* در برخي قسمت هاي انجيل به جنگ ميان خير و شر، آخرالزمان و بازگشت دوباره مسيح(ع) اشاره شده است. آيا اين امر به نوعي باعث مي شود كه اسلام مردود شمرده شود؟
نظرات دوران رستگاري و هزار ساله اي كه حضرت عيسي بر جهان حكومت خواهد كرد تنها در مسيحيت وجود ندارد بلكه در اسلام و يهوديت نيز وجود دارد. از آنجا كه ما در زمان سختي زندگي مي كنيم، اشاره به ناجي كه همه ما رانجات مي دهد بسيار گسترش يافته است |
* بنابراين دنياي اسلام و دنياي مسيحيت در آنچه كه شما آن را به عنوان مشكلي توصيف مي كنيد كه توسط جناح محافظه كار افراطي به وجود آمده ديدگاه هاي مشتركي دارند؟
- مسلماً همين طور است. دوست ندارم از واژه محافظه كار استفاده كنم. به استفاده از واژه بنيادگرايي نيز علاقه اي ندارم. دوست دارم به جاي آن از واژه انحصاري استفاده كنم. اما كلمه هرچه كه باشد ميان اسلام و مسيحيت مشترك است. اين مشكل دو طرفه محسوب مي شود. به خصوص درمورد واعظي كه در عربستان سعودي از يهوديان و مسيحيان بدگويي مي كند و در جورجيا شخصي از مسلمانان بدگويي مي كند يك تصوير آينه مانند وجود دارد. در غرب برنامه تلويزيوني وجود دارد و اين موارد از طريق برنامه تلويزيوني منعكس مي شود. اما در برخي كشورهاي اسلامي مردم تنها چنين مواردي را از طريق مسجد مي شنوند.
* مردم در اين زمينه چه نظراتي دارند؟
- اكثريت پيروان در هر دو دين با افراط گراي همدل نيستند. آنها بايد در اين زمينه با يكديگر همكاري داشته باشند. در اين مورد مسئله اين نيست كه " من مسيحي هستم و تنها بايد با همكيشان خودم رابطه داشته باشم. تو مسلماني و بايد با همكيشان خودت ارتباط داشته باشي. انسان بايد حقيقت امر را درنظر بگيرد. اين امر مهمترين مسئله تلقي مي شود. خداوند، مسيح و پيامبر اسلام از ما انتظاردارند بر مولفه هاي دين كه بر اساس دوستي و ارتباط دو طرفه هستند تاكيد بيشتري داشته باشيم. مسيح مي گويد همسايه خود را دوست داشته باشيد. در قرآن آيات بسياري وجود دارد كه به مسلمانان سفارش شده با مسيحيان و يهوديان به نرمي رفتار كنند. هركس به خدا اعتقاد دارد و پرهيزگار است ازخداوند پاداش مي گيرد . تفاوتي ندارد كه فرد مسلمان، مسيحي و يا يهودي باشد. قرآن مي گويد درهاي رحمت حتي براي دين هاي غير ابراهيمي نيز باز است. ما بايد براين ابعاد تاكيد كرده و آن را حفظ كنيم. بايد به قدري قوي باشيم كه بتوانيم در مقابل اعضاء كوته نظر جامعه و آنهايي كه به نوعي كوركورانه رفتار مي كنند و انحصارگرا هستند ايستادگي كنيم. اين افراد مي توانند تمام جامعه را به سوي تباهي و فنا هدايت كنند.
* برخي مسلمانان افراط گرا، غيرمسلمانان ، به خصوص غير مسلمانان ايالات متحده را كافر مي دانند. آيا آنان واقعاً فكر مي كنند آمريكايي ها كافر و يا مشرك هستند؟
- در كتاب قلب اسلام به طور مفصل اين امر را مورد بررسي قرار داده ام. واژه"Infidel" ترجمه پسوند لاتين "fide" است به معناي ايمان و پيشوند "in" به معناي غير است كه در كل معناي اين واژه عدم داشتن ايمان است. واژه عربي كافر به معناي پنهان كردن، لغو كردن و يا پوشاندن هر كدام از هويتهاي دين در خود و جامعه است. براي مثال ، مسيحيان از واژه " غير مسيحي" «Pagans» و يا « Heathens» استفاده مي كنند. بر اساس آنچه در قرآن آمده، مسلمانان نيز مي توانند كافر باشند و كافر الزاماً مسيحي نيست. اما از لحاظ تاريخي، مسلمانان، غير مسلمانان را كافر مي دانند. اين امر به دليل آن نيست كه بايد عليه آنان جنگيد. در اين باره بحث هاي وسيعي وجود دارد كه خداوند در قرآن فرموده بايد از مسيحيان و يهوديان حمايت كنيد و بر اين اساس مسيحيان و مسلمانان 1400 سال در جامعه اسلامي زندگي كردند. در سوريه و عراق نيز جوامع مسيحي وجود دارد. واژه كافر به معناي جنگ عليه غير مسلمانان نيست. براي مثال، عثمان از اين واژه عليه اروپايي هاي استفاده مي كرد. زماني كه جنگ هاي صليبي رخ داد،مسلمانان اين مردم- فرانسوي ها و اروپايي ها- را كافر ناميدند. اين واژه با طبقه بندي كلي مسيحيان و كافر يا غير مسيحي «Heathens» ارتباط دارد. اما جالب است بدانيد واژه كافر در قرآن به تمام مسيحيان و يهوديان اطلاق نشده است. اين واژه به كساني اطلاق مي شود كه حقيقت دين را پنهان كنند. به همين دليل در تمدن اسلامي برخي از مسلمانان عده اي ديگر را كافر ناميده اند. اين امر به غير مسلمانان اختصاص ندارد.
* اگر هرديني حقيقت خود را آشكار كند، آيا فكر مي كنيد كه مسيحيان و مسلمانان بتوانند به صورت صلح آميز با يكديگر زندگي كنند؟
- فكر مي كنم هيچ مسئله وخيمي در اين باره وجود ندارد به جز اين كه با حفظ وحدت خود مرزهاي ديني را با هم پيوند بزنيم . در حقيقت فكر مي كنم اين امر تنها ماجراي فكري زمان ما است. اصولاً انسان خلق شده تا در يك دنياي انساني كه يك دنياي ديني نيز هست زندگي كند. نمي توان يك ايتاليايي قرن 16 و انگليسي كه در يك دهكده كوچك در قرون وسطا را تنها به دليل اين كه درباره دين اسلام، هندو، كنفوسيوس و يا يهود فكر نمي كند مورد سرزنش قرار دهيم. امروز كه دنيا تغيير كرده است. بايد در ابتدا از جوامع انسان و پس از آن از ايده ها، كتابها، رسانه هاي جمعي، تلويزيون تفسير ارائه دهيم. نكته جالب اينجاست كه چگونه مسلمان و يا مسيحي خوبي باشيم و در عين حال همدلي داشته باشيم كه ديگران را بدون اين كه به آنان توهين كرده درك كنيم. من فكر مي كنم اين امر از بزرگترين چالشهاي زمان ما باشد. اما اين امر امكان پذير است. در طول تاريخ مسيحيت و اسلام نمونه هايي از قديسان بزرگ وجود دارند كه بسيار بلند طبع بودند و مي توانستند حقيقت را در طرف ديگر ببينند. در اسلام عرفاي شاعري بودند كه مسلمانان پرهيزگاري بودند( آنها قديس بودند و اكنون مقبره آنها مورد بازديدي مردم قرار مي گيرد.) و در عين حال درباره نيكي مسيحيت و يهوديت و يا برخي از آنان كه به هند رفته بودند در باره دين هندو صحبت كرده بودند. يكي از آنان گفته است هر كس كه "بگواد گيتا" را بخواند متوجه مي شود كه اين كتاب از طرف خداوند آمده است. بايد موارد زيادي را از اين كتاب يادبگيريم. من فكر مي كنم زندگي مسالمت آميز مسلمانان و مسيحيان امكان پذير است.
* در هر دين به اندازه اي كافي تساهل وجود دارد؟
- من فراتر از تساهل پيش مي روم. به واژه تساهل تعلق خاطر چنداني ندارم، چرا كه مي توان درمقابل يك دندان درد نيز تاب آورد. در هردين آنقدر ماهيت معنوي وجود دارد كه بتوان به اين نكته پي برد كه قدرت مخلوقات خدا به دين من يا دين تو محدود نمي شود. خداوند لايتناهي است و او مي تواند يك حقيقت را خارج از دنياي ما در ديگر دنيا به همان نحو آشكار كند كه گونه انسان، گونه حيوانات، زمين، ديگر كهكشان ها، ديگر سيارات و خورشيدها را خلق كرد. بايد تمام تلاش خود را در اين راستا به كار بگيريم.
* آيا اسلام سنت گرا مي تواند پلو به پلوي آمريكا كه آن را به عنوان كشوري تجدد گرا مي شناسيم حركت كند؟
پرسش اصلي اين نيست كه آيا اسلام مي توانند همراه تجددگرايي زندگي كند يا خير. چرا اين پرسش را چنين مطرح نكنيم كه آيا تجددگرايي مي تواند خود را بر اساس حقيقت اسلام يا مسيحيت و يا يهوديت همساز كند ؟ فكر مي كنم در چنين موضوعي نبرد ژرفي در جريان است . من فكر مي كنم ما اكنون در زماني هستيم كه اسلام را نه تنها به عنوان يك دين ، بلكه به عنوان يك نظام ارزشي درنظر مي گيرند كه ديدگاه متقاعد كننده اي نسبت به جهان دارد |
اگر تجددگرايي را به مفهوم يك نظام فلسفي در نظرگيريم، در آن صورت اين دو به همان نحو فلسفه هاي منتاقضي هستند كه تجددگرايي و مسيحيت با يكديگر متنافض هستند و هنوز پس از 500 سال دربرخي از كشورها درباره ابعاد خاصي از مسيحيت اختلاف نظر وجود دارد. اين در شرايطي است كه برخي مسيحيان اعتقاد دارند تجددگرايي از قلب تمدن مسيحي رشد كرده است. مسيحيت 500 سال است كه با اين موضوع رو به رو است. اما در مورد اسلام، اين امر خارج از دنياي اسلام نشات گرفته است. من معتقدم پرسش اصلي اين نيست كه آيا اسلام مي توانند همراه تجددگرايي زندگي كند يا خير. چرا اين پرسش را چنين مطرح نكنيم كه آيا تجددگرايي مي تواند خود را بر اساس حقيقت اسلام يا مسيحيت و يا يهوديت همساز كند ؟ فكر مي كنم در چنين موضوعي نبرد ژرفي در جريان است. موضوع اين نيست كه تجددگرايي امروز پيروز شده است و دنيا بايد با آن تطابق پيدا كند. تجددگرايي و بنيادهاي آن با مشكل مواجه هستند. بحراني را كه تجددگرايي درباره محيط، روابط خانوادگي، جامعه، زندگي بي معنا به وجود آورده باعث شده است تا افراد به جستجوي چيزي فراتر از آن بپردازند. به همين دليل است كه اكنون پساتجدد مورد توجه قرار گرفته است. فكر مي كنم ما اكنون در زماني هستيم كه اسلام را نه تنها به عنوان يك دين بلكه به عنوان يك نظام ارزشي درنظر مي گيرند كه ديدگاه متقاعد كننده اي نسبت به جهان دارد. اسلام مي تواند با تجددگرايي در سطح كاربردي جمع شود. اما تا آنجا كه فلسفه مد نظر است، اين امر همچون رياضيات است. جمع دو با دو را نمي توان هم چهار دانست و هم شش. بايد تبادل فكري صورت گيرد. اين ايده كه تجددگرايي حقيقت است و همه چيز بايد با آن همساز شود بايد تغيير كند.
* آيا ميان اسلام سنت گرا و ايده غربيان مبني بردموكراسي و آزادي تعارضي وجود دارد؟
- الزاماً نه. در ابتدا بايد گفت، دموكراسي ابزاري است براي دستيابي به هدف. اين امر هيچ تضاد ذاتي با اسلام ندارد. اگر كسي بگويد چرا توماس جفرسون در قاهره متولد نشده است؟ البته پاسخ به اين سوال اين است كه دنياي غرب يك فرآيند طولاني و تاريخي از ماگناكارتا ( اولين سند حقوق مدني انگليس كه در سال 1215 ميلادي به امضاء رسيد) و همانند آن تا زمان جورج واشنگتن و جفرسون و قانون اساسي آمريكا و دموكراسي ها مدرن طي كرده است. در قسمت اعظم اين تاريخ، دنياي مسيحي همچون دنياي اسلام بود. يك امپراطور و يا پادشاه در دنياي مسيحيت فرمانروايي مي كرد كه سلطنت او به نوعي استبدادي بود. حقيقت امر اين است كه اين پيشرفت ها در يك قسمت خاصي از دنيا اتفاق افتاد كه نام آن دنياي غرب است و اين پيشرفت ها وتغييرات شامل تمام مناطق مسيحي نمي شود. مسيحيان خود را با آن تغييرات و پيشرفت ها همساز كردند. دليلي وجود ندارد كه بتوان گفت اسلام نمي تواند خود را با دموكراسي تطبيق دهد؛ مگر اين كه دموكراسي به معناي در نظر نگرفتن خداوند باشد و يا معنايي غير از آن داشته باشد.
* بسياري از آمريكايي ها درباره احتمال برقراري دموكراسي در عراق صحبت مي كنند. آيا به نظر شما دليلي وجود دارد كه در عراق دموكراسي برقرار نشود؟
از دوره استعمار، كشورهاي اسلامي متوجه شده اند كه دنيا غرب از جنبش هاي دموكراتيك در كشورهاي اسلامي حمايت نكرده است، اما از هر رژيمي كه منافع آن را حفظ كندحمايت مي كند. در اين شرايط تفاوتي نمي كند كه اين رژيم دموكراتيك باشد يا خير. اين امر را مردم تجربه كرده اند، بنابراين آنها در اين باره شك و ترديد دارند |
نظر شما