۸ آذر ۱۳۹۰، ۱۵:۴۳

امام حسین(ع)؛ مصلح غیور/

امام علی(ع) و سیدالشهدا در یک راه شهید شدند

امام علی(ع) و سیدالشهدا در یک راه شهید شدند

خبرگزاری مهر - گروه دین و اندیشه:‌ حضرت آیت الله مجتبی تهرانی در ادامه جلسات ویژه محرم تأکید کرد:‌ امام علی(ع) و امام حسین(ع) در یک راه و در راستای یک هدف واحد به شهادت رسیدند.

مروری بر مباحث گذشته

بحث ما راجع به قیام و حرکت امام حسین(ع) بود و عرض کردم که این قیام صحیفه­ای از دروس برای ابنای بشر است در بُعد معنوی، معرفتی، فضیلتیِ انسانی، دنیوی، اخروی، فردی و اجتماعی. این حرکت، حرکتی هدف‌مند بود، قیام امام حسین(ع) قیامی عجولانه و به تعبیر بعضی حساب نشده و یا همراه اشتباه در محاسبات نبود. من نمی­خواهم این حرفهایی را که واقعاً بعضی­هایش بسیار زشت هست.

تکرار کنم و تعجب می­کنم چه­طور برخی افراد این حرف­ها را زده­اند؟ من وقتی بعضی از این نوشته­هایی را که می­گویند: نعوذ بالله «حضرت جاه طلب بود»، می‏بینیم، شدیداً ناراحت می­شوم. خاک بر دهان کسی که چون نتوانسته است این مسئله را حل کرده و حتی درک کند، این نسبت را به امام حسین می­دهد!

من در جلسه گذشته عرض کردم هر حرکت انقلابی، یعنی هر حرکت اجتماعی که می‏خواهد در اجتماع، نظامی را واژگون کند و نظام دیگری را جایگزین آن کند، دو رکن دارد؛ رهبری و حضور اکثری مردم در صحنه. این دو رکن مبتنی بر سه زمینه است: یک؛ اعتماد مردم نسبت به رهبری و اهداف او، دو؛ هم­سو بودن هدف رهبر در قیام با هدف اکثر مردمی که با او همراه شدند، سه؛ هم­سو بودن نظر مردم با رهبری در ارتباط با آن نظامی که می­خواهند آن را براندازند و به اصطلاح ما آن نظام را فاسد می­دانند. باید این سه زمینه باشد، هر کدام که مفقود باشد این قیام فَشَل خواهد شد و به ثمر نمی­رسد.

امام علی و امام حسین(علیهماالسلام) در یک راه شهید شدند

من در اینجا وارد این بحث شدم که وضعیت مردم و رهبری بعد از وفات پیغمبر اکرم چگونه بود. عرض کردم تا نصف حکومت خلیفه سوم روش و سنت پیغمبر اکرم رعایت می­شد و بعد از آن انحراف پیدا شد و انحراف هم شدید شد. بالأخره علی(ع) آمد و با این انحرافات مقابله کرد، چون حضرت دید این روشی که اینها دارند عمل می­کنند، روشی مبتنی بر احکام اسلام نیست. لذا علی(ع) برخورد تندی کرد و در این مدت کوتاه مشغول سه جنگ شد و بعد هم در همین راه به شهادت رسید.

الآن به صراحت عرض می‏کنم که حسین(ع) در همان راهی شهید شد که علی(ع) شهید شد. پدر و پسر در یک راه شهید شدند. علی(ع) دید که اسلام دارد ضربه می­خورد، یعنی دید که در جامعه اسلامی برخی می­خواهند به اسلام ضربه بزنند، آن برخورد شدید را با آنها کرد و منجر به شهادتش شد.

شناخت کوفیان نسبت به امام

اما وضعیت در زمان علی(ع) که بخشی از بلاد مسلمین در سیطره معاویه قرار داشت و بعد از آن، یعنی زمان امامت امام حسن(ع) و امام حسین(ع) که تقریباً همه جامعه اسلامی تحت حکومت او بود، چگونه بود؟ ما باید طبق معیارهای انقلاب­ها و حرکت­ها این مسئله را بررسی کنیم.

می­شود گفت که در آن موقع از نظر رهبری از نظر جغرافیایی دو منطقه مطرح بود که مردم آن، در انتخاب رهبری نقش اساسی داشتند. یکی عراق بود و دیگری شام. عراق به این جهت نقش اساسی داشت که مرکز حکومت علی(ع) کوفه بود و بسیاری از صحابه، انصار و تابعین به کوفه آمده بودند و یا اصلاً خودشان اهل کوفه بودند. به عبارتی دیگر، باید گفت که عراق برای کسانی که با پیغمبر و خاندان پیغمبر از بنی هاشم مرتبط بودند، مرکزیت خاصی داشت. مردم شام هم به دلیل مرکزیت حکومت بنی‏امیه موضوعیت و اهمیت داشت.

کوفیان یک شناسایی و شناخت قوی‏ای نسبت به خاندان اهل‏بیت داشتند. لذا وقتی امر بین علی(ع) یا فرزندان علی(ع) و معاویه دایر می­شد، بی برو برگرد اکثریت آنها می­گفتند رهبری از آن علی(ع) و فرزندان او است. مردم کوفه اهل بیت را بر حق و معاویه را بر باطل می­دانستند. اگر به تاریخ مراجعه کنید می‏بینید که در این مسئله شبهه­ای نیست. وضع عراق اینچنین بود.

یاران قلبی و نه عملی

همین عراقی­ها به دو گروه تقسیم می­شدند، یک گروه اکثری بود و یک گروه اقلیتی بود. اکثریت اینها کسانی بودند که قلباً امام حسین را حق و یزید را باطل می­دانستند، تأمل هم نداشتند، اما وقتی مسئله تهدید، تخویف، تطمیع و امثال اینها پیش آمد، اینها عملاً دست ازحمایت حضرت برداشتند و حتی با آن حضرت مقابله کردند.

وقتی که اینها با تهدیدها و تطمیع­های حکومت مواجه می­شدند، برای عافیت طلبی و سلامت دنیایشان و به خاطر زیاده طلبی که ثمره تطمیع­ها بود و یا به جهت ترسِ از دست رفتن دنیایشان که ثمره تهدیدها بود، با جریانی که حکومت به راه انداخته بود، هم­سو می­شدند و یا لااقل از مخالفین حکومت حمایت نمی­کردند. اکثریت مردم این طور بودند.

خیال نکنید که اینها فکر کردند امام حسین، باطل است! جلسه گذشته این مطلب را گفتم و شواهدی هم آوردم. اینها حرفهای غلطی است. این طور نیست که اینها در عرض یک یا دو شب، از اعتقادشان برگشته باشند. همه شواهد تاریخی هم همین را می­گوید.

آیا توابین که بعد از واقعه عاشورا سر بلند کردند، کسانی بودند که زمان امام حسین(ع) خیال می­کردند یزید بر حق است و حضرت بر باطل است؟ چنین حرف‏هایی کمال بی‏سوادی و کوتاهی فکر است. همه آنها کسانی بودند که می­دانستند امام حسین بر حق است، اما عملاً کوتاهی کردند که بیایند و امام حسین را یاری کنند. قیام توابین تازیانه وجدان خودشان بود که چرا با آن که می­دانستیم حضرت بر حق است، نرفتیم از او حمایت نکردیم؟ کوتاهیِ ما باعث شد این صحنه پیش بیاید که پسر پیغمبر و خاندانش را به طرز فجیعی از بین ببرند. توّابین برای این بلند شدند.

بله، عده­ای بودند که می­خواستند وسط دعوا نانی بخورند؛ ما به جنبه­های سیاسی قضیه کاری نداریم؛ اما توده مردم کسانی بودند که همان زمانی که امام حسین(ع) کربلا بود و می­جنگید، او را حق می­دانستند، اما عملاً به جهت همان تهدید و تطمیع کنار نشستند.

عبیدالله‏بن‏حرّجحفی؛ یکی از «دوست‏دارانِ فقط دوست»

من به عنوان نمونه و برای روشن شدن شاخص، قضیه عبید الله بن حر جحفی را عرض می‏کنم که همه شنیده‏اید. او از اشراف کوفه بود و خیلی هم مرد مقتدر و گردن کلفتی بود. امام حسین شخصاً در قصر بنی مُقاتل به خیمه­اش می­رود. عجیب این است که امام حسین شخصاً می­رود. بر عکس زهیر که خود حضرت نمی‌رود و پیک می‏فرستد. من این دو نفر را مثال می‏زنم، چون هر دو با هم، هم‏مسلک هستند. هم عبید الله بن حر جعفی عثمانی است و در جنگ صفین برای حمایت و خون­خواهی از عثمان با معاویه بود و هم زهیر عثمانی است. هر دو عثمانی مذهب هستند.

وقتی امام حسین به عبید الله بن حر می­گوید که بیا ما را کمک کن! او می­گوید: من اصلآً از کوفه بیرون نیامدم مگر این که می­خواستم در این مشکل دچار فشار نشوم. یعنی می­دانم تو بر حق هستی و آنها بر باطل هستند و اگر من آنجا بمانم و حق را حمایت نکنم، برای من زشت است؛ برای همین از کوفه بیرون زدم که به این بلا مبتلا نشوم.

خیلی روشن و صریح حرفش را زد و اصل مطلب را گفت. بعد هم به حضرت گفت: من اسبی و شمشیری دارم که به شما می­دهم. امام حسین(ع) هم می­گوید «لا حاجه لی الی فرسک و سیفک» من اینها را نمی­خواهم. اما چیزی به تو می‏گویم، از این بیابان دور شو! از ما فاصله بگیر! چون اگر کسی داد غربت من را بشنود و من را یاری نکند، هلاک خواهد شد.

حالا ببینید این فرد عثمانی مسلک چه جوابی به حضرت می­دهد؟ گفت: امیدوارم که من به این مسئله مبتلا نشوم که داد تو را بشنوم و یاری­ات نکنم! پس او حق و باطل را کاملاً می‏شناخت. امام حسین رفت، او هم دنبال کار خودش رفت.

عبید الله بن حر اولین زائر امام حسین

بعداً که صحنه کربلا تمام شد، عبیدالله بن زیاد می­خواست اهل بیت را به شام بفرستد. مجلسی آراست و تمام اشراف کوفه را دعوت کرد، نگاه کرد دید عبید الله بن حر جعفی نیست، دید این مرد متشخص در مجلس حضور ندارد. سؤال کرد عبید الله کجا است؟ کسی نمی‏دانست. چند روز که گذشت، عبید الله بن حر جعفی پیش ابن زیاد رفت. ابن زیاد گفت: کجا بودی؟ گفت: مریض بودم. گفت: دلت مریض بود یا بدنت؟ گفت: دل مریض نمی­شود. ابن زیاد می‏خواست بگوید که آیا تو از مسلکت برگشتی و در دلت به امام حسین علاقه پیدا کرده‏ای؟! می‏خواست به او سرکوفت بزند، او هم مقابلش ایستاد و گفت: دل هیچ وقت مریض نمی شود. آن‏چه که در دلم از فبل بوده است، هنوز هم هست. تن مریض می­شود که خوب هم شدم.

همین که ابن زیاد رویش را برمی­گرداند به این طرف مجلس، یک وقت می­بیند عبید الله بن حر جعفی نیست، دنبالش رفتند دیدند سوار اسبش شده است دارد می­تازد و می­رود. همین عثمانی به خانه یکی از دوستانش رفت، عده­ای را جمع کرد، بلند شدند و به کربلا رفتند. همین کسی که در مقابل امام حسین گفت «من تو را یاری نمی­کنم» به زیارت حضرت می­رود.

اگر ما بگوییم اولین زائر امام حسین(ع) بعد از شهادت حضرت، همین عبیدالله بن حر جعفی است، از نظر تاریخ خلاف نگفتیم، نوبت به جابر نمی­رسد. به کربلا رفت، شاعر هم بود، شروع کرد مرثیه گفتن، آنجا عزا خانه­ای به پا کرد و تا آخر عمر گریه می­کرد. دلهایی که فطرتشان دست نخورده بودند، همه مجذوب حسین(ع) بودند. نسبت به این خاندان شناخت داشتند. این را قبول دارم که از نظر عمل در پایداریشان متزلزل شدند، اما نسبت به امام شناخت داشتند.

عده­ای برای حفظ امور دنیایی­شان وارد عمل نشدند و حمایت نکردند، اما عده­ای مرد و مردانه پایش ایستادند و گفتند هرچه می­خواهد بشود بشود. به تعبیر ما «کالجبل الراسخ لا تحرکها العواصف» پای اعتقادشان محکم ایستادند، افرادی از قبیل حبیب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه و بریر اینها همه کوفی هستند، اینها پای اعتقادشان ایستادند.

«حبیب و مسلم» دو یار پایدار

شما راجع به حبیب و مسلم بن عوسجه این دو تا پیر مرد شنیدید که امام حسین نامه­ای به کوفه نوشت. در تاریخ است که وقتی امام حسین وارد کربلا شد، نامه ای به حبیب نوشت و گفت: «من الحسین بن علی الی الرجل الفقیه حبیب بن مظاهر الاسدی اما بعد انا قد نزلنا کربلا و انت تعلم قرابتنا برسول الله ان اردت نصرتنا فاقدم الینا عاجلا»، بعد حبیب آمد و به مسلم بن عوسجه برخورد کرد و دو تایی با هم به کربلا آمدند، چهارم یا پنجم محرم بود که رسیدند.

وقتی مسلم بن عوسجه زخم می­خورد و روی زمین می­افتد و دیگر رمقی ندارد، امام حسین(ع) با حبیب بالای سر او میآیند، امام حسین(علیه­السلام) این آیه شریفه را می­خواند: «مِنَ الْمُؤْمِنینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدیلا(سوره الاحزاب، آیه 23) حبیب رویش را به مسلم می­کند و می­گوید: اگر این­طور نبود که ساعتی بعد من هم به تو ملحق می­شدم، دلم می­خواست حق رفاقت با تو را تمام می­کردم و وصیتی می­کردی و می­رفتم به وصیت­هایت عمل می­کردم، ولی نمی­توانم. در مقاتل می­نویسند: مسلم رمقی نداشت که بتواند حرف بزند «فإنی أوصیک بهذا و أشار إلى الحسین علیه­السلام(بحارالأنوار، ج45، ص19) سفارش من فقط به این شخص است، دست از او برندار!

اینهایی که قلباً به امام حسین معتقد بودند، یک دسته آن طور بودند که با آنکه کاری نکردند و به حضرت یاری نرساندند، اما قلبشان عوض نشد و یک دسته هم تا آخر پای اعتقاد قلبی‏شان ایستادند. این افراد کم بودند، یکی از آنها زهیر است، زهیر را ببین، عبید الله بن حر جعفی را هم ببین. هر دو عثمانی مسلک هستند.

تمایلات دنیایی یکی موجب شد که در آن مقطع عملاً امام حسین را یاری نکند و بعد هم پشیمان شود و چه طور پشیمان شدنی که تا آخر عمر مرثیه حسین را می­خواند و گریه می­کرد؛ اما دیگری با اینکه از اشراف است و خدم و حشم زیادی دارد، بدون این که امام حسین(ع) خودش بلند شود و برود از او تقاضا کند تا آخر پای حضرت می­ایستد.

---------------------------------------------

پایگاه اطلاع رسانی حضرت آیت الله مجتبی تهرانی

کد خبر 1472885

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha