پیام‌نما

كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ * * * جنگ [با دشمن] بر شما مقرّر و لازم شده، و حال آنکه برایتان ناخوشایند است. و بسا چیزی را خوش ندارید و آن برای شما خیر است، و بسا چیزی را دوست دارید و آن برای شما بد است؛ و خدا [مصلحت شما را در همه امور] می‌داند و شما نمی‌دانید. * * * بس بود چیزی که می‌دارید دوست / لیک از بهر شما شرّی دو توست

۱۹ اسفند ۱۳۸۹، ۱۳:۲۲

به بهانه جشن نیکوکاری/

امروز قلکی می‌شکند تا آرزویی بند بخورد

امروز قلکی می‌شکند تا آرزویی بند بخورد

قم - خبرگزاری مهر: امروز عطش دستگیری از دیگران در جان هر ایرانی با کمک به نیازمندان فروکش می‌کند.

به گزارش خبرنگار مهر در قم، امروز این لبخند است که در دوردست‌ترین روستا‌ها و در گوشه و کنار شهرهای کشور به حراج گذاشته می‌شود و هرکس تبسم کودک یتیم را با بالا‌ترین قیمت مهربانی بخرد، برنده است.

آری همزمان با روز جشن نیکوکاری دستگیری از محرومین پیشه هر زن و مرد و پیر و جوان ایرانی شده و همه برای رونق این کسب و پیشه در تب و تاب و تکاپو افتاده‌اند؛ یکی قلک آرزو‌هایش را می‌شکند تا آرزوی دیگری برآورده شود، دیگری کودکش را آورده تا درس عشق به او بیاموزد، آن طرف‌تر کارخانه داری در حال امضای چکی با رقم درشت است، همین نزدیکی پیرمردی با لبخندی بر لب پس اندازش را تقدیم می‌کند.

آن سو تر معلمی دست دانش آموزانش را گرفته و پای صندوق‌های جمع آوری کمک‌ها آورده تا به آن‌ها طعم ایثار را در مدرسه احسان بچشاند و....

انسان یاد انشای کلاس چهارمش می‌افتد که معلم گفت: "بچه‌های عزیز! از گذشت و فداکاری بنویسید" و ما هر کدام تعریفی از یاری و احسان به دیگران نوشتیم.

خوب یادم هست که مریم نوشته بود: "دلم برای ساره، دختر همسایمان می‌سوزد، او بابا ندارد و من به پدرم گفتم که بابای او هم باشد و پدر شب عید برای ساره هم کفش خرید...."

فکر که می‌کنم یاد انشای زهرا می‌افتم که  نوشته بود: "آقای مرادی دو تا خانه آن طرف‌تر از ما می‌نشیند، پارسال تصادف کرد و یک پسربچه رفت زیر ماشینش، الان یک سال است او پول دیه ندارد و توی زندان است؛ بیچاره احمد و فرزانه و مینا دلشان حسابی برای بابایشان تنگ شده...."

نیلوفر که داشت انشایش را می‌خواند گریه‌اش گرفت. او از دختر دایی‌اش نوشته بود که مادرش دو سال است فوت کرده و او همیشه به او محبت می‌کند و اسباب بازی‌هایش را به او می‌دهد تا او غصه بی‌مادری را نخورد....»

انشای خودم یادم نمی‌آید. اما یادم هست معلم آخر کلاس برای همه ما دست زد و گفت: برکوش دلی به دست آری/ هرکس شکند بدان که رسواست/ جاوید شوی فقط به خوبی/ نیکی بنما که حسن والاست.

--------------------------
یادداشت از: الهام رحیمی

کد خبر 1271264

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha