خبرگزاري "مهر" - گروه دين وانديشه : سيماى رجال معروف تاريخ بشريت را همشيه دو طايفه تحريف مىكردهاند و بر آنها كه مىخواهند سيماى واقعى رجال برجسته تاريخ را بنگرند، كار بسيار مشكل شده است دو طايفهاى كه پيوسته در تحريف سيماى واقعى مردان تاريخ به هر نيتى كه بوده است كوشيدهاند، يكى دوستان و طرفداران افراطى و تندرو، و ديگرى دشمنان كينهتوز بودهاند. امير المؤمنين (ع) عليه هم از اين مشكل آسوده نبوده است و نيست و نمىدانيم كه كى از اين گرفتارى آسوده خواهد شد، هم دوستان تندرو و طرفداران افراطى امير المؤمنين (ع) سيماى مقدس او را تحريف كردهاند، و هم دشمنان كينهتوز.
ولادت امير المؤمنين عليه السلام
نوشتهاند كه على بن ابىطالب عليه السلام، چهارمين پسر حضرت ابي طالب، يعنى بعد از طالب، و بعد از عقيل، و بعد از جعفر سه برادرش، در حدود سى سال پس از واقعه فيل در مكه معظمه، از مادرى بزرگوار و با شخصيت و نامدار در تاريخ اسلام، بنام فاطمه دختر اسد بن هاشم بن عبد مناف تولد يافت.ولادلت امير المؤمنين در مكه قطعى تاريخ است. بسيارى از ارباب سير و تواريخ هم ولادت امير المؤمنين سلام الله عليه را در خانه كعبه نوشتهاند، با توجه به اين كه ما نمي خواهيم شخصيت على عليه السلام را بر اين جور مطالب مبتنى بدانيم، على عليه السلام در كعبه متولد شده باشد، بسيار خوب، نشده باشد هيچ عيبى ندارد. تاريخ ولادت آن بزرگوار را بيشتر 13 رجب، و روز جمعه نوشتهاند. برخى هم تصريح كردهاند كه نه پيش از على و نه بعد از او كسى در كعبه تولد نيافته است. از مستدرك حاكم نقل شده كه روايات مربوط به ولادت على عليه السلام در كعبه معظمه متواتر است .
از شش سالگى تا ظهور اسلام
على عليه السلام در خانه پدرش ابيطالب و مادرش فاطمه بنت اسد به حدود شش سالگى رسيد، در اين تاريخ كه سن رسول خدا چيزى از سى سال گذشته بود، پيشامدى شد، يعنى در مكه قحطى و گرسنگى و گرانى پيش آمد، و به تعبير من، خدا وسيلهاى درست كرد براى هفتسال بعد، و چنانكه بچهها را در حدود شش يا هفتسالگى به مكتب مي فرستند، خدا هم فكر مكتب على را از حالا داشت، و چون گرسنگى پيش آمد، رسول خدا با عموى خود عباس آمدند حضور ابي طالب و پيشنهاد كردند كه چون شما در مضيقه زندگى هستيد، اجازه دهيد ما هر كدام يكى از فرزندان شما را ببريم. ابوطالب گفت: عقيل را براى من بگذاريد، و ديگر اختيار با شما است. عقيل در اين موقع 26 ساله بود، جعفر 16 ساله، و على 6 ساله. جعفر 16 ساله را عباس برد، و على 6 ساله را رسول خدا، و از اين تاريخ على شد بچه پيغمبر، رفت به مكتبى كه خدا براى او فراهم ساخته بود، و در حدود هفت سال با پيغمبر و در خانه رسول خدا زندگى كرد تا بعثت رسول خدا پيش آمد .
اينجا نكتهاى است كه ابن ابى الحديد معتزلى آنرا متعرض است، وى بعداز نقل اين مطلب از احمد بن يحيى بلاذرى، و ابو الفرج على بن حسين اصفهانى صاحب كتاب « مقاتل الطالبين» مي گويد: اين مطلب كه على هفت سال پيش از بعثت را در خانه رسول خدا زندگى كرده است، مطابق است با آنچه خود على مي گفت كه من پيش از آن كه احدى از امت خدا را پرستش كند، هفت سال خدا را پرستش كردهام. و نيز مي گفت كه هفت سال بود كه آواز فرشته را مىشنيدم و روشنى را مىديدم و هنوز رسول خدا مبعوث نگشته بود و خاموش بود و اذن تبليغ نيافته بود. بعد بيان مي كند (و درست هم مي گويد) كه پس از بعثت كه هفت سال فاصله نشد كه ديگرى اسلام نياورد و على تنها باشد، آن هفت سالگى كه على دوره خداشناسى خود را با رسول خدا بيان مي كند كه جز آن دو كسى نبوده است، همين دوره هفت ساله پيش از بعثت است. از رسول خدا هم روايت شده است كه فرمود: فرشتگان خدا هفت سال بر من و على درود مي فرستادند، چه شهادت به يگانگى خدا جز از من و على به آسمان بالا نمي رفت.
آغاز بعثت و مبادرت امير المؤمنين به اسلام و نماز
رسول خدا مبعوث شد و على عليه السلام دومين نفرى بود كه اسلام را پذيرفت، و زيد بن حارثه آزاد شده پيغمبر سومين نفر . مقريزى پس از آن كه هشت نفر سابقين به اسلام را نام برده است، على عليه السلام را نام مىبرد و مىگويد: بايد على را از حساب سبقت به اسلام خارج دانست، چه على هرگز مشرك نبود تا روزى موحد شود و تاريخى براى موحد شدن او پيدا كنم، او پيوسته موحد و خداشناس بود مانند رسول خدا صلى الله عليه و آله . على عليه السلام روز دوم بعثت رسول خدا، يعنى اولين روز تشريع نماز نخستين روزى كه خدا دستور نماز را براى پيغمبرش فرستاد و رسول خدا نماز گزارد، در همان روز على عليه السلام بعد از خديجه عليه السلام نماز خواند . رسول خدا براى نماز به درههاى مكه مي رفت و على را با خود همراه مىبرد و با هم نماز مىگزاردند و شب كه مىشد برمىگشتند. ابن عباس مي گويد: نخستين كسي كه با رسول خدا نماز گزارد، على بود. روز دوشنبه رسول خدا به مقام نبوت برانگيخته شد، و از روز سهشنبه على نماز خواند .
علنى شدن دعوت،آغاز فداكارى
ازاين جا مي توانم عرايض خود را تحت عنوان« آغاز فداكارى على بن ابيطالب» دنبال كنم. نوشتهاند موقعي كه رسول خدا مي رفت و در مقابل كبعه نماز مىگزارد و اين هنگامى بود كه مامور شد تا دعوت خويش را علنى كند و آشكارا با زجرها و شكنجهها بسازد و آنها را بىپروا تحمل كند، تا مردم به دعوت نو و دين جديد او آشنا شوند، بسا كه در حال نماز پيغمبر را اذيت مي كردند و رسول خدا ناچار دو نفر مستحفظ داشت : يكى على بن ابيطالب، و ديگرى زيد بن حارثه، كه گاه با هم و گاه به نوبت، رسول خدا را در حال نماز محافظت مي كردند .
سال چهارم بعثت: تعيين على بعنوان خليفه
شايد به نظر شما خيلى زود باشد كه بگويم«خلافت على» ولى ناچاريم كه بگوئيم در سال سوم يا چهارم بعثت،عنوان«خلافت» امير المؤمنين عليه السلام به مسلمين ابلاغ شد و آن هنگامى بود كه آيهاى باين صورت بر رسول خدا نازل شد: « و انذر عشيرتك الاقربين» . يعنى :خويشان نزديكتر خود را از اين دعوت با خبر كن و آنان را بيم ده و با آنها سخن بگو. رسول خدا بنى عبد المطلب را كه در حدود چهل مرد يكى كم، يا يكى زياد بودند، دعوت كرد و به آنها ناهارى داد و آن روز نشد سخن بگويد، روزى ديگر آنها را دعوت كرد و چهل نفرد مرد نيرومند را از خوراك مختصرى سير كرد و بعد با آنها سخن گفت و دعوتشان كرد و در پايان سخن به آنان گفت : از همين روز اول كدام يك از شما عموها و عموزادگان حاضريد كه مرا در اين راه كمك دهيد و هركس اين كار را انجام دهد، برادر من، و وصى من، و وزير من، و وارث من، و جانشين من پس از من خواهد بود؟على عليه السلام مي گويد: من كه از همه بچهتر بودم، برخاستم و گفتم : اى رسول خدا! من خود حاضرم تو را در اين راه يارى دهم.ف رمود بنشين، آنگاه سخن خويش را تكرار كرد و كسى بر نخاست و من برخاستم و گفتم :من خود آمادهام،فرمود بنشين،و سخن خويش را تكرار كرد، بار سوم برخاستم و گفتم : يار سول الله،من براى يارى و همراهى آمادهام ، پس گفت : « بنشين كه تويى برادر من، و وصى من، و وزير من، و وارث من، وخليفه من بعد از من .
سال هفتم بعثت و شعب ابى طالب
در اول محرم سال هفتم بعثت رسول خدا،بنى هاشم و بنى مطلب بن عبدمناف ناچار شدند براى حفظ جان خود و جان پيغمبر در مقابل عهدنامهاى كه قريش عليه بنىهاشم نوشتند و در كعبه نهادند همداستان شوند،و در شعب ابىطالب يعنى همان درهاى كه به «شعب ابى طالب»ناميده شده محصور و گرفتار باشند،و تا نيمه رجب سال دهم بعثت،يعنى در حدود سه سال و شش ماه،بنىهاشم و بنىمطلب ابن عبد مناف در آن جا بسيار گرفتار،و در مضيقه نان و وسائل زندگى و با مشكلات اقتصاى و مصائب ديگر دست به گريبان بودند .
سال چهاردهم بعثت و ليلة المبيت
مقدمات هجرت رسول خدا به مدينه بعد از سيزده سال دعوت و مجاهدات فراهم گشت،شبى كه رسول خدا دستور يافت تا از مكه به مدينه هجرت كند، به على فرمود كه بايد در بستر من بخوابى، على به جاى رسول خدا خوابيد و آن شب كه شب اول ربيع الاول سال چهاردهم بعثتبود،«ليلة المبيت» است .
هجرت امير المؤمنين به مدينه
على عليه السلام، سه روز در مكه ماند،ماموريتهائى كه رسول خدا به او داده بود انجام داد،هر امانتى را كه پيش پيغمبر بود به صاحبش رساند، و هر حسابى كه رسول خدا با مردم مكه داشت،همه را تصفيه كرد و بعد از سه روز زنهايى را كه مانده بود حركت داد و رفت و در محله«قباء» بر رسول خدا وارد شد. در ماخذ معتبرى نوشتهاند كه وقتى على عليه السلام وارد مدينه شد،پاهاى وى مجروح شده بود،و رسول خدا او را ديد و در آغوش كشيد و گريست و اظهار تاثر كرد و از فداكارى وى تقدير نمود.
برادرى امير المؤمنين با رسول خدا
در همان سال اول هجرت بود كه رسول خدا يكبار ميان مهاجران،و يكبار ديگر ميان مهاجر و انصار برادرى برقرار ساخت،در مرتبه اول اين مهاجر و آن مهاجر را باهم برادر قرار داد،و در نوبت دوم يكى از مهاجرين و يكى از انصار را.ابن اثير مىنويسد كه در هر دو نوبت رسول خدا به على عليه السلام گفت: « تو هم در دنيا و هم در آخرت برادر منى» .
سال دوم هجرت و دستور جهاد
سال دوم هجرت پيش آمد كه« سنة الامر» باشد، و دستور نبرد و قتال و ايستادگى و زد و خورد در مقابل دشمن رسيد. در اوائل اين سال(يا اواخر سال قبل) ازدواج على عليه السلام با فاطمه زهراء سلام الله عليها دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روى داد .
در اين سال غزوه « ودان» پيش آمد، (غزوه كه ميگوئيم،يعنى لشكر كشى چه در اين لشكر كشى جنگى و نبردى و زد و خوردى بوده باشد يا همان لشكر كشى تنها باشد بدون زد و خورد،و معنى غزوه، هيچ اين نيست كه بايد نبردى و زد و خوردى و كشتارى در كار بوده باشد) و على عليه السلام هم با رسول خدا صلى الله عليه و آله همراه بود. در غزوه «بواط» نيز على همراه رسول خدا بود. در غزوه «سفوان» كه «بدر اول» نيز مىگويند،على همراه رسول خدا است. در غزوه «ذو العشيرة» نيز همراه رسول خدا رهسپار جهاد بوده است،در همين غزوه است كه عمار ياسر ميگويد: من و على روى خاك خوابيده بوديم كه رسول خدا بر سر على ايستاد و گفت: «اى ابوتراب،تو را چه مي شود؟»و از آن روزى كه اين كنيه، يعنى «ابوتراب» بر لسان مقدس رسول خدا جارى شد، براى على عليه السلام علم گرديد.در همين غزوه «ذو العشيره» چنانكه در مآخذ معتبره نوشتهاند: هنگامى كه رسول خدا على را از روى خاك بلند كرد، به على و عمار چنين گفت: شما را به دو اشقى، يعنى به دو مرد از همه بدبخت تر، خبر ندهم؟ يكى كشنده شتر صالح، و يكى هم آن مردى كه بيايد و سر تو را با شمشير بشكافد، و ريش تو را از آن رنگين كند .
در رمضان سال دوم از هجرت دو افتخار بزرگ نصيب على بن ابيطالب شد: روز نيمه ماه رمضان سال دوم (يا سال سوم) خداوند پسرى مانند امام حسن مجتبى عليه السلام به على عليه السلام داد، كه امام دوم شيعيان و نخستين فرزند خاتم انبياء از دخترش فاطمه است. در هفدهم ماه رمضان سال دوم جنگ بزرگ بدر پيش آمد و چنانكه مي دانيد در جنگ بدر بود كه صيت و شهرت و شجاعت و مردانگى فوق انتظار اميرالمؤمنين على عليه السلام در نواحى جزيرة العرب منتشر گشت، و على( از اين نظر) ناشناخته، در « بدر كبرى» شناخته شد شيخ مفيد سى و شش نفر از كسانى را كه على در جنگ بدر با دستخويش و تنها كشته است مىشمارد و آنگاه مىگويد، بايد توجه داشت كه مسلمانان در جنگ بدر هفتاد نفر از كفار را كشتهاند، 36 نفر (يعنى نصف بعلاوه يك) را على تنها كشته است و در كشتن بعضى از 34 نفر ديگر هم، گاه به رفقايش كمك و مساعدت مىكرده است. در پانزدهم شوال سال دوم غزوه «بنى قينقاع» كه طايفهاى از يهوديان ساكن مدينه بودند، پيش آمد و على همراه رسول خدا بود. در ذىالحجه سال دوم، غزوه «سويق» پيش آمد و اميرالمؤمنين در آن شركت داشت.
سال سوم هجرت
سال سوم هجرت سال پرحادثهاى است و آن را «سنة التمحيص» گويند. در نيمه محرم اين سال غزوه قرقرة الكدر پيش آمد و على عليه السلام از مجاهدان اين غزوه است در جمادى الاخره اين سال، غزوه «بنى سليم» غزوه بحران در «فرع» پيش آمد و على همراه رسول خدا بود. در همين ماه نيز، غزوه «ذىامر» سرزمين «نجد» در مقابل «سليم و غطفان» روى داد و على همراه رسول خدا رهسپار بود. در شوال سال سوم هجرت، غزوه معروف «احد» پيش آمد. و نام على عليه السلام در اين غزوه هم مانند «بدر» پرآوازه است در همين غزوه بود كه رسول خدا درباره على گفت : «همانا على از من است و من از اويم» و در همين غزوه بود كه منادى آسمانى ندا كرد: «شمشيرى جز ذوالفقار و جوانمردى جز على نيست» .
بعد از احد، غزوه «حمراء الاسد» است كه على عليه السلام در آن همراه رسول خدا بود. در سال سوم (يا چهارم) هجرت بود كه خدا پسرى مانند امام حسين عليه السلام به اميرالمؤمنين عنايت فرمود پسرى كه نه نفر امام بر حق از نسل مبارك وى پديد آمدند.
سال چهارم هجرت
غزوه «بنى النضير» در ماه ربيع الاول و غزوه «بدر سوم» در ذى القعده اين سال پيش آمد و على عليه السلام در هر دو غزوه و در خدمت رسول خدا رهسپار بود.
سال پنجم هجرت
در محرم اين سال غزوه «ذات الرقاع» و سپس غزوه «دومة الجندل» و آنگاه در شعبان غزوه «بنى المصطلق» ( غزوه مريسيع) پيش آمد و على عليه السلام توفيق حضور در همه اين غزوات را داشت. غزوه «احزاب» كه همان غزوه خندق است در شوال اين سال پيش آمد و على عليه السلام همراه رسولخدا بيرون رفت و هنگامى كه در مقابل عمرو به مبارزه ايستاد رسول خدا گفت : تمام ايمان كه على است، در مقابل تمام كفر كه عمرو بن عبدود باشد به جنگ ايستاد. در همين سال، در ماه ذىالقعده غزوه «بنى قريظه» پيش آمد و على عليه السلام همراه رسول خدا است.
سال ششم هجرت
در ربيع الاول اين سال، غزوه «بنى لحيان» پيش آمد كه غزوه «عسفان» هم نيز مىگويند و نيز در ربيع الاول غزوه « ذى قرد» (بفتح قاف و راء) يعنى همان غزوه «غابه» پيش آمد و على در هر دو غزوه شركت كرد در شعبان سال ششم، على فرمان يافت تا با صد نفر بر سر «بنى سعد» كه مىخواستند يهوديان خيبر را عليه رسول خدا كمك دهند بتازد و فرماندهى اين (سريه) را بعهده داشت. در غزوه «حديبيه» نيز على همراه رسول خدا است.
سال هفتم هجرت
در اين سال غزوه «خيبر» روى داد و على همراه رسول خداست. در همين غزوه است كه رسول خدا گفت: فردا همين علم را بدست كسى مىدهم كه خدا و رسولش را دوست مىدارد و خدا و رسولش هم او را دوست مىدارند، و گريزنده نيست و حمله كننده است و برنمىگردد تا خدا اين مشكل را بدست او بگشايد. در همين سال هفتم، در غزوه «وادى القرى» و «عمرة القضاء» نيز على همراه رسول خدا بود.
سال هشتم هجرت
سال هشتم هجرت فرا رسيد و در بيستم ماه رمضان همين سال، رسول خدا مكه را فتح كرد و آخرين سنگر مستحكم بتپرستى از ميان رفت و على عليه السلام تا پايان كار همراه رسول خدا بود ( و در روز فتح مكه بر حسب بعضى از روايات به افتخار پانهادن روى شانه رسول خدا براى شكستن بتها سرافراز آمد) بعد از فتح مكه هم على به «سريه»اى مىرود و افسردگى رسول خدا را از كارى كه خالد ابن وليد كرده (و بىجهت مردان بنى جذيمه را اسير كرده و گردن زده) بود، جبران مىكند چون خبر رفتار خالد بر رسول خدا رسيد، چنين گفت: خدايا از آنچه خالد بن وليد كرده است، بسوى تو بيزارى مىجويم و چون على عليه السلام رفت و ديه كشتگان آنها را پرداخت و اموال بغارت رفته آنها را پس داد و چيزى هم بعنوان احسان و احتياط بر آن افزود رسول خدا بس خوشحال شد و گفت: «احسنت احسنت» . در همين روز بود كه به روايت يعقوبى، رسول خدا به على گفت : «فداك ابواى» « پدر و مادرم فداى تو باد». بعد از فتح مكه غزوه «حنين» و سپس غزوه «طائف» پيش آمد و على همراه رسول خدا بود، در غزوه حنين فقط نه نفر از جمله اميرالمؤمنين با رسول خدا باقى ماندند و ديگران گريختند.
سال نهم هجرت
در سال نهم، رسول خدا على را بر سر قبيله طى فرستاد تا بتخانه «فلس» را خراب كند و اين كار به انجام رسيد. در ماه رجب همين سال نهم غزوه «تبوك» پيش آمد و از 27 غزوه رسول خدا، فقط در اينجا على همراه نبود، چه پيامبر او را به جانشينى خود در مدينه گذاشت و حديث معروف «منزلت» در همين غزوه است . در همين سال نهم بود كه على عليه السلام دستور يافت تا آيات سوره برائت را از ابوبكر بگيرد .
سال دهم هجرت
در پنجم ذىالقعدة سال دهم، رسول خدا على عليه السلام را به يمن فرستاد، تا مردم يمن را به اسلام دعوت كند، و بر اثر دعوت وى بسيارى از مردم يمن بدين مبين اسلام درآمدند، و چون در همين سال رسولخدا براى انجام حج به مكه رفت و هنوز على عليه السلام در يمن بود على از يمن به مكه آمد و بهمان نيت رسول خدا احرام بست و حج خود را با رسول خدا به انجام رسانيد . رسول خدا از وى پرسيد كه به چه نيت محرم شدى؟ گفت: چنين گفتم: «خدايا من هم به همان نيتى كه بندهات و رسولت محرم شده، محرم مىشوم» . رسول خدا گفت : شتر قربانى همراه آوردهاى؟ گفت : نه. پس رسول خدا او را در شتران قربانى خود شركت داد.
در برگشتن از همين حجة الوداع و در سال دهم هجرت بود كه قضيه «غدير خم» پيش آمد. بهره گفتار امشب من از غدير خم همين است كه بگويم : حديث غدير خم را يكصدو ده نفر صحابى، و هشتاد و چهار نفر از تابعين و سيصد و شصت نفر از دانشمندان از قرن دوم تا قرن سيزدهم هجرى روايت كردهاند. بيست و شش نفر هم علاوه بر آن كه آن را روايت كردهاند در خصوص اين موضوع تاليف داشتهاند. خود على عليه السلام در روز شوراى شش نفرى كه عمر تعيين كرده بود، در زمان عثمان، و روز رحبه كوفه در سال 35، به اين حديث احتجاج كرده است و اين احتجاج اخير را چهار نفر صحابى و چهارده نفر تابعى روايت كردهاند و در همان روز رحبه، بيست و چهار نفر براى وى شهادت دادهاند كه ما از رسول خدا شنيديم كه مىگفت : «من كنت مولاه فهذا على مولاه» .
سال يازدهم هجرت
در اوائل سال يازدهم هجرى، رسول خدا از دنيا رفت على عليه السلام مىگويد: اى رسول خدا، از دنيا رفتى در حالى كه سرت روى سينه من بود ، و در موقع غسل دادن رسول خدا چنين گفت: اى رسول خدا، پدر و مادرم فداى تو باد ما را نزد پروردگارت بياد آر و ما را از كسان و بستگان خويش قرار ده. على آخرين كسى بود كه از قبر رسول خدا بيرون آمد، بعد از آن كه او را با دست خود غسل داد و كفن كرد، و با دست به درون قبر برد.
سيماى اميرالمؤمنين در قرآن و حديث
رسول خدا از دنيا رفت و على بن ابيطالب از وى به جاى ماند كه مطابق آنچه در كتاب «دلائل الصدق» در جلد دوم ملاحظه مىكنيم، مبنى بر مآخذ و مدارك قابل اعتماد و استناد، صد فصل قرآن تعبير به فصل مىكنيم، چون گاه يك آيه است، و گاه مثل آياتى كه امشب تلاوت شد هجده آيه است، گاه هم دو آيه است، يا سه آيه است لذا مىگويم صد فصل از قرآن مجيد بر حسب مآخذ و مدارك قابل استناد و احتجاج بر غير شيعه، درباره على عليه السلام نازل شده است و به على نظر دارد، بنده ده فصل از آن صد فصل را انتخاب كردهام كه اشاره كنم.
1- انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكوة و هم راكعون. درباه انفاق اميرالمؤمنين عليه السلام در حال ركوع) .
2- يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس ان الله لا يهدى القوم الكافرين ( درباره نصب اميرالمؤمنين به مقام خلافت) .
3- انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا ( دليل عصمت اميرالمؤمنين).
4- «قل لااسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى و من يقترف حسنة نزد له فيها حسنا ان الله غفور شكور» ( دليل وجوب دوستى اميرالمؤمنين).
5- «و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤف بالعباد ( دليل فداكارى و از خود گذشتگى و خلوص اميرالمؤمنين).
6- «فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابناءكم و نساءنا و نسائكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله على الكاذبين» ( دليل آنكه على عليه السلام بمنزله جان رسول خدا است).
7- «هل اتى على الانسان حين من الدهر لم يكن شيئا مذكورا - تا - و كان سعيكم مشكورا» ( درباره اطعام اميرالمؤمنين مسكين و يتيم و اسير را).
8- «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا» (دليل آنكه دين با نصب اميرالمؤمنين بخلافت كامل گرديد).
9- «و كفى الله المؤمنين القتال» ( دليل آنكه با كشتن اميرالمؤمنين، عمرو ابن عبدود را مؤمنين از مشكل جنگ احزاب آسوده شدند.)
10- «اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم» ( دليل وجوب اطاعت اميرالمؤمنين).
و نود فصل ديگر كه فعلا مىتوانم بگويم به مجلد دوم كتاب «دلائل الصدق» بنگريد و نيز به پاورقيها و مآخذى كه خدا بخواهد نوشته خواهد شد.
در همان كتاب نيز 28 حديث مسلم از مآخذ و منابع قابل استناد و احتجاج نقل شده است كه هر كدام از آن 28 حديث براى اين كه مستند خلافت بلافصل على بن ابيطالب عليه السلام باشد، كافى است و نيازى بدليل ديگر نيست از ذكر اين احاديث هم ناچار بايد صرفنظر كرد . يكى از آنها اين حديث است كه رسول خدا فرموده «لا يزال امر الناس ماضيا ما وليهم اثنا عشر خليفة كلهم من قريش» به اين مطلب توجه فرماييد، رسول خدا مىگويد: امر مردم گذراست و در جريان است و روبراه است مادامى كه دوازده خليفه كه همهشان از قريش باشند بر مردم حكومت كنند، اين دوازده نفر خليفه قرشى كه رسول خدا در اين حديث معتبر فرموده است، كجا هستند؟ جز دوازده نفر امام شيعه. خلفاى راشدين 4 نفراند (با امام حسن عليه السلام 5 نفر) خلفاى اموى 14 نفرند، سفيانيهاشان 3 نفر و مروانيهاشان 11 نفر. خلفاى عباسى بغداد و سامره 37 نفرند، خلفاى طباطبائى عراق و يمن 8 نفرند، خلفاى علوى طبرستان 7 نفرند، خلفاى ادريسى مراكش 10 نفرند، خلفاى اموى آندلس 16 نفرند، خلفاى حمودى علوى (قرطبه) 3 نفرند، خلفاى حمدى علوى (مالقه) 6 نفرند، خلفاى علوى حمودى (جزيره خضراء) انلس 2 نفرند، مجموع خلفاى علوى حمودى اندلس 11 نفرند در تاريخ اسلام، هم نمىشود يك عدد دوازده نفرى از خلفا پيدا كرد كه اين حديث و اين گفتار رسول خدا بر آنان منطبق باشد، جز دوازده نفر امام شيعه، ما كه در تاريخ 12 نفر خليفه پيدا نكرديم.
از وفات رسول خدا تا آغاز خلافت
على عليه السلام طبق مدارك معتبره تا پس از وفات فاطمه عليها السلام با ابوبكر بيعت نكرد . دوران خلافت ابوبكر (11 - 13) و عمر (13 - 23) و عثمان (23 - 35) برگزار شد و اميرالمؤمنين با كمال بزرگوارى و نيكنامى و خيرخواهى و نصح و ارشاد، دوره بسيار حساسى را گذراند و كشاورزى هم داشت، درختكارى هم مىكرد، و وظايف خود را بخوبى انجام مىداد تا دوران خلافت وى فرا رسيد .
از خلافت تا شهادت
متاسفانه به محض آنكه على عليه السلام برنامه كار خود را داد و در اوائل برنامهاش گفت كه هر چه را عثمان بي جهت به مردم داده است به خدا قسم همه را پس مى گيرم و به بيت المال باز مىگردانم (اگر چه مهر زنان و بهاى خريد كنيزان شده باشد . چنانكه خودش مىگويد: « فلما نهضت بالامر تكثت طائفة و مرقت اخرى و فسق آخرون» .
دستهاى سر از بصره درآوردند. جنگ جمل بپا شد ، از طرفين 13 هزار مسلمان كشته شدند. چندى بعد جنگ صفين براه افتاد و آن همه مشكلات براى على و عالم اسلام پديد آمد چندى بعد جنگ خوارج نهروان پيش آمد و على عليه السلام با آنان سخن گفت و بر آنها اتمام حجت كرد و بسيارى از ايشان حقانيت احتجاج اميرالمؤمنين على عليه السلام را تصديق كردند و توبه كار شدند و پارهاى از آنان اصرار كردند و شروع بجنگ كردند و چند نفر از ياران على را كشتند، و سپس كه على كشتههاى اصحاب خود را ديد، دستور دفاع داد، و اذن جنگ صادر فرمود و آن دستهاى كه باقى مانده بودند، به شمشير اميرالمؤمنين صلوات الله عليه و ياران وى كشته شدند، و آنچه را رسول خدا طبق ماخذ معتمد در مواقعى به على عليه السلام گفته بود كه «بعد از من با سه طايفه جنگ مىكنى» درست آمد .
پس از آنكه خوارج نهروان كشته شدند و سن اميرالمؤمنين هم بحدود 63 يا 66 سال رسيد و چنانكه تاريخ اسلام و تاريخ دنيا، و هر قلمى كه زندگانى على را نوشته است، شهادت ميدهد، اين 63 يا 66 سال عمر اميرالمؤمنين در حد اعلاى طهارت، تقوى، درستى، ايمان و اخلاص روى حساب «لا تاخذه فى الله لومة لائم» برگزار شد و جز خدا احدى را نمىشناخت و هر كه را مىشناختبخاطر خدا بود و هر جا سرسپرد به امر خدا بود و اگر نسبتبه رسول خدا آنهمه شيفته و فريفته بود باز هم به حساب خدا بود و خلاصه غرق ايمان و اخلاص بخداى متعال بود. چند نفر از خوارج چنان كه بسيار گفتهايم و شنيدهايم و نوشتهاند، در مكه معظمه هم عهد و هم قسم شدند كه سه نفر را بكشند و مسلمانان را آسوده كنند برك بن عبدالله تميمى كه نام وى «حجاج» است كشتن معاويه را بعهده گرفت. عمرو بن بكرتميمى كشتن عمرو بن عاص را، و عبدالرحمن بن ملجم مرادى كشتن اميرالمؤمنين عليه السلام را، ميعاد آنهابامداد روز هفدهم يا نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجرت بود هر كدام بطرف نقطه انجام وظيفه خود رفتند. برك به شام رفت و به آن روز موعود ضربتى به معاويه زد كه به پاى معاويه خورد و معاويه معالجه كرد و زنده ماند، عمرو بن بكر تميمى به مصر رفت و بجاى عمرو بن عاص خارجة بن ابى حبيبه عامرى را كه آن شب بجاى عمرو ايستاده بود و پيشنمازى مىكرد كشت. عبدالرحمن بن ملجم به كوفه رفت و در ميان قبيله «تيم الرباب» با زنى زيبا بنام «قطام» دختر اخضر تيمى آشنا شد و پيشنهاد ازدواج كرد و او مهرى خواست كه عبارت بود از: سه هزار درهم يك غلام يك كنيز و كشتن على بن ابىطالب. عبدالرحمن قبول كرد چه براى همين كار آمده بود، و آن زن مرد ديگرى از خارجيان كوفه، يعنى «وردان بن مجالد» از همان قبيله «تيم الرباب» را با ابن ملجم همراه ساخت خود ابن ملجم هم با «شبيب بن بجره» اشجعى تماس گرفت و او را با خود همراه كرد و اين سه مرد و نيز آن زن در شب نوزدهم به مسجد كوفه آمدند آن زن بعنوان اعتكاف و عبادت در مسجد، اين سه مرد هم بعنوان اينكه شب ماه رمضان است به مسجد آمدند، و مقدارى هم نماز خواندند، و مقدارى هم تلاوت قرآن كردند، و بعد هم به عنوان رفع خستگى خوابيدند، تا صبح شد و على عليه السلام به مسجد آمد. جريان شهادت اميرالمؤمنين را عرض نكنم نيازى نيست و بسيار گفته شده است. بهر صورتى بود فرق مقدس اميرالمؤمنين سلام الله عليه شكافته شد و على بسترى گشت بد نيست اينجا اين چند جمله را بخوانم، در اين دو روزى كه اميرالمؤمنين، از صبح نوزدهم ظاهرا تا حدود ثلثى از امشب (بيست و يكم) زنده بود، با اين كه زخم فوق العاده شديد و كارى بود و شايد سر مقدس را تا مغز شكافته بود، سخن مىگفت و نصيحت مىكرد در هر بابى و هر موضوعى با كمال دقت و با كمال هوشيارى و با كمال مراقبت. از جمله در بستر شهادت پسران خويش حسن و حسين را وصيت فرمود كه: «هميشه به تقوى آراسته باشند. و هر چند دنيا در جستجوى ايشان باشد، بدنبال دنيا نروند و بر آنچه از دنيا از دست مىهند تاسف نخورند، حق را بگويند و براى اجر و ثواب كار نيك انجام دهند با ستمگر ستيزه كنند و ستمديده را يارى دهند.» . سپس آن دو را و نيز همه فرزندان و بستگان خويش و هر كس را كه نوشته مولا بدو رسد، يعنى من و شما را نيز وصيت كرد تا: «خود را به تقوى آراسته دارند و كار خود را با نظم و ترتيب دنبال كنند و اختلاف ميان خودشان را اصلاح كنند - آنگاه - درباره حق يتيمان و همسايگان، و عمل كردن به قرآن، و نماز، و حجخانه پروردگار و جهاد در راه خدا با مال و جان و زبان و مهربانى و بخشندگى با يكديگر و پرهيز از بىمهرى و از هم جدائى و ترك نكردن امر به معروف و نهى از منكر كه نتيجه آن مسلط شدن بدان و مستجاب نگشتن دعاى نيكان است» و تاكيد فرمود: پس بنى عبدالمطلب را مخاطب ساخت كه: « مبادا خون مرا بهانه سازيد و بىگناهان را بكشيد، جز كشنده من نبايد ديگرى به اين بهانه كشته شود و آن هم هرگاه از ضربت وى درگذرم بيك ضربت جانش را بگيريد و او را لب و گوش و بينى نبريد، و مثلهاش نكنيد» .
على عليه الصلاة و السلام دوران زندگى خود را از «مسجد الحرام تا مسجد كوفه» و بايد اينجا بگويم: تا خانه خود و تا ثلثى از شب 21 ماه رمضان سال چهلم از هجرت گذشته، بر اساس تقوى و طهارت و تعليمات رسول خدا و تربيتهاى خاص دقيقى كه با استعدادى كه خدا به او داده بود از شش سالگى از رسول خدا فرا گرفته بود، گذرانيد و عمر خويش را باطهارت و تقوى سپرى كرد و طيب و طاهر و آراسته به تقوى بر خداى متعال وارد شد و چنانكه خودش همان موقعى كه شمشير به فرق مبارك او رسيد گفت: " فزت و رب الكعبة " . راستى رستگار شد و خوشنام شد، و نام او - شكر خدا - نه تنها نزد خدا و نزد فرشتگان خدا و نه تنها نزد مسلمانان و نه تنها نزد شيعيان، بلكه در تاريخ بشر يكى از مقدسترين و بزرگترين و محترمترين نامهاى بشريت است و اين كلمه «على» درخشندگى عجيبى به جبهه تاريخ بشريتبخشيده است، نه تنها تاريخ اسلام.
امشب رسيد و وصاياى اميرالمؤمنين تا آنجا كه خدا مىخواستبه انجام رسيد. فرزندان عزيزش، دخترانش و پسرانش همگى اطراف بستر مولى آماده و حاضرند و غرق تاثر، جملهاى را كه از اميرالمؤمنين نقل كردهاند در آخرين لحظات زندگى اين است كه چشم خود را باز كرد و به كساني كه پيرامون بستر او بودند و به او مىنگريستند نگريست و گفت: «لمثل هذا فليعمل العاملون»
، «ديگران هم بايد چنين عمل كنند، تا چنين بميرند» . حاصل سخن آنكه اين گونه مردن ارزش دارد كه انسان شصت و سه يا شصت و شش سال جهاد كند، از دنيا بگذرد، تقوى و طهارت و خداشناسى را از دست ندهد. روايت ديگر اين است كه على عليه السلام چنين فرمود: (و جمع ما بين اين دو روايت مانعى ندارد) خطاب كرد به حضار محضر خود و گفت: «اقرء عليكم السلام و رحمة الله و بركاته» «سلام بر شما باد، رحمتخدا و بركات او بر شما باد» و سپس بخود متوجه شد و بكار خويش پرداخت و كلمه طيبه «لا اله الا الله» را تكرار مىكرد تا روح مقدس مولا اميرالمؤمنين سلام الله عليه از بدن مقدسش بيرون رفت.
منبع : سيماى اميرالمؤمنين عليه السلام از مسجد الحرام تا مسجد كوفه، دكتر محمد ابراهيم آيتى .
نظر شما