ساعت 4 بعد از ظهر شروع حركت بود؛ حركت به سمت سرزميني سرد وبرفي. از همان ابتدا انگيزه سفر مشخص شده بود. انگيزه اي كه از آغاز بديع بود و روشن؛ آشنايي با نحوه زندگي و جهاد حاج احمد متوسليان در اين خطه.
حاج احمد اسطوره سرسختي ومقاومت مريوان كه حالا بيش از 23سال از نبودش مي گذشت. در اين چند سال اسارت آن بزرگمرد و سه همراه ديگرش، سيد محسن موسوي، تقي رستگار و كاظم اخوان همه كاري براي اين عزيزان از طرف نهادها و سازمانهاي مختلف ، چه دولتي و خصوصي صورت گرفته بود. همه كاري، از استفاده از نام اين عزيزان براي كسب اطلاعات بيشتر سياسي و استراتژيك گرفته، تا قناعت كردن به چاپ تصويري از آنان براي موجه نشان دادن فعاليتهايشان؛ اما دريغ از پيگيري مستمر و حقيقي براي يافتن اين دلاورمردان.
شايد اينها اطلاعاتي بود كه چندين صدنفري كه در سفر بودند، كم يا زياد مي دانستند، اما اين كه مريوان صرفا با ايثار و دلاورمردي حاج احمد به آرامش رسيده، تصور غلطي بود، شايد القا شده از آنان كه در دادن اطلاعات نيز مصلحتي عمل كرده و به گفتن كلياتي اكتفا مي كنند.
حقيقتا " پيشمرگان كرد مسلمان " كه آن روزها به ياري حاج احمد متوسليان شتافتند و با ايثار جان خويش حاج احمد را به مقصد انقلابي اش رساندند، مهجور مانده اند. شخصيتهايي همچون شهيد توفيق مدني فرد، شهيد حسن مدني فرد، شهيد جمال بارنامه، ماموستا عبدالكريم فتاحي، محمد روشني، محمدعلي حيدري، امين حكيمي، عارف داربرزين و در آخر نيز شهيد كاك جلال بارنامه كه آن هم به خاطر ساخت مستندي از زندگي آن شخصيت، آشنايي بيشتري نصيب افراد شده بود و البته دهها پيشمرگ ديگر كه در اين مقال مجالي براي ذكر نام آنان نيست ! بگذريم ...
اما آنچه كه انگيزه اي شد برنوشتن اين سطور؛ در طي اين سفر در ميان شهداي پيشمرگ كرد مسلمان، آشنايي نزديكي با يكي از اين خانواده ها برايمان صورت گرفت. شروع آشنايي نيز با دعوت براي شام به منزل خانواده اين شهيد بود. شايد ساعت ساعت 7 شب بود كه به همراه چهار نفر ديگر از دوستان ، به حضور خانواده آن شهيد رسيديم.
باگرمي به استقبالمان آمدند و به داخل دعوت شديم، يكي دو ساعت اول را به پرسيدن ازآداب و رسوم محلي و نحوه زندگي در آن شهر گذرانديم اما گويا از شام خبري نبود.
حدود ساعت 30/11 شب بود. بعد از يكي دو باري را كه با چاي پذيرايي شديم، فرزند ارشد شهيد خطاب به ما گفت : اگر خسته ايد چراغ ها را خاموش كرده و استراحت كنيم. با خودم فكر كردم يا آنان پيش از آن كه ما به خانه آنها برسيم شام خورده اند يا اين كه اصلا در اين منطقه رسم نيست كه شام بخورند، اما در هر حال، در دل از اين كه جمع دوستان را رها كرده و همان غذاي مختصر را نيز از دست داده ايم، خود را سرزنش كرده و پشيمان شديم.
در همين حين بود كه بخاري كوچك نفتي نيز رو به خاموشي مي رفت و به خاطر نبودن نفت ما آن شب را در سرما گذرانديم.
همسر شهيد اشك در چشمانش جمع شد و شروع كرد به درد دل كردن از اين كه در هنگام شهادت همسرش سه فرزند صغير داشته و چگونه با مشكلات فراوان و فقر آنان را بزرگ كرده؛ و از شبهايي ياد كرد كه براي لقمه اي نان مجبور بوده تا ظرف هاي خانه اش را بفروشد، از شبهايي ياد كرد كه در تنهايي از آينده فرزندانش و نبود كار گريسته و از روزهايي گفت كه گذرانده و جالب آن بود كه مي گذراند و مورد توهين سايرين، براي اين كه خانواده شهيد بوده و حالا نيز هيچ كس به دادشان نمي رسد، حتي آنان كه روزي همرزمان همسر او بودند.
وقتي از او پرسيدم حاج احمد متوسليان را مي شناسد، سه مرتبه به پاهايش زد و در حالي كه گريه مي كرد اسم حاج احمد را آورد و با لهجه محلي گفت : " قربان برادر احمد بروم " ؛ و من انديشيدم كه اين همه هزينه و وقت براي شناختن نام حاج احمد بوده، نه شخصيت حاج احمد.
پس به تو مي گويم برادر احمد، به تو كه هنوز هم مردم كردستان با اشك از فراقت تو را ياد مي كنند كه ما آن شب را در گرسنگي به خاطر نبود غذا و در سرما به خاطر نبود نفت گذرانديم.
اما برادر احمد ! امروز ما را براي آشنايي با ايثار و جانفشاني تو كه به يقين مقدس و بي مثال است، به سمت كوه هايي بردند كه تو و ساير همرزمانت في سبيل الله سختي ها را به جان خريده و مقاومت كرده و برخي به فيض عظيم شهادت نائل شدند. لكن، آيا فردا كه تو بيايي به تو خواهند گفت كه خانواده هايي در همين شهر خونين (مريوان) روزگار مي گذرانند در حالي كه شبهايي را با گرسنگي سر بر بستر مي گذارند؟
آيا به تو خواهند گفت كه امروز در جواب بي تفاوتي نسبت به خانواده هاي شهدا و حتي همرزمان ديروز تو، دهان به توهين بر اعتقادات پيشمرگان باز مي كنند و بيشرمانه حضور آنان را براي جهاد، به داشتن فلان وسيله - كه اي كاش حداقل به آن مي رسيدند - نسبت مي دهند؟
آيا به تو خواهند گفت كه ما چندين و چند بار اردوهاي دانشجويي و مردمي را براي بازديد از مناطق مبارزه و جهاد تو بر پا كرديم اما براي مخفي كردن كاستي ها و غفلتهايمان فراموش كرديم كه تو براي خانواده آن كومله كه كودكش براي كمك خواستن از تومرگ پدررا به دست پاسداران به رخ مي كشيد ، تو با آن عظمت دروني مي گريي و ازغفلت خويش حتي بر دشمنت مي شكني؟
اما من از آن روز مي ترسم كه براي برهان برغفلت خويش ، جهاد تو را نيز ...
نظر شما