وقت آن رسيده است كه درباره مفاهيم و معانياي كه به كار ميبريم، به ويژه مفاهيمي كه بعضي از آنها را از غرب گرفتهايم، تأملي كرده و ببينيم همان مفهوم در فرهنگ ما چگونه بوده است. يكي از آن مفاهيم، مفهوم « تجربه ديني» است. البته اين گفته بدين معني نيست كه ما اين مفهوم را نداشتهايم، بلكه ميخواهيم اين برداشت از تجربه ديني را در قالب خود تفكر غربي كه سيرش به ما منتقل شده به خصوص كتاب " انواع تجربه ديني " ويليام جيمز مورد بررسي قرار دهيم |
وي افزود : افلاطون در تمثيل غار چنين مطرح ميكند كه فيلسوف از غار حركت ميكند و به خورشيد حقيقت واصل ميشود. به بيان ديگر ، به يك معناي حكمي و عرفاني ميرسد و حقايقي را بر اثر وصول مشاهده ميكند. اين ديالكتيك نوعي تجربه است ولو اين كه اسم تجربه نيامده است. ميخواهيم ببينيم كه قدما به تجربه چگونه نگاه ميكردند و امروزيها چگونه نگاه ميكنند؟ نفس تجربه در ارسطو يك جنبه معرفتي دارد و اساس معرفت تجربه است اما كمال نيست، شرط لازم است، اما كافي نيست. براي اين كه قضيه تجربي، قضيه علمي شود ميتوان گفت تجربه پاسخ به مطلب «هل» است و يعني آيا چيزي هست؟ كه در تجربه بر ما معلوم ميشود. بعد از اين كه چيزي را از طريق تجربه يا ادراك حسي ابلاغ كرديم، دو سوال ديگر بعد از تجربه بايد مورد بررسي قرار گيرد: 1- سؤال درباره چيستي يعني بحث درباره ماهيت تجربه؛ و 2- سؤال درباره چرا چنين است؟ و دليلش چيست؟
دكتر اعواني ادامه داد : اين تجربه يا بايد تصادفي باشد يا تصادفي نيست و عللي دارد و كشف علت است كه موجب معرفت ميشود. شايد در ميان فيلسوفان يونان كسي كه به معناي تجربه و آگاهي ناشي از تجربه پرداخته است افلوطين است كه بيشترين بحث را دربارة آن چيزي كه امروزه تجربه ديني يا تجربه عرفاني ميناميم دارد. حتي بعضيها او را به غلط مؤسس عرفان دانستهاند. در شرح افلوطين گفتهاند كه او چهار بار به تجربه وصال با خداوند رسيد. در مقاله هشتم از تاسوعه چهارم ، خود او اشاره ميكند كه بارها به اين مقام رسيده و آن را تجربه كرده است. اين تجربه چگونه تجربهاي است؟ مسلماً يك مبناي روانشناختي و نفساني ندارد؛ يك جنبه عميق معرفتي دارد، كه حاصل آن نوعي حكمت الهي است. چنانكه در افلاطون هم ديديم كه حاصل نوعي معرفت است. در واقع اين آگاهي كه در اثر تجربه اتصال به الوهيت براي انسان حاصل ميشود با «كوژيتو» دكارتي تفاوت زيادي دارد. كوژيتو يك تجربهاي بوده و آگاهياي حاصل ميشود كه از نظر افلوطين نازلترين مرتبه آگاهي ممكن براي انسان است. نفس مراتب بسيار بسيار عميقتري دارد كه فقط با روش حكمت است كه انسان ميتواند به آن واصل شود. در كوژيتوي دكارتي حجاب آن تجربه عميقتري است كه انسان ميتواند به آن برسد و انسان را در حد آن آگاهي كوژيتو فكر ميكنم متوقف ميكند. از نظر افلوطين نفس انسان مراتب بسيار عميقتري دارد كه اين مراتب دروني است و در درون انسان هست كه انسان ميتواند در اثر تجربه مورد نظر به آن واصل شود.
رئيس موسسه پژوهشي حكمت و فلسفه ايران ادامه داد : تجربه در نزد فلاسفه گذشته شرط لازم بود، اما شرط كافي نبود. اما به نظر هيوم، تجربه، آنهم تجربه حسي هم شرط لازم و هم شرط كافي براي هر معرفتي است. هر معرفتي بايد مؤول به تجربه باشد و فقط از آن حيث قابل تأويل به تجربه است اعتبار دارد و اعتبار و حجيت عقل و مراتب ديگر تجربي مورد انكار قرار ميگيرد. اگر بخواهيم تجربه ديني را از ديدگاه هيومي مورد بررسي قرار دهيم، از لوازم اصالت تجربه هيوم پديدارانگاري است. يعني هرچيزي را به نازلترين سطح آن كه عبارت از پديدار شده يعني سطح ظاهري تجربه و چيزي وراي تجربه وجود ندارد، آن را فرو ميكاهد. اگر بخواهيم تجربه ديني را در قالب هيومي تفسير كنيم، چقدر بايد فروكاهش باشد و ديگر اين كه در تجربه ديني در معناي جديد بعد از هيوم، از معناي اصالت نفسانيات ناشي ميشود كه اين برخلاف روش قدماست. او مفهوم عليت را اينگونه توجيه ميكند و ميگويد: « اگر مفهوم عليت را بخواهيم توجيه كنيم يا بايد از لحاظ حس بيروني توجيه كنيم يا از لحاظ حس دروني كه عبارت از تداعي معاني يعني يك عمل نفساني». فرق هيوم با كساني مانند ارسطو اين است كه ارسطو سعي ميكند تجربه نفساني را به تجربه معرفتي تبديل كند. يعني تمام كتاب علمالنفس ارسطو، روانشناسي به معناي امروز كلمه نيست. هر مرتبه از قوهاي از قواي نفس و تجربهاي كه از آن حاصل ميشود يك معناي معرفتي و يك اصل معرفتي دارد. يعني از معاني نفساني معناي معرفتي اراده ميكند. هيوم برعكس از تمام مراحل معرفتي معاني نفساني نتيجه ميگيرد كه اين دو در تفسير تجربه ديني اهميت فراواني دارد. از ديگر لوازم اصالت تجربه هيوم تأكيد او بر «عاطفه» صرف است نه «عقل»، نه «احساس»، نه « دين» و معاني دروني را به معاني عاطفي تحليل ميكند و اين يكي از لوازم انكار اصالت عقل است.
محور بحث ويليام جيمز گفتهاي از غزالي است. او برداشت خاصي از غزالي دارد. درست است كه ويليام جيمز و غزالي در ظاهر باهم مشابهت دارند اما در باطن بسيار فاصله دارند |
دكتر اعواني در بخش ديگري از سخنان خود گفت : همه معانياي كه در اصالت تجربه هيوم هست را در تفسير ويليام جيمز ميتوانيم بيابيم و اين برداشت در تجربه ديني از غزالي وجود ندارد. او خود مقدمات دين را در پنج عنصر بيان ميكند. عنصر عامل، اتحاد و اتصال يا ارتباط هماهنگ با عالم اعلي غايت قصوي ما در اين عالم است. عالم محسوس همه عالم نيست و جزيي از عالم روحاني است و كمال خود را از عالم روحاني اخذ ميكند. دعا يا ارتباط دروني با روح عالم (روح عالم اعم از اين كه آن را خدا بگوييم يا آن را قانون بناميم) فرايندي است كه در آن فعلي صورت ميگيرد و نيرويي روحاني جريان مييابد و موجب آثاري كه نفساني يا عادي است ميشود. دين داراي خصوصيات نفساني است كه دو عامل را در اين باره ذكر ميكند. دين موجب شوقي مفرط در انسان ميشود يعني به جنبه معرفتي دين اصلاً تأكيد نميكند در ضمن جيمز مؤسس روانشناسي جديد است به همين دليل او تجربه نفساني را بيشتر از ديد روانشناسي ميديد. او همچنين پايهگذار در مكتب پراگماتيسم است و از اين دو ديدگاه به تجربه نگاه ميكند.
جيمز واقعا به تجربه ديني اعتقاد دارد و به نظرياتي كه تجربه ديني را انكار ميكنند سخت ميتازد. مثلاً به فرضيهاي كه ميگويد تجربه ديني بازمانده خرافات است سخت ميتازد و آن را باطل ميداند |
به نظر جيمز صحت و سقم فرضيههاي ديني، امر واقع نيست بلكه نسبي و شخصي و تابع احوال ذهني صاحب آن است و معياري به دليل فردي بودن نميتوان براي آن قائل شد |
وي در پايان سخنان خود گفت : تجربه ديني هر تجربهاي نيست. تجربه ديني صحيح با وحي الهي ارتباط دارد. با راه تقرب و ولايت و سلوك كه انسان به معرفت قلبي و تشريع ميرسد و همچنين راه دين مبتني بر معرفت يقيني حكمت الهي است كه اين كار در اسلام شده است و بهترين بحث را در اينباره غزالي كرده است اما گاهي بحثهاي او با بحث كلامي هم آميخته اما سهرودي بحث تجربه ديني و عرفان را جز فلسفه قرار داده، عاليترين بخش حكمت به تعبير سهروردي حكمت ذوقي است كه فراتر از حكمت بحثي است. از سهروردي تا حكمت متعاليه ملاصدرا كوشش عميقي بوده براي اين كه اين تجربه انسان را تجربه كنند و بعد آن را تبيين كنند، يك كوشش هزار ساله در فرهنگ ما و بر اين مبنا حكمي براي اين تجربه ديني وجود دارد و علاوه بر اين كه كتاب عرفاي ما كه بحثهاي عميق معرفتي را بررسي كردهاند نه از ديدگاه صرفاً يك تجربه ديني كه غريبان به آن پرداختهاند.
نظر شما