آيا به راستي كريستف كلمب با فتح قاره نو به بهشت رسيد ؟ آيا به راستي انسان توان فتح بهشت را دارد؟ اصلا بهشت كجاست و دوزخ كجا؟ آيا بهشت هماني است كه در تصور ماست؟ آي ما با آلودن آن ، بهشت را تبديل به دوزخ نمي كنيم؟ آيا انسان اين موجود خاكي تصور وتعريف درستي از خدا، شيطان ، بهشت و دوزخ دارد؟ و اين آغاز شك است . شكي كه عارفان آنرا پايه نخستين رسيدن به يقين دانسته اند. و اين شك مقدس ، سوال اصلي موجود در متن "روياي بسته شده به اسبي كه از پا نمي افتد" است.
قصد ندارم در اين يادداشت كوتاه به متن و زير ساخت هاي آن بپردازم. زيرا كه بحثي جامع و طولاني رامي طلبد كه در حوصله اين يادداشت نيست. پس اجازه بدهيد به اجرا و اصول اجرايي گروه هنرهاي اجرايي "ويرگول" بپردازم .
شايد به جرات مي توان گفت اين گروه يكي از تجربه گراترين (تجربه گرا به معناي شكل اجرايي و يافتن زبان هاي جديد نمايشي) گروههاي نمايشي حال حاضر است. اين تجربه گرايي را ازاولين نمايش مطرح اين گروه يعني "هشتمين خوان" تا به امروز مي توان ديد.
آروند دشت آراي به عنوان كارگردان با "هشتيم خوان" علاقمندي را به شكل "پرفورمنس" نشان مي دهد و تكليف تماشاگر را با شيوه كاري خود روشن مي كند. يعني تماشاگر كارهاي او، مي داند كه درسالن اجرايي " گروه هنرهاي اجرايي ويرگول" با چه نوع و شكلي از نمايش روبروست.
خود دشت آراي در يادداشتي مي گويد: اصلي ترين دلمشغولي اين گروه مبتني است بر دوعنصر "تجربه" و "پژوهش". گروه سعي مي كند با بهره مندي موازي ازاين دوعنصر بتواند به سمت زبان اجرايي جهاني خيز بردارد.
دشت آراي در"روياي بسته شده ..." تمام تصويرها وتصورهاي ذهنبي تماشاگر را به هم مي زند و تصويري جديد به او پيشنهاد مي كند ( تاكيد مي كنم پيشنهاد و نه ارايه ) جهان نمايشي پيشنهاد شده پراست از ترديد ، تشويش، اضطراب وعدم قطعيت.
درچنين جهاني باورها، اصول، قوانين ( قوانين رايج نمايشي ) معادلات و ... ويران مي شود و معادلات ديگري پيشنهاد مي شود. گاهي نيز با بيان مونولوگها در تاريكي پيشنهاد تصويرسازي را از خود تماشاگر مي طلبد، تا به ارايه آن تصاويرذهني ارايه شده از سوي تماشاگر و تصوير ذهني بازيگر و كارگردان به يك تصوير مجازي مشترك برسيم كه همان وحدت انرژي و فرايند خلاق است كه گروه بدنبال زايش و پرورش و توليد آن است.
درعين حال دشت آراي خود، تصويرهاي تجريدي زيبايي نيز خلق مي كند. مانند صحنه بازپرسي و تشريح ماهي يا صحنه توصيف بهشت توسط كلمب و يا صحنه تشويش ذهني كلمب كه با به حركت در آوردن بطري هاي آويزان برطناب به خوبي اين حس به تماشاگر منتقل مي شود. كارگردان نمايش درهدايت بازيگران نيز موفق نشان مي دهد.
دراين شكل نمايشي ، بازيگري موفق است كه بيشتر به بازي نكردن بپردازد تا اينكه بخواهد خود را ارايه دهد. او بيشتر با حضور خود و انتقال جريان انرژي به فرايند نمايشي جاري در صحنه كمك مي كند ودرست به همين خاطر است كه بسياري به غلط تصور مي كنند كه بازيگري در اين نوع نمايش آسان است و يا به اشتباه مي پندارند كه چيزي به عنوان بازيگري در آن اتفاق نمي افتد.
بله، اگر بازيگري را حركات اگزژره ، فريادهاي ناهنجار، كش و قوسهاي بيهوده و ... بپنداريم، دراين نمايش، بازيگري و بازيگر موجود نيست! وبيهود نبايد به دنبال آن بگرديم، ولي اگر به تعريف ناب بازيگري معتقديم، مي توانيم در نمايش "روياي بسته شده ..." بازيهاي چشم نواز و زيبايي را ببنيم به هر حال در باره اين نمايش بسيار مي توان گفت و نوشت، ولي بهتر است اين مباحث را به اجراي عمومي " "روياي بسته شده به اسبي كه از پا نمي افتد " موكول كنيم.
عباس غفاري
نظر شما