"ملکه" مقدمهای به شدت خسته کننده دارد. مقدمهای که متاسفانه 30، 40 دقیقه به طول میانجامد و بعد از آن است که تازه فیلم شروع میشود. پیش از این موعد انگار در حال تماشای اثری آموزشی درباره دیدهبانی و مسائل جنگی هستیم!
تعبیر زیبای دیدهبان به ملکه کندوی عسل و تک بعدی نشان ندادن انسانها از ویژگیهای منحصر به فرد فیلم سینمایی "ملکه" است. اینکه سیاوش؛ شخصیت اصلی یک جوان است. به این معنا که بازیگوشی و شیطنت جوانانه دارد و قرار نیست پختگی عجیب و غریبی در او ببینیم. او جوان و معصوم است و دل بسته به زنبورهایش.
باشهآهنگر در این فیلم تلنگر شدیدی به مخاطب میزند و او را وامیدارد یک بار دیگر به تعاریف خود از جنگ، دشمن، صلح و انسان و انسانیت بیندیشد و آنها را مجددا ارزیابی کند.
شاید مخاطبی که به دیدن فیلمهای موسوم به دفاع مقدسی عادت کرده از دیدن شخصیتهای ایرانی و عراقی در این فیلم یکه بخورد. شاید شگفت زده شود از اینکه میتوان نوعی دیگر به ماجرا نگاه کرد؛ یکسان و بی طرف به تمامی انسانها...
در "ملکه" عراقیها انسانهایی بدخو و بدطینت نیستند که تنها به کشتن فکر کنند و خالی از هر نوع عواطف انسانی به سر برند بلکه فیلمساز با تدبیری که اندیشیده اصلا جز به یکی از آنها نزدیک نمیشود.
همین نمای دور از انسانهایی که مثل ما میخندند، مثل ما نفس میکشند، مسلمانند و برای خواندن نماز وضو میگیرند، جانشان را دوست دارند و درد کشیدنشان شبیه ما است... باعث میشود مخاطب به دور از هرنوع پیشداوری، بدون دیدن چهرهای خبیث یا رفتاری نفرتبرانگیز همچون دانای کلی از بالا نظارهگر آنها باشد و بی هیچ قضاوتی تنها به این فکر کند که آنها هم انسان هستند مثل ما.
این نگاه بی طرف و انسانی به مقوله جنگ از سوی دیگر خشونت و بیرحمی آن را نیز نادیده نمیگیرد. جنگ آنقدر بی ترحم و سرد است که لحظهای موسی را میبینی که برای دختر مورد علاقهاش مهدیه عسل میبرد و با خندهاش میخندی و خوب که دل به دلش دادی، نویسنده تنها با یک اتفاق – که ناشی از خشونت جنگ است- او را از میان میبرد.
باشهآهنگر گرچه در نخستین فیلم سینمایی خود "نیمه گمشده" دوربین فیلمبرداری را به جبهه برد اما در آثار تحسین شده "فرزند خاک" و "بیداری رویاها" نشان داد که به روزگار پس از جنگ و شرایط اجتماعی بازماندگان این حادثه عظیم علاقه بیشتری دارد. وی اما در واپسین ساخته خود دوباره به جبهه برمیگردد؛ این بار با نگاهی نو و زاویهای که یار نویسندهاش محمدرضا گوهری به جنگ دارد.
تنه زدن این اثر به یک فیلم مستند بیش از آنکه از فیلمنامه ناشی شود، به دلیل فیلمبرداری قوی علیرضا زرین دست است. فضای اغلب تاریک صحنهها و میزانسنهایی که نه محلی برای خودنمایی کارگردان که در راستای یکی شدن مخاطب با فیلم است با حضور زرین دست پشت دوربین فیلمبرداری جان میگیرد و این را میتوان یکی از برترین حسنهای "ملکه" خواند.
نقش مکمل این فیلم با بازی مصطفی زمانی یک روح است. اما نه روحی که قرار باشد حضور او به اتفاقات عجیب و غریب و بعضا خندهدار که در برخی آثار دیدهایم بیانجامد. در حقیقت "جمشید" به دلیل وجود نوشتهها و حال و هوایش است که فیلمساز را وامیدارد برای نشان دادن حضور او به ما از نمایش فیزیکش نیز بهره ببرد.
در این میان از بازی قابل قبول میلاد کیمرام نیز نباید گذشت. او را اخیرا در نقش جابر در سریال "نابرده رنج" دیدم و نخستین بازی که از او به خاطر دارم نیز در سریال خواستگاری به کارگردانی گلاب آدینه بود.
برترین ویژگی او بیتکلفی او مقابل دوربین است. به نوعی به نظر میرسد او هنوز به ادا و اصولهای بازیگری و اغراقی که در بازی برخی هنرمندان شناختهشدهتر به چشم میخورد، دچار نشده و طبیعی بازی میکند. البته پرداخت شخصیت انسانی قابل باور و چند بعدی نیز او را در چنین اجرایی یاری میکند.
صدای او بر روی نوشتههای جمشید، دیالوگهایی که میان این دو رد و بدل میشود و واگویههای خود سیاوش نیز علاوه بر اینکه به احساس یگانگی مخاطب با این شخصیت کمک میکند، بازگویی ساده و صریح عواطف و احساسات انسانی است که جنگ و دشمن را طبق چیزی که همه به آن عادت کردهایم معنا نمیکند و حرف فیلم هم همین است.
سیاوش همانطور که به زنبورهایش عشق میورزد و به سامی کودک رنگین پوست جنوبی درباره آنها توضیح میدهد، خود مثل ملکه به خاطر زنبورها در دیدهبانی که نمیخواهد جایش را کسی بداند میماند و روزهای پس از قطعنامه را نمیبیند...
باید به محمد علی باشه آهنگر متولد دزفول برای ساخت اثری این چنین انسانی و البته به دور از ژستهای روشنفکری این روزها تبریک گفت و از همین حالا در انتظار ساختههای بعدیاش بود.
-----------
مریم عرفانیان
نظر شما