خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ و ادب: نکته اولی که در خوانش اولین داستان "فرشتگان پشت صحنه" به چشم میآید و در داستانهای دیگر هم دیده میشود، به کارگیری توصیفات دقیق و موشکافانه است. فضایی که داستان در آن میگذرد با جزئیاتش روایت میشود. حتی پردههای مخملی نارنجی چرک تختخواب هتل هم از قلم نیافتادهاند. آخر داستان اتفاق خاصی نمیافتد. این ویژگی بسیاری از داستانهای این کتاب است. جزئیاتی که باید در اوایل یا اواسط داستان گفته شود، با تکنیک تاخیر و در پایان داستان بیان میشوند. پایان داستان هم به نظر کمی معلق میآید. یعنی مخاطب احساس میکند با یک پایان روبرو نشده است.
گزینههای مختلفی برای پایانبندی داستان اول به ذهن مخاطب میرسد. در متن آمده "شاید از هتل رفته بود" یا "شاید وارد مسجد شده بود" البته شاید خواننده با خود فکر کند شاید مرد خودکشی کرده باشد؛ چون فرازهای پایانی داستان القاکننده چنین موضوعی هستند. عشق مرد به دختر مو مشکی هم ارتباط چندان محکمی با مسیر اصلی داستان ندارد و به نظر موتور محرک مقطعی از داستان است. با توجه به عبارت "برای پدرم و رنجهایش" که در ابتدای داستان آمده، شاید نویسنده خواسته است داستانی شاعرانه و مبهم و به نوعی رمزآلود بنویسد که هر خوانندهای متوجه این رمزها نشود.
در داستان دوم به کار بردن جمله "اواسط نوامبر بود" در ابتدای داستان القاکننده این موضوع است که داستان در یک شهر خارجی و نه در ایران میگذرد. "از غلظت مه کم شده بود" و دیگر جملاتی که درباره چگونگی مه هستند، به فضاسازی زمستانی مبهم و مشکوک کمک میکند. با رسیدن به جمله "در اواسط نوامبر سرمای پراگ در حدی است که ..." خواننده متوجه میشود داستان در شهر پراگ میگذرد. همانطور که ذکر شد، کمیت مه مرتب در داستان گزارش میشود. گویی نویسنده میخواهد ابهام و مه را در این داستان تا انتها ادامه بدهد.
از ابتدای این داستان هم با توصیفهای دقیق روبرو هستیم که این بار برای تحریک احساس همدری به کار برده میشوند. مانند "پیراهن نخی مرد از توی شلوار پارچهایاش بیرون زده بود و پهلویش کشیده میشد روی کف پیادهرو". نکتهای که با پایان یافتن این داستان موجب لذت بردن مخاطب میشود، این است که دختر سرنوشتی که قرار است به سرش بیاید را از پشت پنجره میبیند. و در حالیکه جزئیات مرغ سوخاری رستورانهای KFC توصیف میشود، دختر نظارهگر شرایطی است که ممکن است به زودی برایش اتفاق بیفتد. مه که با غلیظ و رقیقشدنش موجب کم و زیاد شدن ابهام قصه میشود، در پایان که همه چیز برای مخاطب روشن میشود، یکباره خطوط بدن دختر را در خودش محو میکند و حالت تیر خلاص را دارد.
در داستان سوم نوستالژی و ابهام متمایل به پشیمانی با هم ترکیب شدهاند. این داستان پیچیدگیهای دو داستان قبلی را ندارد و پایانش با نتیجهگیری همراه است. داستان در نقطهای شروع میشود و مخاطب میداند که در چه نقطهای به پایان خواهد رسید. مهاجرت، زندگی در غربت و گرینکارت از مسائلی هستند که در پس زمینه قصه جریان دارند.
ملکوتی برخی از داستانهایش را به اشخاص مختلفی مانند آنتوان دوسنت اگزوپری تقدیم کردهاست. میتوان از این مساله چنین برداشت کرد که نویسنده هنگام نگارش این داستانها تحت تاثیر آن شخصیت یا اثری از او بوده است. داستان چهارم که جاده نام دارد، از نقطهای شروع میشود، ولی پایانش نه کاملا معلق است، نه کاملا مشخص و قطعی. دختر موطلایی گم میشود؛ بدون آنکه بدانیم مرده یا نمرده است. یا پیدا میشود یا نه. احتمالا رفتن دختر به دلیل ناملایمات اطرافش بوده است. پس ممکن است این داستان یک درد دل یا گلایه از جامعه باشد. در پایان این داستان به محل و تاریخ نوشتنش اشارهای نشده است.
یکی از ویژگیهای این مجموعه داستان، تنوع در فضا و فرمهای اجراست. ملکوتی داستانهایش را از زوایا و در کشورهای مختلفی روایت کرده است. این عوامل شاید به روحیات شخص نویسنده برگردد، اما مسلم است که پناهندگی در چک و اسلواکی یا زندگی ایرانیان خارج نشین، توجه نویسنده را جلب کرده است که درباره آنها نوشته است. داستانهای پنجم و ششم درباره فضای تئاتر و نمایش هستند و به نظر ساده و روان میآیند، اما در پایان مبهم به نظر میرسند و باید دوبارهخوانی شوند. تحصیل نویسنده در رشته تئاتر و آشناییاش با فضای تمرینهای تئاتر باعث شده این داستانها کاملا واقعی باشند، ولی در کل خواندن این دو داستان لذتی برای مخاطب به ارمغان نمیآورد.
عنوان داستان بعدی "پاریس و فرشتگان نیمه شب" یک تضاد بزرگ دارد که خواندن داستان و سپس توجه به نام آن را برای خواننده جالب میکند. مردی ایرانی که همسرش زایمان کرده و مرد اولین شب پدربودنش را به دلیل نبود تاکسی، در شهر قدم میزند. این داستان فضای کاملا شهری دارد و از زاویه اول شخص روایت میشود. اما تضاد بزرگی که به آن اشاره شد، حضور نوزاد پاک، روسپیانی در سطح شهر و تعبیر فرشتگان نیمه شب است. اسم نوزاد یوسف است. درج بیت یوسف گمگشته حافظ در داستان، شاید نمادی از یوسفان پاکی باشد که ممکن است در جوامع مختلف به گرگ تبدیل شوند.
داستان جیغ با روایتی سریع و نفسگیر، ماجرایی را در گذشته روایت میکند. قدرت قلم بیتا ملکوتی در این داستان بیش از دیگر داستانهای مجموعه، جلب توجه میکند. یکی از ویژگیهایی که داستانهای این مجموعه دارند، آگاهی بخشی به مخاطب بعد از کل داستان یا بعد از یک پاراگراف است که همان تکنیک تاخیر است. البته در داستان جیغ در پاراگرافهای اول متوجه میشویم که خواهر راوی مرده است، اما قصه چنان مخاطب را با خود همراه میکند که این موضوع را فراموش میکند. گویا دارد روایت حال را میشنود که البته راوی در پایان یادآوری میکند که "اگر خواهرم نمرده بود" و خواننده را از آن فضا بیرون میآورد.
داستان نهم اما ابتدای کار، فضا و محیط را لو میدهد. این داستان پایانی که توقع داریم، ندارد. اساسا متن داستان هم، آنطور که خواننده توقع دارد پیش نمیرود. داستان دهم و پایانی هم در ژانر دفاع مقدس است که از نظر محتوا با دیگر داستانها متفاوت است. زاویه دید روای، دانای کل است. نکته دیگر استفاده از فلش بکهای مکرر برای روایت است. در این داستان هم مانند چند داستان دیگر مجموعه، با پایانی روبرو میشویم که داستان تا کمی بعد از آن ادامه مییابد و به نظر پایانبندیاش بر عهده خواننده گذاشته میشود.
-----------------------------------------------
صادق وفایی
نظر شما