پیام‌نما

لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَ مَا تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ * * * هرگز به [حقیقتِ] نیکی [به طور کامل] نمی‌رسید تا از آنچه دوست دارید انفاق کنید؛ و آنچه از هر چیزی انفاق می‌کنید [خوب یا بد، کم یا زیاد، به اخلاص یا ریا] یقیناً خدا به آن داناست. * * * لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّی تُنفِقُواْ / آنچه داری دوست یعنی ده بر او

۱۱ آبان ۱۳۹۰، ۱۱:۴۷

یادداشت میهمان/

رهایی سهم قیصر از قفس شد

رهایی سهم قیصر از قفس شد

اهواز - خبرگزاری مهر: قیصر حیاتِ دوباره شعر بود در روزگاری که انسان را از خویشتن خویش فاصله افتاده بود. اینک اما پس از سالها هر چه از ما دورتر می شود به ما نزدیکتر است.

به گزارش خبرنگار مهر، قیصر آمده بود تا بغض دیر سالِ مانده بر دستِ شعر را بشکند و در طرحی نو از عشق و علایق انسان سخن بگوید. انسانِ شعرِ قیصر انسانی برآمده از تیره نیلوفر است و تشنه نور!

او سالهای سال با ما زیست و بی ما زیست، رنجِ بزرگِ درد را در خورجینِ خاطراتِ سالهای گفته و نگفته خویش به فریادی ابدی برآمد، فریادی که  رنج زیست و توالی جانفرسایش را از تن کلمات زدود و در پیوندی عمیق آن چنان حرفِ روزگار دور و دیر و امروز را به هم آمیخت که گویی هم تشنگانِ معرفت آن همه سال از یاد شده را به درکی ژرف برآمده بود هم انسان روزگار امروز را...!

قیصر را اگر چه سخت می توان شناخت و ابعاد وجودی او را هرگز نمی توان آنسان که شایسته اوست به صحنه سخن برآمد اما می توان به میراث ارزشمندی که برای ما به یادگار نهاد عشق ورزید و بالید چرا که آنها که به راه روشن حضرت دوست پای می نهند را به قول خود او پیش از آنکه باخبر شوی عزیمت کرده اند و در ناگهانی از هیجان و هراس و مرگ می مانی که او که بود و چه می گفت...!

قیصر حرف ناتمام همه ما بود و ناتمامیهای همیشه ای که هرگز میل پایان ندارند، قیصر از جنگ، از صلح، از جنگ و صلح و از عشق و آزادگی نوشت تا یادداشتهای دردهای جاودانه اش را تا سالها با خود زمزمه کنیم. او آمده بود تا یکبار دیگر عشق را و آدمی را به معنا و تجربتی تازه بنشیند اما مرگ فرصتی بیش از این به او نداد و لحظه عزیمتش ناگزیر شد. عزیمتی که هرچه از آن دورتر می شویم مجال تازه تری در معنایش می یابیم و چه بسیار لحظاتی نامکشوف در شعر او که ناتوانی ما را در درک آن همه زیبایی و رازآلودگی بیشتر می نمایاند.

هرگز از خاطر پرغبارم تنفس صبح بی قیصر را از یاد نخواهم برد و همچنان حسرت شعر بی قیصر ایران را می خورم که ای کاش مرگ خود نیز در آن لحظات سهمگین پیش از ورود به آستانه ی جانِ قیصر زمین می خورد و می مُرد.
جهانِ شاعری بی دادرس شد
غزل بی یاور و بی همنفس شد
کبوتر ناگهان بی بال و بی پر
رهایی سهم قیصر از قفس شد
 
.........................................
وحید کیانی
از شاگردان مرحوم قیصر امین پور
کد خبر 1450346

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha