فلسفه اخلاق وقتی مطرح میشود که به شکل فلسفی در مورد اخلاق بیندیشیم اینکه فضایل و رذایل اخلاقی و خوب و بد کدامست؟ چگونه اخلاقی زیست کنیم و برمبنای چه اصولی زندگی کنیم؟ اینها پرسشهایی است که در اخلاق مطرح است. فصل ممیزه انسان هم با حیوان همین اخلاقی زیستن است. بایدها و نبایدهایی که انسان براساس خوب و بد و فضایل و رذایل برای خودش تعریف میکند و بر مبنای آنها زندگی میکند در تمام مذاهب و ادیان و حتی آنجاهایی که منکر خدا هم هستند این مباحث اخلاقی در زندگی روزمرهاشان نقش دارد و آن مباحث را در آن میگنجانند.
آیا معیار اخلاق را انسانها یا خدا یا سنت یا جامعه مشخص میکنند؟ ازدوره رنسانس به بعد انسان و تفکر اومانیستی را محور اخلاق قرار دادند و خداوند به حاشیه رفت. درحالیکه اسلام معیار اخلاق را دو معیار عقل و وحی معرفی میکند عقل هم آن عقلی که سلیم است و از آلودگیها و تعصبات بدور است و اگر معیار عقل مورد تأیید وحی قرار بگیرداز نظر اسلام این معیاری برای خوبی و بدی است.
در بعضی جاها مانند بنیادهای اخلاق خانواده رشد داشتهایم اما در بعضی جاها مانند اخلاق اجتماعی و روابط اجتماعی پسرفت داشتهایم ولی در مجموع میتوان گفت که در وضعیت خیلی بدی قرار نداریم هرچند که با وضعیت مطلوب اخلاق اسلامی فاصله داریم.
اینکه سرچشمه هنجارهای اخلاقی از کجاها نشأت میگیرد و آیا اخلاق نسبی یا مطلق است از پرسشهای مهم فلسفه اخلاق هستند که با زندگی روزمره پیوند میخورند.
اما وقتی که به اخلاق از منظر فلسفی میاندیشیم که ارزشها از کجا ناشی میشوند؟ آیا مسائل اخلاق نسبی یا مطلق هستند؟ بعد هم که به شکل علم درجه دوم به اخلاق میاندیشیم فلسفه اخلاق معنی پیدا میکند و آن وقت درزمان ما و بخصوص در شرایط فعلی ما این مسئله اخلاق با زندگی روزمرهامان گره میخورد، چراکه ما گاهی در مسائل اخلاقیمان به تناقض برمیخوریم. یعنی بین آرمانها و شعارهایی که مطرح میکنیم و آنچه که در عمل اجرا میشود تناقضها و تضادهایی میبینیم. گاهی برای کسانی که اهل اندیشه و فلسفه ورزی هستند این سؤال برایشان مطرح میشود که آیا اصول اخلاقی مطلق هستند یا یک امر نسبیاند آیا اینکه هدف وسیله را توجیه میکند شعار درستی است یا نه؟
زیرا در عمل میبینیم که بسیاری از کسانی که دم از اخلاق میزنند در عمل همین شعار را سرلوحه کارهایشان قرار میدهند و به هرچیزی چنگ میزنند. این مسئله باعث شده که بعضی از جوانان متفکر ما بگویند آیا در عمل، کشورهایی که سکولار هستند و اخلاق سکولاری دارند طرز زندگی آنها مطابقتر با هنجارهای اخلاقی تا مایی که دم از اسلام و معنویت و اخلاق میزنیم نیست؟
این مسائلی است که باعث میشود فلسفه اخلاق و فرااخلاق با زندگی روزمره پیوند بخورند. بنحوی که سید جمال میگوید در دیار غرب اسلام دیدم ولی مسلمان ندیدم ولی در شرق و کشورهای مسلمان، مسلمان دیدم ولی اسلام ندیدم. برای روشنفکران این سؤال مطرح میشود که سرچشمه هنجارهای اخلاقی از کجاها نشأت میگیرد و از نسبی بودن یا مطلق بودن اخلاق سؤال میکنند و این مسائل اینچنین با زندگی روزمره پیوند خورده است.
کسانی که اهل فلسفه ورزیدن هستند و در مسائل فلسفی تعمق میکنند مسائل فرااخلاق برایشان به شکلی درشاخههای مختلف فلسفه مطرح است. مسائل اخلاقی را نه صرفاً در رذایل و فضایل زندگی شخصیاشان بلکه در همه حوزههای فلسفی و زندگی بخصوص زندگی مدرن میبینیم. اینها بطور قطع با زندگی عادی مردم هم پیوند میخورد.
متأسفانه غیر از اندیشمندان بزرگی که در زمینه اخلاق پرداختهاند داشتیم و قول و عملشان یکی بود و تناقض در زندگیاشان کمتر بود به علت مسائل متعددی که در حوزه فرهنگ مطرح است امروزه ما تصویر روشنی از مسائل اخلاق نداریم. خیلی از هنجارها شکسته شده و جوانان ما در مسائل اخلاقی سردرگم میشوند. این وظیفه کسانی است که درد اجتماعی را درک میکنند تا این معضل را حل کنند. اینکه اخلاق چیست و معیارهای عمل اخلاقی کدام است اینکه نسبی یا مطلق است آیا فایده گرا یا اصولگرا هستیم آیا هدف وسیله را توجیه میکند یا خیر اینها سؤالاتی هستند که در جامعه در ذهن جوانان ما بی پاسخ ماندهاند.
اینکه سعادت و خوشبختی چیست و مصداق آن کدام است پرسش اساسی در فلسفه اخلاق است.
اینکه سعادت و خوشبختی چیست و مصداق آن کدام است پرسش اساسی در فلسفه اخلاق است.
فلسفه اخلاق جزو فلسفههای مضاف است یعنی فلسفه علم اخلاق، به این معنا که از افق وسیعتری به علم اخلاق نگاه میکند و علم اخلاق را مورد مطالعه خودش قرار میدهد. بنابراین اگر اخلاق را اینگونه بشود تعریف کرد یک تلاش مفهومی برای مبادی تصوری و تصدیقی علم اخلاق است، بنابراین فلسفه اخلاق ناظر به علم اخلاق است.
ما در علم اخلاق رذایل و فضایل اخلاقی را بررسی میکنیم یعنی مباحث علم اخلاق که بدنه علم اخلاق را تشکیل میدهد عبارتند از فضایل و رذایل اخلاقی اینکه چه کارهایی خوب است چه کارهایی بد است. این کارها در علم اخلاق هم معرفی میشوند و هم دستورالعمل برای پیراستن نفس از رذایل و آراستن نفس به فضایل اخلاقی داده میشود. اینکه گفته میشود این فعل خوب یا بد، افعال خوب را چگونه میتوانیم در قلوب درونی کنیم تا ملکه اخلاقی شوند و رذایل اخلاقی را چگونه میتوانیم از بین ببریم تا به رشد برسیم.
آنچه مهم است این است که ما قبل از هرچیزی، بفهمیم خوب و بد چیست، مفهوم خوبی و بدی چیست. مهمترین پرسشی که ما در متن زندگی با آنها روبرو هستیم این است که سعادت و کمال من چیست؟ مفهوم آن کدام است؟ و مصداق سعادت کدامست؟ اینکه سعادت و خوشبختی چیست و مصداق آن کدام است؟ این یک پرسش اساسی در فلسفه اخلاق است که بهواقع به درد زندگی میخورد. زیرا اگر به این پرسش اساسی پاسخ نگوییم، زندگی بیهدف میشود و قدم از قدم نمیتوان برداشت و به تکامل و تربیت شخص نمیتوان پرداخت.
ارتباط فرااخلاق با زندگی عادی مردم یک ارتباط غیرمستقیمی است یعنی تا من ندانم مفاهیم عناوین اخلاقی مثل خوبی و بدی چیست و برمن روشن نشوند آنوقت فعل خوب و بد برایم معنادار نخواهند شد. یعنی که ما آنچه که مستقیم در متن زندگی با آن سروکارداریم اینکه باید چه کار بکنیم و چه کار نباید بکنیم بایدها و نبایدهای اخلاقی اموری هستند که بطورمستقیم درمتن زندگی با آن سروکار داریم. اما یک مقداری در رابطه این بایدها و نبایدها غور بشود رابطه این بایدها و نبایدها با مفهوم خوب و بد سنجیده بشود معلوم میشود که ما نیاز به فرااخلاق و فلسفه اخلاق برای گذران زندگی روزمرهمان داریم. بنابراین تا تبیین درست و منطقی از مفهوم خوب و بد نداشته باشیم نمیتوانیم افعال خوب و بد را از هم تشخیص بدهیم و این ملاک را فرااخلاق و فلسفه اخلاق به ما میدهند.
به نظر میرسد درحال رشد و توسعه تفکرفلسفی اخلاق هستیم. اگر نگوییم که به حد کمال خود رسیده است باید بگوییم درمسیری قرار گرفتهایم که این دانش در میان ما مسلمانها هم روبه رشد و توسعه و گسترش است. البته در غرب روی این مسائل بیشتر کارشده و از حدود قرن هیجدهم به بعد این دانش درغرب بهوجود آمد و بطور خیلی منسجم و مستقل از سایر علوم کار خودش را دنبال کرد. بنابراین پیشرفتهای خوبی از نظر تئوریک در این زمینه پیداکرد. درفلسفه اسلام ، فلسفه اخلاق ریشه در دو علم کلام و علم اصول دارد و مباحثی مثل حسن و قبح اخلاقی و الزامات اخلاقی اینها در علم اصول مطرح است منتها در عصر اخیر سعی شده که بنوعی فلسفه اخلاق از علوم دیگر جداسازی شود.
کارهای خوبی هم در این زمینه در کشور صورت گرفته است.آیت الله مصباح کتابهای زیادی دراین خصوص دارد و قبل از او هم شهید مطهری کتابهایی در این زمینه تألیف کردند. دیگرانی هم مثل علامه جعفری دراین زمینه قلم زدند. میشود گفت که قدمهایی برداشته شده و ضرورت دارد این علم بعنوان علم مستقل تدوین شود. آیتالله صادق لاریجانی نیز کارهایی در این باره انجام دادهاند ولی هنوز جای کار کردن بسیار زیاد است
فلسفه اخلاق در سالهای نخستین قرن بیستم، به ویژه زیر نفوذ کتاب مبانی اخلاق جرج ادوارد مور به دانشی انتزاعی و پیچیده تبدیل شد که بیش از هر چیز دلمشغول معنا و مبنای مفاهیم اخلاقی بود، بدین معنا که در بین موضوعهای فلسفه اخلاق شاخه فرااخلاق به شاخه مسلط بدل شد و وجودشناسی، معرفتشناسی و معناشناسی مفاهیم اخلاقی موضوع دغدغه فیلسوفان اخلاق قرار گرفت. اما دستکم به دو علت این وضعیت تغییر کرد. اول اینکه، بروز جنگهای جهانی موجب توجه جدی متفکران و فیلسوفان به مسائل عملی، از جمله مسائل اخلاقی و حقوق جهانشمول آدمیان شد و دوم اینکه، همزمان فلسفه زبان از رونق ابتدایی خویش افتاد و فضای بیشتری برای فلسفههای اجتماعی، اخلاقی و سیاسی فراهم آمد.
با در نظر گرفتن این نکات باید به یاد آورد که حتی انتزاعیترین مباحث فلسفه اخلاق نیز در زندگی روزمره آدمیان اهمیت بسیار دارد زیرا این زندگی به صورت مداوم درگیر بازاندیشی مفاهیم پایه اخلاق مانند «خوب»، «بد»، «باید» و «نباید» است. اما آنچه در مباحث کنونی فلسفه اخلاق به طور مستقیم به زندگی روزمره مربوط میشود، همانها است که در اخلاق کاربردی مورد تأمل قرار میگیرد. پارهای از مهمترین موضوعهای اخلاق کاربردی را میتوان چنین برشمرد: اخلاق زیستی، اخلاق زیست محیطی، اخلاق تجارت، اخلاق سیاسی، اخلاق تعلیم و تربیت، حقوق بشر، اخلاق جنگ، اخلاق حرفهای، اخلاق در رسانهها، اخلاق فناوری، اخلاق در ورزش، اخلاق جنسی و اخلاق در پژوهش. کافی است متعلَق اخلاق و حقوق را در این فهرست اجمالی بنگریم تا دریابیم اخلاق چگونه میتواند در پدیدههایی که هر روز به گونهای با آنها درگیر یا مواجه میشویم نقشی اساسی داشته باشد.
چنانکه در پاسخ به پرسش پیشین گفته شد، حتی بخشهای انتزاعی اخلاق، یعنی فرااخلاق (اخلاق تحلیلی) نیز به صورتی بنیادین با زندگی روزمره مرتبط است. با این حال، این ارتباط چندان به چشم نمیآید زیرا در زندگی روزمره، آدمی بارها و بارها از سر عادت مفاهیم اخلاقی را به کار میگیرد بیآنکه آنها را بسنجد یا تحلیل کند. کافی است اندکی متأملانه به این مفاهیم بنگریم و برای نمونه، از خود بپرسیم آیا هنگام به کارگیری این مفاهیم آنها را از متن امور واقع فهم میکنیم یا فقط تمایلها و جهتگیریهای شخصی یا گروهی یا نوعی خود را بر امور واقع فرامیافکنیم. همچنین، از خود بپرسیم چرا امور را خوب یا بد میانگاریم و اصولاً از این مفاهیم چه در ذهن داریم. با طرح چنین پرسشهایی به وادی فرااخلاق گام میگذاریم در حالی که میخواهیم از آن برای فهم دقیقتر و عمیقتر زندگی انسانی خود بهره گیریم.
متأسفانه به رغم تلاشهای اخیر در زمینه تألیف و ترجمه در مورد اخلاق و فلسفه اخلاق نمیتوان گفت تفکر منسجم اخلاقی در بین ما رشد داشته است. یکی از بزرگترین مشکلات در این زمینه عدم تفکیک مقولات مختلف و در همآمیختن آنها با یکدیگر است. برای نمونه، در زمینه اخلاق زیستی بسیاری از آثاری که با این عنوان نگاشته میشوند اصولاً به لحاظ اخلاقی بیمایهاند و مناسب است آنها را در چارچوب فقه زیستی بگنجانیم. این خطاها را در دیگر زمینههای اخلاقی در جامعه ما نیز میتوان مشاهده کرد. نخستین گام در حل این مشکل دیرپا آن است که هر یک از ما انسانهای مختار و مسئول تلاش کنیم محتوای ذهن خود را در مورد چیستی اخلاق و نسبت آن با دین، حقوق و دیگر مقولههای فکری و اجتماعی تحلیل کنیم و بسنجیم.
در این صورت است که فضایی ابتدایی برای رشد تفکر اخلاقی و تأثیر عمیق آن بر دیگر زمینههای معرفتی، از جمله دین و حقوق پدید میآید. در این تلاشها سنت عرفانی و اخلاقی گذشته میتواند همراه با استفاده از منابع اخلاقی اصیل و جدید فرهنگهای غربی و شرقی ما را یاری کند به شرط آنکه خود به قید و بندی برای تفکر اخلاقی آزاد و نقاد تبدیل نشود.
ما حکمت نظری و عملی داریم که مقوله فلسفه اخلاق درحکمت عملی قرار میگیرد و نمودار ظهور حالاتی است که در انسان بروز میکند.
از کوزه همان تراود که در اوست. پس اگر فردی درونش سرشار ازحقایق و زیبایها باشد و فردی جهل و خرافه وکدورت در او جمع شده باشد هریک اخلاق متفاوت از خود بروز میدهند. اینجا است که اخلاقیون آمدهاند و گفتهاند چه نوع اخلاقی عموماً از انسان سر میزند و این اخلاق مبتنی بر چه چیزی است. تا ندانیم اخلاق مبتنی برچه چیزی است کاری در زمینه رشد آن نمیتوانیم انجام دهیم. باید انگیزه رفتار و کردارهای انسان را در زندگی روزمره بشناسیم. از این جهت روانشناسی، فلسفه، عرفان و دین هرکدام از جهتی سعی دارند باطن و ظاهر انسان را بشناسند و بفهمند که چرا این رفتار از او سرزده است.
فرا اخلاق مفهومش این است که انسان با معیارهای زمینی نباید اخلاقش را تنظیم کند. بلکه باید به آن الاهیت خویش برگردد وآواها و ندای درونی و الهامات و اشراقات روحانی درون خویش را دریابد و دراو متجلی شود و این نیست مگر در گروی یک دین صحیح و کامل و یک عرفان پوینده و کامل، که میتواند انسان را به یک شهود و کشف و اشراق کامل برساند.آن موقع دیگر مطرح نیست که اخلاق برای نفع، عقل یا اراده انسان است خود به خود آنچه از او ساطع میشود خدایی است. بنابرای وقتی گفته میشود اندیشه نیک ،گفتار نیک و کردار نیک، نیکی یعنی آنچه که اهورایی و خدایی است اینکه اتصاف به اوصاف خدا در وجودش متجلی شود. در این صورت اینها در همه امور و زندگی روزمره از زندگی زناشویی گرفته تا رفتار با فرزند و دیگران همگی کاربرد دارد و رعایت میشوند. فرااخلاق نورالانوار میشود و انسان وجودش مانند خورشید و ماه که به عالم نور میتابانند منشا برکات و خیرها میشود.
رشد بیرویه رسانهها درنتیجه اختلاط اندیشهها و مکتبهای گوناگون، امروزه انسانها را مشوش و مغشوش ساخته است و یک حالت اظطراب و تضاد درونی در انسان ایجاد شده است. از این لحاظ میتوان گفت که بشر از نظر اخلاقی نه تنها رشد نکرده است بلکه در مرحله خودکشی اخلاقی قرار گرفته است. نه اینکه این مختص به کشور ما داشته باشد بلکه همانطور که کافکا گفته است بشریت مسخ شده است.
اخلاق تنها از سوی خواص رعایت میشود و آشفتگی و تضاد در امر تعلیم و تربیت ما مشهود است بنابراین یک اخلاق منسجم فلسفی درجامعه نداریم. آنقدر حضور اخلاق در زندگی بدیهی است که حتی همه کسانی که خواستهاند بنحوی در طول تاریخ فلسفه آنچه که مهم است کنار بگذارند، اخلاق را نتوانستند از فلسفه کنار بزنند.
حتی آنجا که کسانی به تبعیت از کانت خواستند بحث مابعدالطبیعه، بحث از خدا و بحث از کلیت جهان را از فلسفه کنار بگذارند نتوانستند پرسشهای بنیادی مربوط به زندگی آنچه را که به اخلاق مربوط میشود را از فلسفه کنار بگذارند.
دو عامل عمده را اگر از زندگی جدا کنی، زندگی بشری بیمایه میشود، یکی عامل قدرت و قانون است و دیگری عامل وجدان و اخلاق است. ما کاربد نمیکنیم به دلیل اینکه یا از قانون میترسیم یا وجدانمان اجازه نمیدهد این وجدان، اخلاق میشود و آنقدر ضروری است که در تمام سطوح زندگی ما رسوخ کرده است.
در دیار ما دونگرش اخلاق نقلی و دینی و اخلاق عقلی و فلسفی از همان اوایل شکلگیری فرهنگ اسلامی حضورداشته است . بر این مجموعه باید اخلاق عرفانی یا عرفان عملی را هم اضافه کرد بعد به تدریج که در طول تاریخ فلسفه آمده تا برسیم به قرن ده هجری و حکمت متعالیه ، این سه سنت دینی محض و عقلی محض و عرفانی باهم آمیخته شدند و ما امروز شاهد ترکیبی از این سه در جامعهامان هستیم.
در مجموع میتوان گفت که در وضعیت خیلی بدی قرار نداریم هرچند که از وضعیت مطلوب اخلاق اسلامی فاصله داریم.
فلسفه اخلاق به بررسی عقلی در زمینه بنیادهای اخلاق میپردازد. مباحث کلی و اساسی که خصلت فلسفه است با روش عقلی مورد بحث و فحص قرار میدهد. کالبد شکافی عقلی در مورد اساسیترین مباحث اخلاق است. اگر در علم اخلاق با صفات و فضایل اخلاقی سروکارداریم و خوبی بدی اخلاقی را بررسی میکنیم و طریقه رسیدن به فضایل اخلاقی و پرهیز از صفات بد اخلاقی را نشان میدهیم درفلسفه اخلاق اساساً به بنیادیترین مباحث اخلاق که همان پاسخ به این سؤال که خوبی و بدی چیستند و از کجا نشأت میگیرند میپردازیم.
نظر شما