به گزارش خبرنگار مهر، نشست نقد و بررسی مجموعه داستان "خواب با چشمان باز" نوشته ندا کاووسیفر در قالب چهاردهمین نشست چشمه کتاب، با حضور امیراحمدیآریان، خلیل درمنکی، شهلا زرلکی و نویسنده کتاب، عصر روز دوشنبه 5 اردیبهشت در فرهنگسرای ملل برگزار شد.
امیر احمدی آریان نویسنده، مترجم و منتقد در ابتدای این جلسه با محوریت مالیخولیا در ادبیات گفت: شخصیتهای مالیخولیایی هیچ وقت محور و قهرمان متون ادبی نبودند. انسان مالیخولیایی یا شخصیت فرد محور و یا شخصیت منفی قصه بود. بعد از عصر روشنگری دوره ادبیات رمانتیک این شخصیتها تبدیل به قهرمان داستانها شدند. به نظر میرسد علت این امر ضربهای باشد که روشنفکری در دنیای غرب به دینباوری زد.
وی افزود: انسانی که نظم امور را به یک قدرت بالایی میسپرد، بعد از عصر روشنگری در یک دنیای بیخدا گرفتار شد و فقط میتوانست به عقل خود متکی باشد. کم کم این موضوع پای خود را در ادبیات باز کرد و شخصیتهای مالیخولیایی وارد ادبیات داستانی شدند. دو شخصیت مهم در ادبیات متکی به شخصیتهای مالیخولیایی وجود دارد. یکی از این کاراکترها هملت است که مالیخولیا به شکل افراطی و اغراقشدهای در او وجود دارد.
احمدی آریان ادامه داد: دومین شخصیت در این زمینه، ورتر قهرمان رمان "ورتر جوان" نوشته گوته است که هنوز شأنش در ادبیات رمانتیک محفوظ است. مهمترین کسی که مالیخولیا را به عنوان یک مفهوم تعریف کرد، فروید بود. مقاله " ماتم و مالیخولیا" از فروید، مرجع ما برای بررسی مالیخولیا در ادبیات است.
ماتم و مالیخوالیا، محصول از دست رفتن هستند
این منتقد گفت: هم ماتم و هم مالیخولیا محصول از دست رفتن هستند. این از دست رفتن میتواند از دست رفتن هر چیزی چون معشوق، سرزمین پدری یا هرچیز دیگری باشد. حس اندوه، غم و ناراحتی ناشی از فقدان، بیعلاقگی سوژه به واقعیت و برخورد سوژه با خودش به خاطر اتفاقی است که افتاده و محصول آن از دست رفتگی است. بعد از این خسران، یک درگیری بین سوژه و واقعیت رخ میدهد. وضعیتی که سوژه نمیتواند فقدان را حذف کند، به تعبیر فروید مالیخولیاست.
وی در ادامه گفت: تحقیر نفس در انسانهای مالیخولیایی مشهود است و زخمهایشان را به مشکلاتشان ارجاع میدهند. البته این موضوع به این دلیل نیست که خود را ضعیف میدانند، بلکه آن "ابجه" از دست رفته را درونی میدانند. ادبیات نیمه دوم قرن بیستم جهان را میتوان ادبیات استوار بر ماتم یا مالیخولیا دانست. نسبتی که این انواع ادبی را تعریف میکند، اتفاق از دست رفتن و خسران واقعیت است.
نویسنده رمان "چرخدندهها" افزود: رابطه زبان با واقعیت، یک قرارداد صرف است و هیچ رابطه فیزیکی بین این دو وجود ندارد. بنابراین در چنین وضعی که فاصله زبان با واقعیت برنگشتنی است، رئالیست به معنی قرن نوزدهمیاش معنی ندارد. در کارهای بالزاک و دیکنز دغدغه درونی و تردید در بهکار گیری زبان دیده نمیشود، اما بعد از این که زبانشناسی نشان میدهد که ارتباط زبان و واقعیت به شکل قرن نوزدهمیاش غیرممکن و کذب است، زبان واقعیت و جهان بیرونی را از دست میدهد و دچار یک خسران میشود. در مواجهه با این خسران است که دو نوع ادبی ماتم و مالیخولیا پدید میآید.
ادبیات ماتم متکی بر فراموشی واقعیت است
احمدیآریان گفت: ادبیات ماتم، استوار بر فراموشی واقعیت و اتکای صرف بر حوادثی است که درون متن و زبان اتفاق میافتد. در این نوع ادبی، عزاداری کامل و جامع انجام میشود. نویسنده واقعیت را کاملا فراموش میکند و به آغوش زبان میرود. نماینده این نوع ادبی، ریچارد براتیگان است که مهمترین اثرش در این زمینه " صید قزلآلا در آمریکا" است. قانون این رمان تصادف است و شرایط مالیخولیایی که در آثار جان بارت دیده میشود، اصلا در این کتاب وجود ندارد.
در ادامه این نشست، ندا کاووسیفر نویسنده کتاب "خواب با چشمان باز" به خوانش قسمتی از متن این کتاب پرداخت.
شهلا زرلکی مترجم و منتقد ادبی در این نشست گفت: نخستین موضوعی که در برخورد اول با این کتاب جلب توجه میکند، حجم آن است. برخلاف مجموعهداستانهای کم حجمی که در این سالها منتشر میشوند، کتاب کاووسیفر کتاب خوبی است که در داستانهایش شتابزدگی کتاباولیهای این روزها مشاهده نمیشود. زبان در همه داستانها به وظیفه خود عمل میکند.
داستان اول مجموعه به شدت گنگ است
وی افزود: معمولا رسم است که یکی از خوبترین داستانهای مجموعه در جایگاه اولین داستان کتاب قرار بگیرد. ولی در این کتاب و با قرار دادن داستان " ایستگاه هشتم" به عنوان داستان اول، این امر تحقق نمییابد. این داستان به شدت گنگ است و با شعارهای فمینیستی به پایان میرسد. داستان "بدیل" یکی از بهترین داستانهای کتاب است. نویسنده در این داستان در خلق فضای مورد نظرش کاملا موفق است. مرز کابوس و بیداری در این داستان مشخص نیست. میتوان گفت کابوس مهمترین عنصر اکثر داستانهای این مجموعه است.
زرلکی ادامه داد: من داستانها را به دو دسته بهیادماندنی و از یادرفتنی تقسیم میکنم. بر این اساس داستان "بستی گل یخ" داستان خوبی نیست. این داستان نوعی از خاطرهگویی است که در صورت خواندنش فردا از یادت میرود. نوستالژی غیرجذاب و روایت مخدوش از ویژگیهای این داستان است و زبان برای نجات این داستان تنها مانده است. داستان "چهلستون" را 3 بار خواندم ولی چیزی از آن متوجه نشدم. اما در داستان " خواب با چشمان باز" پرداختن به حالات یک بیمار اشکیزوفرنی باعث نشده تا نویسنده عناصر داستانیاش را فراموش کند. مانند دیگر داستانهای کتاب در "خواب با چشمان باز" رگههای فمینیستی و ضد مرد دیده میشود.
این منتقد گفت: داستان " سبز نارنج" را میتوان داستان دوستداشتنی این مجموعه عنوان کرد. راوی به امکان پیشروی مرگ و هزاران امکان وقوع مرگ فکر میکند و این که مرگ دم دستیترین اتفاق ممکن است. در این داستان هم مانند " ایستگاه هشتم" و " خواب با چشمان باز" درونمایه مردستیزی وجود دارد. در کل مرد در داستانهای این مجموعه، موجودی ظالم، بیوفا و متجاوز است؛ چه پدر باشد، چه یک مرد خوشباشد، چه جانباز 90 درصد باشد و چه سید رضا متولی امامزاده باشد.
یکی از ویژگیهای این مجموعه حرکت روی مرز واقعیت و خیال است
وی در ادامه گفت: یکی از دلمشغولیهای نویسنده که در داستانها مشهود است، دغدغه خواهری است. ویژگی دیگر داستانها، حرکت بر مرز واقعیت و رویاست. در برخی مقاطع با چنین جملاتی روبرو میشویم که: "خواب بودم یا بیدار؟" گویا نویسنده قصد دارد داستانهایش در هالهای میان واقعیت و ابهام باشند و مخاطب را در برزخ بگذارد. داستان "لاک پشت" داستانی ساده با ساختار محکم و همان فضای فمینیستی است که مرد داستان را میکوبد.
زرلکی افزود: داستان "آکواریوم" دلناچسبترین داستان مجموعه است که شاید به همین دلیل به صفحات پایانی مجموعه تبعید شده است. این داستان چه در اول کتاب باشد و چه در آخر آن قرار داشته باشد، به دل نمیچسبد. " آکواریوم" روایت شتابناکی دارد. همه تمهیدات نویسنده به تزئینات فریبنده تبدیل شده است که مخاطب را با خود همراه نمیکند.
در ادامه این نشست خلیل درمنکی منتقد ادبی گفت: داستان "لاک پشت" ممکن است خواننده را به یاد بوف کور یا هر داستان دیگری بیاندازد. به نظرم میشود برای هر کتاب یا داستانی یک نمونه مشابه پیدا کرد ولی باید در نقد باید اثر مورد بررسی را در تقابل با کل ادبیات قرار بدهیم. مشکل داستانهای مجموعه "خواب با چشمان باز" این است که مشکلی ندارند. سالهاست که داستاننویسهای ما آموختهاند چگونه خوب بنویسند. دیگر خیالانگیزی و قصه فراموش شده است.
وی گفت: اگر رویای روز را در نظر داشته باشیم، دو دسته داستاننویس در کشور داریم. عدهای میخواهند روز را به شب بدل کنند و عدهای میخواهند شب را به روز تبدیل کنند. فکر میکنم یک روشننویسی وحشتناک در داستاننویسی دهه 80 به وجود آمد. پنهانگویی و بیان ناگفتهها هم از مسائلی بود که در داستاننویسی این دهه مشاهده میشود. به نظر میرسد داستاننویسی ما در رمان و به خصوص داستان کوتاه به شدت درگیر توصیف و ریزنگری شد.
فقر تمثیل و فانتزی داریم
درمنکی ادامه داد: امروز فقر تمثیل و فقر فانتزی در داستاننویسی ما وجود دارد. فقط در آثار معدودی این مشکلات دیده نمیشود که نویسندگانشان متعلق به نسلهای پیشین هستند. به قدری دچار بازنمایی شدهایم که خوابمان نمیبرد و باید با چشمان باز بخوابیم. وقتی بازنمایی میکنیم، دیگر قادر به وارد کردن تفاوت و تخیل به داستان نخواهیم بود.
نظر شما