به گزارش خبرنگار مهر، مرد کوفی به انتهای صحنه خیره میماند. صحنهای از نبرد عاشورا در ذهن او تداعی میشود.
یاران امام در مقابل خیمهها صف آراستهاند. لحظاتی بعد سپاهیانی از دل تاریکی نمودار میشوند. صدای شیون از خیمههای امام بر میخیزد. کسی اهل خیمهها را به آرامش میخواند. سربازی از سپاه دشمن - حرمله - تیری در چله کمان میگذارد و به سوی خیمهها نشانه میرود. فریاد و همهمه از سپاهیان کوفه بر میخیزد. حرمله، تیر را پرتاب میکند و سپس باران تیر از جانب سپاه کوفه بر یاران امام میبارد. ندایی زبان حال امام را نجوا میکند.
یاران امام به دشمن هجوم میبرند. کودکان شیون میکنند. بانوان حرم بر سرزنان پیش میآیند و کودکان را به خیمهها میبرند. نبرد در پس زمین ادامه مییابد. ندایی بار دیگر زبان حال امام را نجوا میکند.
"پایداری کنید ای بزرگان خوب خدا و تا لقای خداوند جهاد کنید. مرگ مانند پلی است که شما را از سختیها و دردهای دنیا به سوی بهشت وسیع و نعمت دائم الهی عبور میدهد. کدام یک از شما ترک زندان دنیا را به امید آرمیدن در قصر آخرت نمیپسندد.
اکنون دنیا زشتیها خود را آشکار کرد و دگرگون شد و به نیکوهایش پشت کرد و ورشکستگیاش نمایان شد. با این وضع، مومن باید به لقای خدایش اشتیاق یابد، همانا من مرگ را جز سعادت و زندگی با ستمگران را جز ملامت و گمراهی نمیبینم..."
نبرد میان سپاهیان کوفه و یاران امام ادامه دارد، حتی در زمینه نبرد مسلم با کوفیان ...
به تکلیف خود عمل میکنم
مسلم، زخمی و خسته از نبرد میان صحنه میدود. تعدادی سرباز مسلح نیز همراه ابن اشعث از هر سو او را محاصره میکنند. مرد کوفی از نبرد عاشورا فارغ شده و متوجه مسلم میشود. سپاهیان به یکباره بر مسلم حمله میبرند و او با واکنشی سریع همه را به اطراف میراند.
ابن اشعث: تو که میدانی حریف این همه سپاهی نمیشوی مسلم، خودت را به کشتن نده!
مسلم: هرگز از ترس جانم تسلیم دشمنان دین خدا نخواهم شد!
به سوی سربازان حمله میبرد. آنان حمله او را دفع میکنند. مسلم خسته در پناه دیواری تکیه میدهد.
ابن اشعث: ما مسلمانیم فرزند عقیل، نه دشمن دین خدا که اگر هم نامسلمان بودیم، سرنوشت این نبرد معلوم بود. آیا تن سپردن به مرگ محتوم، خودکشی نیست؟
مسلم: مرگ محتوم؟
ابن اشعث: تو پایان دیگری برای این نبرد نابرابر سراغ داری؟
مسلم: من به پایان نبرد نمیاندیشم، به تکلیف خود عمل میکنم.
مسلم در این حال به سربازان حمله میبرد و در موضعی دیگر پناه میبرد.
ابن اشعث: آیا این تکلیف توست که بیجهت کشته شود؟ گوش کن مسلم، من برایت از عبیدالله امان گرفتم.
مسلم: امان؟
ابن اشعث: میتوانی در کوفه بمانی. بیهیچ گزندی و به تکلیفت عمل کنی.
مسلم: اما کوفه دیگر جای من نیست. از این شهر بیزارم.
ابن اشعث: به کاروان حسین بپیوند.
مسلم: حسین؟
به دور دست خیره میشود. نبرد عاشورا در پس زمینه ادامه دارد. کسی از یاران امام به شهادت میرسد. امام به بالین او آمده، سرش را بر زانویش میگذارد.
گریه بر مظلومیت مظلوم
سربازان آرام و آهسته به مسلم نزدیک میشوند و پیش از آنکه اجازه عکسالعملی به او بدهند با نیزه و شمشیرهایشان سر و سینه او را در محاصره میگیرند. مسلم یکباره شمشیرش را بالا میبرد. اما پیش از هر اقدامی ابن اشعث شمشیر را از او میگیرد.
مسلم: این نخستین حیله تو بود! شمشیرم را گرفتی و امان را شکستی!
ابن اشعث: حیلهای در کار نیست، تو در امان عبیدالله ابن زیادی و او گزندی بر تو نخواهد زد.
مسلم: به خدا سوگند میدانم که از اجرای فرمان امانی که گرفتهای عاجزی!
ابن اشعث در حالی که میگوید چنین نیست، خواهی دید، به سربازان میگوید: من برای کسب تکلیف به دارالاماره میروم. مسلم را با خود بیاورید اما با او به مدارا رفتار کنید.
مسلم به صحنه نبرد عاشورا خیره میشود و ناگهان اشک از دیدگانش سرازیر میشود. مرد کوفی، با احتیاط به مسلم نزدیک میشود و میگوید: گریه میکنید بزرگوار؟
مسلم: بر مظلومیت مظلوم میگریم.
مرد کوفی: گمان نمیکردم شیرمرد دلاوری چون شما آقا، دلی چنین نازک و لرزان داشته باشد.
مسلم: بر حجم حادثهای که در پیش است اگر خون بگریم بیراه نیست!
مرد کوفی: مردان بزرگ وقتی دست به خطر میزنند نبایست از عاقبت کار هراسی داشته باشند.
مسلم: من از عاقبت کار خود نمیهراسم مرد کوفی.
مرد کوفی: اما تو گریه میکنی مسلم!
مسلم: بر احوال خود نمیگریم. نگران کسانی هستم که به قول و وعده کوفیان اعتماد کرده و اکنون به این سوی میآیند!
خواب مرگ!
مسلم به افق خیره میشود. سرداری از یاران امام –سقا- به پرچمی در دست به سمت خیمه میآید. کودکان از هر سو برایش مشکهای خالی آب میبرند. سردار، مشکها را گرفته با خود میبرد. سپاهیان کوفه بر او هجوم برده در محاصرهاش میگیرند.
مسلم: کاش کسی از من خبری برای حسین میبرد. کاش کسی به ایشان میگفت که کوفیان به عهد خود وفا نکردند. و از ترس سپاه واهی شام و یا به طمع مال و مقام، بیعت خود را شکستند. کاش صدایم به ایشان میرسید.
مسلم رو به نقطهای دور دست فریاد میزند: آقا! مولای من، به کوفه نیایید! برگردید آقا، و اهل بیتتان را نیز با خود ببرید تا خیانت کوفیان سست اراده گریبانگیرتان نشود. این مردم، یاران پدر شما علی را کشتند در حالی که او آرزوی فراق آنها را با مرگ یا شهادت داشت. برگردید مولای من. همان گونه که کوفیان از پیمان خود برگشتند و اکنون شمشیرهایشان را برای کشتنتان تیز میکنند!
مرد کوفی: آرام باش مسلم، کسی صدایت را نمیشنود. نمیبینی؟ کوفه گویی در خواب مرگ فرو رفته است. خواب مرگ!
مسلم: کاش فریادم به ایشان میرسید. کاش میتوانستم اکنون در کنارشان باشم. السلام علیک یا اباعبدالله الحسین.
سربازان، مسلم را با خود میبرند. مرد کوفی خیره به دور دست میماند.
نبرد عاشورا
در انتهای صحنه و در پس خیمهها نبرد عاشورا ادامه دارد. کودکان و بانوان حرم پناه گرفته بر عمود خیمهها تنها سایه نبرد را مشاهده میکنند. اما قنداقهای را بر سر دست گرفته میبرند. حرمله تیری در کمان نهاده به سویشان پرتاب میکند. قنداقه غرق در خون میشود. اما خونها را به سوی آسمان میپاشند. تیرهای دشمن از هر سو بر امام میبارد. ندایی در دور دست زبان حال امام را فریاد میکند.
"ای مسلم بن عقیل! ای هانی بن عروه! ای حبیب بن مظاهر! ای زهیر! ای بریر! ای نافع! یاران من. عباسم، علی اکبرم، ای مردان پاکباز خاندانم! ای دلیران و ای پا در رکابان روز کارزار! چرا ندایم را نمیشنوید؟ چرا هر چه شما را میخوانم اجابتم نمیکنید؟ شما در خون خود خفتهاید و من امیدوارم که سر از خواب شیرین بردارید و ببینید که پردگیان حرم آل رسول بعد از شما یاوری ندارند. از خواب برخیزید ای کریمان و در برابر عصیان و طغیان از خدا بیخبران، از آل رسول دفاع کنید."
در فاصله این گفتار، نور تل خاکی را در انتهای صحنه نمایان میکند. پرچمی نیمه افراشته بر بلندای خاک در اهتزاز است. اجساد خون آلود، جا به جا بر زمین خفتهاند و اطرافشان انبوه تیرها و نیزههای شکسته به چشم میخورد. وزش ملایم باد، بر اجساد خونین میگذرد. نوای غریب نی، در دور دست شنیده میشود. مرد کوفی، مبهوت این منظره، بر خاک زانو میزند.
گویی خورشید به زمین سقوط میکند
سرباز، شمشیرش را بر گردن مسلم فرود میآورد. در پس زمینه گویی خورشید به زمین سقوط میکند. کسی در دوردست از قتلگاه میخواند.
در پس زمینه خون رنگ، پارهای از نور، چون خورشید از زمین سر بر میآورد. و خود را بالا میکشد. بانوان و کودکان اهل حرم خیره به خورشید بر سر و سینه میزنند. صدای پای اسبی همه را متوجه خود میکند. اسب زخمی و خسته پیش میآید.
اهل حرم اطراف اسب جمع میشوند و با او از حسین میپرسند. ولولهای در میان سپاهیان بر پا میشود. کسانی با مشعل آتش در دست پیش میآیند. تصویر اسب در دل شعلههای آتش محو میشود. سپاهیان، در آستانه خیمه میایستند. زنان و کودکان به این سو و آن سو میروند. آتش خیمه را در بر میگیرد.
سپاهیان به خیمهها میریزند. زنان و کودکان را به تازیانه میزنند و بعد به زنجیر اسارت کشیده با خود میبرند.
تابلوی عبور کاروان اسرا بار دیگر در پس زمینه تکرار میشود. پس از عبور کاروان، نور صبح، خرابه را روش میکند.
اهتزاز پرچم سرخ در عمق صحنه تنها
در صحنهای دیگر، "طوعه" به دفاع از بچههای مسلم ناگهان به سرباز حمله میبرد. سرباز یکباره بر میگردد و شمشیرش را مقابل طوعه میگیرد. طوعه با همان سرعت که پیش آمده ناخواسته با شمشیر برخورد میکند. شمشیر مردم در سینه طوعه فرو میرود. طوعه لحظاتی مرد و شمشیر را مینگرد و سپس جسم بیجانش به زمین میغلتد. کودکان مسلم از خرابه بیرون زده و بر بالین طوعه زانو میزنند. مسلم از عمق صحنه نمایان میشود. مرد کوفی متوجه مسلم میشود و کیسههای زر بیاختیار از دستش بر زمین میریزد.
مرد کوفی: با هم آزمون؛ و خطا! اما خطا از من نبود بزرگوار. آنها دیر یا زود گرفتار کوفیان میشدند. نباید از کاروان میگریختند. نباید. خطا از من نبود!
مرد کوفی از نگاه مسلم گریخته و قصد رفتن دارد که سرباز به او گفت: کجا؟
مرد کوفی: میگریزم! نمیبینی؟
سرباز: تو گفتی در کربلا نبودهای، پس گریزت از چیست؟
مرد کوفی: بودم اما در میانه راه گریختم! از ترس چشمها!
کودکان بر می گردند و مرد را نگاه میکنند. مرد کوفی صورت خود را میپوشاند و میگوید: کاش به کوفه نیامده بود!
سرباز: مسلم بن عقیل!
مرد کوفی در حالی که میگوید کاروان حسین! میرود.
سرباز، لحظاتی محو و مات مسیر رفتن مرد را مینگرد. بعد با طنابی که همراه دارد کودکان را به بند کشیده و به راه میافتد. کودکان مسلم بیهیچ مقاومتی با او همراه میشوند. مسلم به رفتن کودکانش نگاه میکند. اما با پرچم سرخی در دست، چون پارهای از نور همراه یارانش در عمق صحنه پدیدار میشوند. مسلم با آنان همراه میشود.
پرچمی سرخ در عمق صحنه تنها، در اهتزاز میماند.
اینها بخشی از مصائب سفیر دلیر اباعبدالله الحسین(ع) مسلم بن عقیل و فرزندانش بود که در تئاتر عاشورایی مسافران کربلا به نمایش درآمد.
نمایش عاشورایی مسافران کوفه کاری از گروه تئاتر آئین است که از 25 آذر تا چهارم دی ماه ساعت 18 در مجتمع فرهنگی نور قم به روی صحنه رفت.
سه ماه برای دلمان کار میکنیم
این نمایش به کارگردانی کوروش زارعی و نویسندگی حسین فدایی حسین اجرا میشود و کاظم نظری، علی فرحناک، محمدرضا آزاد، وفا طرفه، مهدی نیکروش، حسن اردستانی، جواد پیروزی، آمره حسینی، فائزه حسینی و فاطمه سلیمانی در آن به ایفای نقش میپردازند.
کوروش زارعی کارگردان نمایش عاشورایی مسافران کوفه با اشاره به داستان این نمایش اظهار داشت: این نمایش داستان کاروان اسرای کربلاست که وارد کوفه میشوند و محمد و ابراهیم فرزندان مسلم همراه این کاروان به واسطه قرار با پدر خود از کاروان اسرا فرار و برای پیداکردن پدر خود در کوفه به جستجو میپردازند.
وی ادامه داد: محمد و ابراهیم در خرابهای در کوفه خوابی میبینند و در خواب با پدر خود به گفتگو مینشینند و مسلم اتفاقاتی که در کوفه برایش افتاده روایت میکند و بچهها اتفاقات کربلا را برای پدر روایت میکنند.
زارعی تاکید کرد: محمد و ابراهیم در نهایت گرفتار ماموران عبیدالله بن زیاد شده و روانه زندان عبیدالله میشوند و این امر ابتدای ماجرای فرزندان مسلم است.
کارگردان نمایش مسافران کوفه با اشاره به ماندگار بودن نمایشها در ذهن مردم تاکید کرد: باید نوجوانان و جوانان را با ناگفتههای این واقعه آشنا کنیم؛ بیان کردن اتفاقات تاریخی در قالب یک اثر هنری و تاریخی اهدافی است که برای به تصویرکشیدن قضیه عاشورا ضرورتش احساس میشود.
مسافران کوفه، جوهره اندیشه گروه تئاتر آئین
وی در مورد فعالیت بیش از یک دهه گروه تئاتر آئین گفت: این گروه در طول فعالیت چندین سالهاش نمایشهای متفاوتی را به صحنه برده است، اما در طول سال، سه ماه را برای دلمان کار میکنیم.
زارعی با بیان اینکه به نمایش مسافران کوفه عشق میورزد، این نمایش را جوهره اندیشه گروه تئاتر آئین دانست و افزود: در طول سال، دو الی سه ماه را به تولید این قبیل از نمایشها اختصاص میدهیم، برای دلمشغولیها و دلتنگیهای خودمان و مردم.
کارگردان نمایش عاشورایی مسافران کوفه با اشاره به استقبال گسترده مردم از این نمایش اظهار داشت: این مخاطبان و تماشاچیها کاملا به صورت خودجوش به سالن نمایش کشانده شدهاند.
زارعی به شاخصههای این نمایش اشاره کرد و گفت: در این نمایش سعی کردیم خیلی تئاتریتر و فنیتر به واقعه تاریخی بپردازیم.
استفاده از دیالوگهای فلسفی
وی ادامه داد: سعی کردیم این حماسه را از منظر فلسفه و حکمت و عقلانیت بشری مورد بررسی قرار دهیم.
وی با بیان اینکه در نمایش مسافران کوفه دیالوگهای فلسفی از شخصیتهای نمایش شنیده میشود، گفت: در این نمایش شخصیتها دچار تردید هستند؛ چه شخصیتهای مثبت و چه شخصیتهای منفی.
کارگردان نمایش عاشورایی مسافران کوفه تاکید کرد: ما سعی کردیم در این نمایش واقعه تاریخی قبل و بعد از عاشورا را از منظر حکمت بررسی کنیم و نگاه و پنجره تازهای را به روی مخاطب بگشاییم.
مسلم، شهید مظلوم کربلا
سید حسین فدایی حسین نویسنده این نمایش عاشورایی نیز در یادداشتی آورده است: پیش از هر چیز میخواهم مسلم را شهید مظلوم کربلا بنامم، مسلم ابن عقیل را. میگویم شهید مظلوم و میگویم شهید کربلا! اما چرا شهید مظلوم در حالی که حسین(ع) را مظلوم میخوانند و چرا شهید کربلا؟ در حالی که مسلم هرگز در کربلا نبوده است.
وی گفت: اگر حسین(ع) را شهید مظلوم میخوانند به خاطر مصیبتی است که در نیمی از یک روز -عاشورا- بر او و خاندانش حادث میشود. ظلمی که از بیست و چند هزار سپاهیِ مسلماننما بر هفتاد و چند تن از خاندان رسول خدا(ص) میرود.
فدایی حسین افزود: حسین(ع) مظلوم است حتی به خاطر ظلمی که بر مسلم ابن عقیل در کوفه روا میدارند. چرا که مسلم، سفیر و نماینده اوست. پس آنچه بر او در کوفه میگذرد گویی بر امام گذشته است. اما مسلم از آن رو مظلوم است که شهیدِ تنهای کوفه است. مظلومیت حسین ابن علی(ع) اگر از عظمت مصیبتی است که بر ایشان فرود میآید؛ مظلومیت مسلم ابن عقیل از جنس تنهایی و غربت اوست.
عاشورا؛ نقطه اوجی که هنوز فرود نداشته است
نویسنده نمایش عاشورایی مسافران کوفه با طرح این سئوال که چرا مسلم شهید کربلاست؟ تصریح کرد: واقعه کربلا شاید به ظاهر در یک نیم روز - عاشورا- روی میدهد. اما عاشورا نقطه اوج واقعه است. اوجی که تا زمانه اکنون هنوز فرودی در پی نداشته است و همچنان در اوج مانده است. اما نطفه و نقطه آغاز این واقعه را شاید بتوان در اولین روزهای پس از وفات پیامبر(ص) جستجو کرد. همانطور که مظلومیت خاندان پیامبر نیز از آن روزهای تیره ریشه میگیرد. نهال ظلمی که در آن روزها کاشته میشود، روز عاشورا، ثمره ظلم خود را نصیب خاندان پیامبر(ص) میکند.
حرکت حسین ابن علی(ع) از مدینه به سوی مکه نیز شاید با نیت سوزاندن ریشه این ظلم کهن، صورت گرفت اما قضای روزگار کاروانشان را به کربلا کشاند و بر ایشان چنان رفت که میدانیم.
فدایی حسین گفت: اما آنچه بر مسلم در کوفه میگذرد از هر جهت همان است که در کربلا بر یاران عاشورایی امام(ع) میرود. اول آنکه آغاز حرکت ایشان - مسلم و یاران امام(ع) - یکی است و نیت یکی. ولی مصلحت روزگار، ملک مقرّب تقدیر را بر دوش مسلم در کوفه فرود میآورد و بر یاران امام در کربلا. آنان - مسلم و یاران امام- همه پا در یک راه میگذارند و بر یک پیمان استوار میمانند و در نهایت نیز به تیغ دشمن مشترکی خون خود نثار راه میکنند. و جالب اینجاست که همه را تشنه میکشند حتی مسلم را! گیرم یکی چون مسلم ابن عقیل، تن خون آلود، به خاک کوفه میسپارد و دیگران، خاک کربلا را به خونِ تن، گلگون میکنند.
حکایت مسلم کربلایی است در اندازه و قوارهای کوچک!
وی ادامه داد: از سوی دیگر آنچه بر مسلم در کوفه میرود گویا مقدمه، درآمد و پیش واقعه کربلاست. حکایت مسلم در کوفه نماد و نشانهای است از آنچه در کربلا رخ خواهد داد. شاید کربلایی است در اندازه و قوارهای کوچک! چه بسا مسلم در لحظه لحظه حضورش در کوفه خود را در کربلا میبیند و در رکاب حسین(ع) و یاران امام در کربلا خود را در لحظه لحظه حضور مسلم در کوفه با او همراه میبینند.
نمایشنامه مسافران کوفه با نیت تصویرکردن چنین رابطهای میان وقایع کوفه و کربلا شکل گرفت. هدف، ارائه تصویری بود عاشقانه از رابطه مسلم ابن عقیل و یاران امام(ع) با ایشان. به گونهای که مخاطب، مسلم ابن عقیل را همانطور که در کوفه میبیند در کربلا نیز احساس کند و یاران عاشورایی امام(ع) را علاوه بر کربلا در کوفه ادراک کند. پس به ضرورت قالب نمایشی، تصاویری از وقایع کوفه همراه با تابلوهایی از واقعه کربلا گلچین شد تا به تناسب داستان در دل یکدیگر تنیده شده و نمایش را پیش ببرند.
فدایی حسین گفت: در کنار اینها به داستانی پایه و بستری جاری در تمام اثر نیاز بود تا هم تصاویر و تابلوها را به هم پیوند زند و هم دریچه و منظر نگاه مخاطب به نمایش باشد و از همه مهمتر اینکه عامل و بهانه مشترکی باشد میان کوفه و کربلا. این بهانه و عامل مشترک با حضور فرزندان مسلم، پس از واقعه کربلا و همراه با کاروان اسرا در کوفه فراهم شد.
صد افسوس که کوفیان وفا نکردند
فرزندان مسلم از کاروان اسرا میگریزند و در کوفه در پی نشانی از پدرشان مسلم ابن عقیل، سرگردان میشوند. با خروج کاروان اسرا از کوفه، آنان تنها شاهدان صادق وقایع کربلا هستند و طبیعی است که آزادی و رهاییشان در کوفه برای عبیدالله خطرناک است! زیرا کوفیانی که شاهد و ناظر وقایع این شهر و مصایب مسلم بودهاند، حال مشتاق دانستن حقیقت اتفاقات کربلا هستند.
نمایش مسافران کوفه، به فاصله یک شب تا صبح، در خرابهای در جوار دارالاماره کوفه میگذرد. خرابهای که کودکان مسلم، پس از فرار از کاروان به آن پناه میآورند تا مهمان خرابه نشینی باشند، به امید یافتن نشانی از پدرشان. آنان در خاطر خود تصاویری از وقایع کربلا دارند و خرابه نشین کوفی، خاطراتی از وقایع گذشته بر مسلم در کوفه را به ذهن سپرده است.
و صد افسوس که صبح هنگام، مرد کوفی با آنان - فرزندان مسلم - به وفا رفتار نمیکند. همان گونه که کوفیان با مسلم وفا نکردند!
........................................
گزارش و عکس: روحالله کریمی
نظر شما