خبرگزاری مهر - گروه فرهنگ و ادب: با عصا (به غرفه مهر در نمایشگاه مطبوعات) آمد؛ ولی خیلی محکم راه میرفت. یکی از سالنامههای آرشیوی روزنامه اطلاعات هم زیر بغلش بود؛ درست مثل عکسی که از جوانی خودش نشانم داد که روزنامهها زیر بغلش است و در شهر داد میزند: «روزنامه، روزنامه ...». محمدابراهیم رنجبر، زاده 1307 بابل است. سال 1316 به تهران مهاجرت کرد و در 9 سالگی با کمک دو برادر روزنامهفروش که در همسایگی یکدیگر زندگی میکردند، وارد این عرصه شد. او اکنون با بیش از 73 سال سابقه، رکوردار روزنامهفروشی در ایران است و هنوز هم در این حرفه فعالیت میکند. در هجدهمین نمایشگاه مطبوعات و خبرگزاریها پای صحبتهای قدیمیترین روزنامهفروش ایران نشستیم که البته به قول خودش هنوز هم بیشتر قرابتش با روزنامهها است و زیاد سر و کارش به اینترنت و وب یا خبرگزاری نمیافتد.
* مخاطبان ما دوست دارند بیشتر از شما بدانند.
من محمدابراهیم رنجبر، یکی از اولین روزنامهفروشهای تهران و بعضیها هم میگویند قدیمیترین آنها هستم و الان هم بعد از 73 سال همین کار را ادامه میدهم.
* دقیقاً چه سالی این کار را شروع کردید؟ دوره کدام نخست وزیر؟
سال 1316 در کوچه توزیع جراید خیابان لالهزار کارم را شروع کردم. البته اسم کوچه «بهار» بود، ولی آنقدر روزنامه آنجا توزیع میشد که به آن میگفتند کوچه «توزیع جراید». من آن زمان شاگرد یک روزنامهفروش بودم و روزی یک قران میگرفتم.
* آن زمان چند روزنامه داشتیم؟
16 ـ 17 تا بود. البته بعد از شهریور 20 روزنامه زیاد شد، ولی روزنامههای اصلی یکی روزنامه عصر یا همان روزنامه «اطلاعات» بود و بعد از آن هم روزنامههایی مثل «تجدد ایران»، «ایران»، «مهر ایران» و مجله «حیات» آمدند و همانطور که گفتم، من که کارم را شروع کردم، روزنامه زیاد شد و نانمان توی روغن افتاد.
* چند تا چاپخانه برای چاپ این روزنامهها داشتیم؟
سه ـ چهار تا چاپخانه قدیمی و متفرقه بود، ولی اولین چاپخانه روتاتیو مانند، که روزنامه را تا و بعد چاپ میکرد، چاپخانهای بود که روزنامه اطلاعات آورد که دفترش در لالهزار جنوبی بود و بعد هم رفت «جدید آباد» یا همان پارک شهر فعلی.
* وسیله حمل و نقل برای توزیع این روزنامهها چه بود؟
وسیله حمل و نقلی در کار نبود. روزنامهها را زیر بغلمان میگذاشتیم و میبردیم و توزیع میکردیم. آن زمان مگر تهران چقدر بود؟! از دروازه دولت به بالا، همهاش بیابان بود. استخر امجدیه که الان استادیوم شیرودی است و وسط شهر است، آن زمان در دو کیلومتری شهر بود. بعضی وقتها هم با الاغ روزنامه را میبردیم میفروختیم.
* روزنامهفروشی آن زمان چه فرقی با الان داشت؟
آن موقع 18 روزنامهفروش در کل تهران فعالیت داشتند. البته تهران آن زمان 4 ـ 5 خیابان که بیشتر نبود؛ یکی خیابان سپه بود و یکی هم خیابان شاه. خیابانهای سعدی، فردوسی، لالهزار و ناصرخسرو، بوذرجمهری و شوش هم بود. من آن زمان دکه نداشتم. روزنامهها را زیر بغلمان میگرفتیم و هر چقدر میتوانستیم چاخان، پاخان میکردیم تا روزنامهمان را بفروشیم! مثلاً یکدفعه داد میزدیم: خر شدن 5 نفر، خر شدن 5 نفر... بعد که یکی میآمد روزنامه را میخرید، داد میزدیم: خر شدن 6 نفر، خر شدن 6 نفر...!! (با خنده)
* الان هم دکه دارید؟
بله. در خیابان مهران کرج. دکههای روزنامهفروشی در تهران از زمان کرباسچی (شهردار اسبق) زیاد شد. آمدند سازمانی درست کردند برای ساماندهی دکهها ولی خودشان شدند باعث بیسر و سامانی همه دکهها شدند! کیوسک مطبوعاتی که جواز فروش روزنامه دارد، چرا باید کره و پنیر بفروشد؟ این از تبعات مدیریت شهری آن دوره بود. آن زمان روزنامهفروش، فقط روزنامه میفروخت، ولی بعد آدامس و سیگار و همه چیز دیگر وارد بساطش شد.
* دوست داشتید به جای روزنامهفروشی، شغل دیگری داشتید؟
من عاشق روزنامهفروشی هستم، ولی نه روزنامههای الان؛ آن زمان مدیران روزنامهها با روزنامهفروشها رفیق بودند، ولی الان مدیران روزنامهها، با گوشه چشم هم به ما نگاه نمیکنند.
* بهترین خبری که امسال در روزنامهها دیدهاید، چه بود؟
بهار کشورهای عربی یا همان مسأله بیداری برایم خیلی جالب بود. من دنبال میکنم این قضایا را.
* کمی از خاطرات آن روزها بگوئید. خاطرهای از دوره تعطیلی فلهای مطبوعات در دوره قوام دارید؟
دوره عجیبی بود آن دوره. الان به ذهنم نمیآید، ولی خاطرات روزنامههای 1325 را در مقالهای به نام «روزنامهفروشهای اونیفورم پوش» نوشتهام. این مربوط به زمان قوامالسلطنه بود که یک روزنامه دموکرات چاپ شده بود و مظفر فیروز مدیرش بود و 30 روزنامهفروش استخدام کرده بودند که همه اونیفورم پوش بودند. متاسفانه الان همهاش یادم نمیآید .... بروید آنجا در آن مقاله بخوانید... ولی دکتر حسین فاطمی را خوب یادم هست؛ او بعد از اینکه از فرانسه لیسانس روزنامهنگاری گرفت و فارغالتحصیل شد و به ایران برگشت، بلافاصله آمد پیش محمد مسعود و در «مرد امروز» مشغول کار شد. دکتر فاطمی و محمد مسعود خیلی به روزنامهها کمک کردند.
* نمیخواهید این خاطرات را چاپ کنید؟
چرا. الان هم بخشی از این خاطرات هر هفته در روزنامه اطلاعات چاپ میشود. اگر بخواهم الان برایتان بگویم، مصاحبه تمام بشو نیست!
....................................
گفتگو از: کمال صادقی
نظر شما