خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ و ادب: نکته اول اینکه بررسی «رویای این پاریسی دیوانه» نوشته بهاالدین مرشدی کار مشکلی است چون مشخص نیست باید به چشم یک مجموعه داستان به آن نگاه کرد یا نمایشنامه رادیویی یا هر نوع نمایشنامه دیگر.
به نظر میرسد نمیتوان نوشتههایی را که با عناوین کلی در این کتاب از هم جدا میشوند، داستان نامید. نداشتن خط روایی از هر نوعش، عدم فضاسازی محسوس و به موازات آن شخصیتپردازی روشن و مشخص از عواملی هستند که باعث میشوند خواننده احساس کند که نه با یک داستان کوتاه، بلکه با یک متن از نوع دیگری روبروست که شاید در ستون روزنامه چاپ شده باشد.
نکته دوم، داستانهای «رویای این پاریسی دیوانه» خواننده را با خود همراه نمیکند. تکرار برخی جملات که باز هم تاکید میشود، تکرارشان میتواند در یک نمایشنامه صحنهای (البته با در نظر گرفتن میزانسن) یا رادیویی زیبا باشد، در این فضا خواننده را خسته میکند و باعث انحراف ذهنش میشود.
همه نویسندهها موضوعات و مطالبی را در ذهن دارند که باید آن را روی کاغذ بیاورند. اما مطالب ذهنی نویسندهها، مواد خام هستند که روی کاغذ آمدنشان، پالایش و پیرایش میطلبد، تا خواننده بیرونی هم بتواند با متن زاییده از تخیل و تفکر نویسنده ارتباط برقرار کند. در این کتاب اما به نظر میرسد جملات به همان صورت مواد خام بر صفحات جاری شدهاند و آن روانکاری شایسته و بایسته رویشان صورت نگرفته است. البته شاید بتوان از عنوان کتاب هم که نام هیچکدام از داستانها نیست، چنین استنباطی کرد که این نوشتهها رویای یک پاریسی دیوانه هستند. حالا یک پاریسی دیوانه کیست، این هم برای خود شرح و تفصیل میطلبد.
داستان اول با عنوان «پنج داستان از کتاب معجزه» بیشتر از بقیه، به داستان شباهت دارد. چون میتوان تا حدودی عناصر داستان را در آن دید. محیط، فضاسازی البته در سطح محدود و تعدادی شخصیت. اما این داستان نمیتواند حس نوستالژیک کودکی را منتقل کند. گویی این مهم در راهرو و کوچههای پر پیچ و خم جملات بدقلق داستان، که بد جاگیری کردهاند، راه را گم کرده است.
در داستان بعدی با نام «آنام» از همان ابتدا تکرار الفاظ و عبارات، خواننده را با نثری روبرو میکند که از آن لذت نخواهد برد: «جالبه اگه ما یعنی من و اون هیچ کدوممون هیچ رابطهای با رویا نداشته باشیم. این اون ماجرا نیست. انتهای ماجرا هم نیست. این خود خود ماجراست. قراره که ما هیچ کدوممون خواب نبینیم. بسیار خب... بسیار خب... نمیبینم. نه من... نه اون و نه... خب به غیر از من و اون کس دیگهای توی این خونه نیست. نگاه کنید. منم... و منم... و باز هم ... منم.... و خب اون هم هست. نگاش کنید. این یه قراره... قراره.... که من توی خونه باشم و اون روزها بیرون کار کنه. این یه واقعیته. اگه شما دوست داشته باشید میتونیم نقشها رو عوض کنیم. این طوری چهطوره؟ من روزها بیرون کار کنم و اون روزها توی خونه. خب این اگه شما بخواید اتفاق میافته. حتا اگه ما، یعنی من و اون هیچ کدوممون نپسندیم. همین طور که شما الان خواستید من توی خونه باشم و اون روزها بیرون کار کنه.»
نکته سوم، لحن داستانهاست. نویسنده داستان را با صدای خودش در ذهنش میشنود و آن را روی کاغذ میآورد. اما همه الزما از خواندن مطلب روی کاغذ، همان صدا را نمیشنوند. این صدا باید از فیلترهایی عبور کند تا غیر از نویسنده، افراد دیگر هم متوجه منظور و مقصودش بشوند. به نظر میرسد داستانهای این مجموعه اگر در قالب دیگری ریخته میشدند، جایگاه بهتری داشتند تا در قالب یک داستانهای یک مجموعه داستان. اگر یک نریتور، این متون را با لحن صحیح مورد نظر نویسنده، بخواند مخاطب بهتر میتواند مقصود خالق این سطور را دریابد. لحن برخی از داستانهای مجموعه گنگ است. مثلا «نامه عاشقانه» یا داستان «همیشه آقای پستچی نامهها را میرسونه، "هی آقای پستچی نامهها را میرسونه"» که عبارت «هی آقای پستچی» مرتباً در آن تکرار میشود.
انتخاب مناسب زمین برای کشت محصول، کمک بزرگی به برداشت مناسب میکند. به نظر میرسد برای برداشت مناسب از مفاهیم «رویای یک پاریسی دیوانه» زمین مناسب یعنی داستان کوتاه انتخاب نشده است. این زمین میتوانست شعر باشد. داستانهای این مجموعه گاهی میان نمایشنامههای کوتاه بکت و داستانها و اشعار ریچارد براتیگان سرگرداناند و گویی شخصیت پاریسی دیوانه، گاهی به این شانه میزند و گاهی تلوتلو خوران، خودش را به آن یکی میزند. البته مقصود نگارنده تقلید نویسنده از این دو نیست ولی به هر حال این شباهت به نوعی احساس میشود. شاید هم پاریسی دیوانه از این دو یا از یکیشان یا اصلا از یکی که مثل این دو است، تاثیر گرفته باشد. یا اصلا شاید.... اصلا پاریسی دیوانه که بود؟
«رویای این پاریسی دیوانه» هشتمین کتاب از سری کتابهای مجموعه قصه نوی نشر افکار است که به ادعای دبیر این مجموعه قصد دارد بازتابدهنده صداهایی نو در ادبیات امروز ایران باشد. صداهایی که در حین تنوع و تکثر، در دو نقطه به هم میرسند. یکی در نمایش جلوههایی از هویت ایرانی و دیگری در ارائه شیوههایی تازه در قصهگویی و روایت. شاید با پدیدهای نویی روبرو باشیم که چند سال بعد، قصهگویی باشد. اما در حال حاضر که از پاریسی دیوانه قصه نشنیدیم. شاید مانند مردمی که در گذشته یا حتی امروز با پدیدهای نو روبرو میشوند و تعجب میکنند، ما هم با پدیدهای نو مواجهایم که فعلا به آن انتقادهایی داریم. اصلا از کجا معلوم که پدیدهای نو در کار باشد. شاید ... اصلا این پاریسی دیوانه که بود؟...
-----------------------------------------------
صادق وفایی
نظر شما