پیام‌نما

كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ * * * جنگ [با دشمن] بر شما مقرّر و لازم شده، و حال آنکه برایتان ناخوشایند است. و بسا چیزی را خوش ندارید و آن برای شما خیر است، و بسا چیزی را دوست دارید و آن برای شما بد است؛ و خدا [مصلحت شما را در همه امور] می‌داند و شما نمی‌دانید. * * * بس بود چیزی که می‌دارید دوست / لیک از بهر شما شرّی دو توست

۱۰ تیر ۱۳۹۰، ۱۳:۵۶

ژرمن ها بازمی گردند-2 /

خودخواهی آلمان در قرن 21

خودخواهی آلمان در قرن 21

خبرگزاری مهر- گروه بین الملل: طبق تعریف جدید از سیاست خارجی آلمان این کشور می تواند بر فرایند تقسیم بندی ها و موازنه ای که در همه جهان پذیرفته شده اثر گذاشته و باعث کشمکش های ساختاری و تشدید آنها شود.

در سالهای اخیر تصورات نخبگان سیاست خارجی و محافل عمومی آلمان به طور اساسی دستخوش تغییر شده و این سوال که "ما چه کسی هستیم" و "چه حقوقی داریم" نسبت به 20 یا 40 سال پیش به گونه ای دیگر پاسخ داده می شود. همانطور که "گرهارد شرودر" تاکید می کرد آلمان دوباره به کشوری عادی تبدیل شده که مانند سایر کشورها از منافع ملی اش دفاع می کند و به نظر برخی کارشناسان حتی مسئولیت پیشتازی و رهبری را نیز باید به عهده می گیرد.
 
به این ترتیب امروز فرهنگ خویشتنداری با تعریفی از مسئولیت در سیاست خارجی که در دوران پایتختی" بن" معنا می یافت، چه در زمینه اتحادیه اروپا وچه در افغانستان دیگر سازگار نیست و بیشتر به معنای ترس و تردید و به عنوان بهانه ای جهت کناره گیری از مسئولیت قلمداد می شود.
 
غول خودخواه
 
با این حال ارزیابی مثبتی که بیش از همه موافق اعتماد به نفس در سیاست خارجی جدید آلمان است، مورد تایید همگان نیست.
"یورگن هابرماس" طی مقاله ای در هفته نامه "دی سایت" این تحولات را مورد انتقاد شدید قرار می دهد. در حالی که دیگران از سیاست خارجی عزتمند سخن می گویند، هابرماس بیش از همه از نوعی سماجت و سرسختی جدید آلمانی یاد می کند. او در مجموع آلمان را به عنوان غولی خودخواه در مرکز اروپا می بیند، غولی که دیگر به هیچ وجه اهرم شکل دهنده اروپا را تقویت نمی کند و مشخصه آن، ذهنیتی میان مایه و معمولی است که همواره حول محور خود می چرخد.
 
به نوشته وی گرچه ریشه های عمیق این تغییرات بلافاصله به زمان بعد از اتحاد دو آلمان می رسد، اما مهمتر از همه شکاف بین این دیدگاهها است که بعد از دوره "هلموت کهل" آغاز شده است. از هنگام آغاز صدر اعظمی شرودر به جز "یوشکا فیشر" که به سرعت نیروی خود را از دست داد، نسلی که به شکل هنجار خلع سلاح شده در آلمان حاکم است. با این انتقاد هابرماس هشدار های گذشته اش را یاد آوری می کند که وی در آنها تردیدها و ابهامات آلمان جدید را با هنجارهای جمهوری برلین آتی مرتبط کرده است.
 
هابرماس در اواسط دهه 1990 می گفت در آلمان فدرال قبلی بتدریج علاقه ای برای عادی سازی دیالکتیک شکل گرفته بود. یعنی در این جهت که تنها اجتناب از یک خودآگاهی برتری جویانه مناسباتی نسبتا بهنجار را سبب می شود. اما امروزه دیگر اثری از آن دیدگاه نیست. امروزه نخبگان آلمان از هنجارمندی دوباره تولید شده دولت ملی لذت می برند. در این چارچوب مشاجره لفظی برسر خلع سلاح هنجارمند در واقع گلایه ای است از این که آلمانی ها در مقایسه با برآوردهای اولیه شان به شکل بسیار بدی با شکست روبرو شده اند و به جای این که هماهنگ عمل کرده و آنطوری که هابرماس در اواسط دهه 1990 امید داشت میراث جمهوری خواهانه دولت ملی را در سطح اروپا ادامه دهند، دوباره به عنوان قدرتی بلامنازع و مستقل حضور یافته اند.
 
 
شاید آن گونه که هابرماس فهمید خلع سلاح هنجارمند به محصول خود ساخته سیاست خارجی مربوط می شود و اهداف مسری که به عنوان ادعاهایی معتبر به صورت هنجارمند نیز قابل توجیه اند. از این رو انتقاد وی از آنچه در بحث های تخصصی در مورد استمرار و تغییر سیاست خارجی آلمان بعضا به عنوان لفاظی سیاست خارجی یا  به عنوان تغییر سبک در تضاد با ماهیت آن مطرح می گردد، بسیار فراتر می رود. از این نقطه نظر حضور با اعتماد به نفس تنها مسئله ای مربوط به سبک و روش تلقی می شود که این سبک و روش در بهترین حالت تنها تاثیری حاشیه ای بر اهداف واقعی دارد. تنها به دلیل این که حرف زدن همواره همان عمل کردن نیست.
 
از طرفی تفاوت قائل شدن میان سبک و ماهیت نیز مشکل ساز است، به این علت که در این فرق گذاشتن به سختی می توان اهمیت آنچه را که نماینده "توام با اعتماد به نفس منافع ملی" نامیده می شود صرفا به عنوان یک سبک و مسئله ای ساده نادیده گرفت. یونانی ها، ایتالیایی ها، پرتغالی ها یا کانادایی ها هنگامی که با یک آلمان "عزتمند"مواجه می شوند در درجه اول مسائل مربوط به قدرت را می بینند. اما همه اینها نیز به این معنی نیست که کل اصول سیاست خارجی "بن" بی اعتبار شده است.
امروزه هرکس که اهداف اصلی سیاست خارجی بن را بررسی کند متوجه خطوط بهم پیوسته ای در آن می شود. اتحادیه اروپا همچون گذشته در مرکزثقل سیاست خارجی آلمان قرار دارد و نیز اتحاد با آمریکا بویژه در چارچوب ناتو با وجود برخی درخواست ها برای تغییر اولویت ها به نفع روسیه هنوز هم اهمیت فوق العاده ای دارد. اما همه این ها  نیز مثل گذشته مانعی برای داشتن روابط و همکاری گسترده آلمان با روسیه نیست.
 
در این خصوص می توان به موارد دیگری نیز اشاره کرد اما استمرار این موارد در سیاست خارجی آلمان نباید باعث تعجب کسی شود چرا که به دو دلیل نمی توان انتظار تحولی ناگهانی و رادیکال داشت: اول این که سیاست خارجی بن پیشینه ای موفقیت آمیز دارد و دوم این که آلمانی ها خود در سال 1990 در مسیر این سنت قرار گرفته و وعده استمرار و پیوستگی داده بودند. علاوه بر این می توان این پرسش را مطرح کرد که گزینه معقول برای انتخاب استراتژی بزرگ چیست. تا زمانی که گزینه هایی با تاکید بیشتر بر قدرت ملی حکومت مطرح می شوند (برای مثال از طریق نوعی تشخیص موقعیت در سیاستی اروپایی که بر مبنای حضوری قوی تر در میان دولت های این اتحادیه باشد مانند آنچه که انگلیس دنبال می کند) یا تلاش برای نفوذ آشکار و تکیه بر قدرت نظامی در اروپا با توجه به گرایش دولت های همسایه آلمان در اروپای مرکزی و شرقی به غرب و نیز با توجه به واکنش قابل پیش بینی این کشورها درصورت بازگشت ملی گرایانه آلمان، نادیده گرفتن چنین گزینه هایی تقریبا قابل درک است. 
 
 شکل دهی دوباره به قدرت بزرگ
 
باید گفت الفاظ تازه ای که به لحاظ محتوایی در هسته اصلی سیاست خارجی آلمان راه می یابد بیش از پیش حائز اهمیت هستند. همه این الفاظ به بهترین شکل با تغییری عمده و مهم که بر پایه خود آگاهی تغییر یافته از خویشتن استوار گشته، همنوا است، یعنی چیزی که متناسب با نقش آلمان در جهان و با توجه به قدرت گسترش یافته اش است. آنچه که در سیاست اروپا بیش از همه خودنمایی می کند این است که اولویت های گذشته برای راه حل های فراملی به وضوح به نفع قواعد و مقرراتی که نفوذ دولت های بزرگ را افزایش می دهند کنار گذاشته می شوند این اولویت ها از توجه زیاد به مولفه های مردم گرایانه در جلب نظر اکثریت در قرارداد لیسبون گرفته تا گسترش تصمیمات اکثریت در شورا و یا مشخص کردن اولویت برای راه حل های بین دولت ها و محافل غیر رسمی را شامل می شود.
 
 
همچنین در روابط با ایالات متحده و روسیه این اعتماد به نفس جدید در دوجانبه شدن گستره روابط خود را نشان می دهد. روابطی که دیگر همپیمانان اروپایی را کمتر از گذشته مورد توجه قرار می دهد. نیاز به توضیح نیست که این تغییرات در اهداف حوزه سیاست امنیتی بیشترین گسترش را دارد. اما بد نیست به یاد آوریم که تغییر الگوهای اساسی در به کارگیری ارتش فدرال در دولت ائتلافی قرمز-سبز به شکلی انعطاف ناپذیر تثبیت شد.
 
در تعریف خط و مشی سیاست دفاعی آلمان در سال 2003 آمده است: ماموریت ارتش فدرال تنها دفاع از کشور نیست، بلکه این تعریف به طور کلی شامل تامین قابلیت های اقدامات سیاست خارجی نیز می شود. چنین هدف گذاری برای سیاست فرهنگی خارجی "جمهوری بن" بسیار فراتر از تغییر سبک به حساب می آمد، حتی اگر امنیت آلمان فدرال تضمین شده بود در آن صورت نیز چنین سیاست خارجی غیر قابل تصور بود. البته فهرست اهداف تغییر یافته سیاست خارجی بیش از اینها است و طبعا درک تغییر یافته آلمان از خویش باعث نمی شود که همه آنچه را که تاکنون ساخته، خراب و نابود کند.
 
آلمان و نخبه های وزارت امور خارجه اش هنوز نیز خود را به عنوان عضوی از ملت اروپا می شناسند. اروپایی که بسیار به موفقیت پروژه اتحادیه اروپا وابسته است، اما آلمان هم به قدرت توسعه یافته اش در شکل جدید کاملا آگاه است. زیرا هر قدر مسائل مربوط به وجهه و مسائل مربوط به قدرت، سیاست بین المللی را تحت تاثیر قرار می دهند، بر مسائل اصلی نیز موثرند. اما پاسخی که آلمان و شرکایش یا به عبارت دقیق تر رقبایش به این پرسش که آلمان به لحاظ قدرت سیاسی و به صورت مشروع دارای چه جایگاهی است می دهند، تاثیر عمده ای بر تعیین و شکل دادن روابط میان این کشورها دارد. تنها کافی است به ایالات متحده در طول بحران عراق یا ایتالیا در موضوع اصلاحات سازمان ملل یا به یونان در زمان بحران مالی اشاره کنیم تا ببینیم ارزیابی ها میان آلمان و شرکایش به نحو قابل توجهی تغییر کرده است.
 
آنچه که در تعریف شان سیاست خارجی آلمان می توان گفت این است که این کشور می تواند بر فرایندهای تجربه اندوزی، تقسیم بندی ها و حتی به موازنه جدیدی که در همه جهان پذیرفته شده اثر گذاشته و یا باعث کشمکش های ساختاری و تشدید آنها شود. با این حال آمادگی برای پذیرش مسئولیت بیشتر در آلمان را می توان به گونه ای دیگر بیان کرد، یعنی از طریق پیروی و عمل به توصیه ای که معاون سابق وزارت خانه  آلمان "ولفگانگ آیشینگر" سه دهه پیش خطاب به روسیه کرد. وی خواستار تعریف جدیدی از ابر قدرت مدرن شده بود، به گفته وی بزرگی دیگر به قدرت نیست، بلکه به نیروی شکل دهی است و در قانع کردن اهمیتش از تهدید کردن بیشتر است. بر این اساس با خود همراه کردن مهم تر از سلطه یافتن است و بدست آوردن شریک مهمتر از زیر نظر داشتن. این ها فرمان های قرن بیست و یکم است، اگر جمهوری برلین از این لحاظ به شکلی هنجاری تغییر کند می تواند روند اعتماد به نفس خود را نیز تقویت نماید.
 -----------------------------------------------------------------------------------------
دکتر "گونتر هلمن" استاد علوم سیاسی دانشگاه گوته فرانکفورت
ترجمه: جبار خدادوست، فرشته عزیزی، کارشناسان ارشد روابط بین الملل
منبع: نشریه اینترنتی سیاست بین الملل
کد خبر 1346848

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha