسم و عنوان و شهرت جای خود را به فرآیندهای جمعی تفکر و خلاقیت میدهد. ترکیب و تلفیق حوزههای گوناگون معرفتی و فرآیند تخصصی شدن باعث میشود متفکر بخشی از هر حوزه معرفتی را بردارد و مطالعه کند و نتیجه این شیوه تربیت "متفکر کلیدی" نخواهد بود.
از طرفی هم به نظر میرسد ازتعداد آنها کم شده است بدلیل اینکه در عصر جدیدی از معرفت زندگی میکنیم. این عصرجدید و پارادایم جدید معرفتی یکی از ویژگیهایش تخصصی شدن بیش از حد دانش و معرفت است. وقتی دانش خود ریز و کوچک و محدود شد دانشمندان آن رشته هم به طبع محدود و کوچک و متوسط میشوند. در دوران معاصر این اتفاق افتاده چرا که دوران معاصر دوران متوسطین و دوران اندیشههای رو به افول است و شاید یک بخشی از آن این باشد که جهان زندگی انسان مدرن محدود به جهان مادی و جهان محسوس با سیطره پوزیتویسم منطقی و آمپریسم شده است. درواقع ما درک درستی از جهان هستی نداریم که آن را کشف بکنیم.
صاحبنظرانی که دارای مکتب فکری باشند در غرب و همینطور در شرق کم داریم دیگر ابن سیناها و ملاصدراها کم شدهاند. دلیل عمدهاش هم اشتغالات مادی بشر است یعنی رویکرد بشر به زندگی عوض شده و به طرف مظاهر عینی و عملی رفت تا بعد نظری و بنیادی فکری. مسائل تجربی هم زیاد نظریهپردازی لازم ندارند همانقدر که در آزمایشگاهها کار تجربی انجام شود و در عمل پیروز درآید و فایده عملی و عینی به همراه داشته باشد کافی است.
صاحبنظرانی که دارای مکتب فکری باشند در غرب و همینطور در شرق کم داریم دیگر ابن سیناها و ملاصدراها کم شدهاند. دلیل عمدهاش هم اشتغالات مادی بشر است یعنی رویکرد بشر به زندگی عوض شده و به طرف مظاهر عینی و عملی رفت تا بعد نظری و بنیادی فکری. مسائل تجربی هم زیاد نظریهپردازی لازم ندارند همانقدر که در آزمایشگاهها کار تجربی انجام شود و در عمل پیروز درآید و فایده عملی و عینی به همراه داشته باشد کافی است.
حقیقت این است که پس از انقلاب صنعتی ذهن بشر در حوزه تحقیق و تأمل و ژرف نگری در حوزه علوم انسانی و همچنین هنری به میزان قابل توجهی رو به رخوت رفته است. شاهد این مدعا خلق آثاری در این زمینههاست که به هیچ رو ارزش آثار مشابه پیشین را ندارند. یعنی گمان نمیرود دیگر میکل آنژ، حافظ و بتهون دیگری پدید آید.
اما در زمینههای فناوری و صنعت قضیه طور دیگری است. جامعهشناسان از این مقایسه به این نتیجه رسیدهاند که جامعه بشری در مجموع به تنآسایی میل کرده و با پدید آمدن امکانات نوینی که موجب تسهیلات زندگی شده ذهن او از پویایی و ابداع و ابتکار و سازندگیهای متعالی، بهخصوص درحوزههای علوم انسانی وهنری باز داشته است.
مسائل دنیای امروز را باید در ارتباط با مسائل گذشته بشر مورد بررسی قرار دهیم. از یک جهت با این واقعیت مهم مواجه هستیم که رشد روز افزون علوم و معارف و فرهنگ بشری و تخصصی شدن آنها باعث این شده مانند گذشته با ظهور نوابغ خاص در حوزههای گوناگون معرفتی، فکری، فرهنگی و هنری مواجه نباشیم. در حقیقت رشد گسترده و سریع علوم باعث شده امروزه دیگر بررسی علوم و معارف بشری و پیشبرد آنها در قالب تجلی نبوغ اشخاص چندان مطرح نباشد. امروزه بطور عمده بررسی و مطالعه علوم و پیشبرد آنها یک ماهیت گروهی و دسته جمعی و اجتماعی به خود گرفته است.
اینچنین است که مانند گذشته نباید انتظار داشته باشیم که شاهد ظهور و بروز افرادی مانند افلاطون و ارسطو باشیم. در جریان رشد و توسعه علوم و فنون کنونی ضمن حاکم بودن خصلت جمعی و گروهی بودن آنها در عین حال نمیتوانیم بطور کلی منکر نقش خلاقیتهای اشخاص هم بشویم.
نظر شما