"پشت پرده مه" داستان زندگي نوجوان ناشنوايي به نام مرتضي است كه در يكي از روستاهاي سرسبز شمال كشور، همراه با مادر خود زندگي مي كند. اوكه مدتي است پدرش را از دست داده، نسبت به مادر احساس وابستگي وعلاقه مضاعفي دارد و همين موضع عاطفي موجب مي شود با معلم مدرسه كه قصد خواستگاري ازمادر او را دارد، چپ بيفتد و به جدال برخيزد.
او مي خواهد به هرطريق ممكن، مانع ازدواج مادرش بامعلم شود و به همين منظور دست به هركاري مي زند. اما به تدريج درمي يابد معلم مرد خوبي است و به او علاقمند مي شود...
"پشت پرده مه" قصه بسيار ساده اي دارد، قصه ساده اي كه با پرداختن دقيق و هنرمندانه به يك فيلمنامه جذاب تبديل شده است و اين نخستين امتياز فيلم است برخورداري از يك فيلمنامه خوب وكم اشكال. فيلمنامه اي كه دردل خود، شخصيتهاي زيبا و قابل باوري را پروانده و درچينشي مناسب آنها را درگير رخدادهاي نمايشي ريز و درشت فراواني نموده است. اما اين تنها امتياز فيلم نيست و كاملا غير منصفانه است اگر از كارگرداني هوشمندانه و دقيق "پرويز شيخ طادي" سخني به ميان نياورديم. وي دردومين تجربه سينمايي خود توانسته است استعداد خود را درعرصه كارگرداني به ظهور برساند و با صرف انرژي و دقت فراوان (و احتملا شكيبايي بسيار) فيلمي سرشار از لحظات زيبا را خلق نمايد. اما بي ترديد بزرگترين امتياز "پشت پرده مه" بازي خوب بازيگران و بويژه بازي درخشان نوجوان ناشنوايي است كه نقش مرتضي را به زيبايي ايفا نموده است وافزون براين، بايد از طبيعت زيباي شمال كه به عنوان محل وقوع داستان مورد استفاده قرارگرفته است نيز، به عنوان يكي ديگر از امتيازات مثبت فيلم نام برد و براي همه اين انتخابهاي هوشمندانه به پرويز شيخ طادي و همكاران پرتلاش او تبريك گفت.
"پشت پرده مه" از عشق سخن مي گويد. اما موضوع محوري آن، چيز ديگري است: "تفاهم". براي رسيدن به تفاهم بايد بتوانيم بدبيني هايمان نسبت به ديگران را كنار بگذاريم و از خود شيفتگي نيز بگريزيم. بايد بتوانيم خود و ديگران را آنگونه كه هستيم و هستند، ببينيم و درسايه اين واقع بيني است كه تفاهم حاصل مي شود. براي رسيدن به تفاهم بايد تمرين كنيم كه جور ديگر بينيم و قبل ازهرچيز بايد نگاهمان را بپالاييم تا درگام بعدي دلمان نيز پالوده و زلال شود و آنگاه نه تنها به تفاهم دست مي يابيم كه حتي دل پاك و صيقلي ما مي تواند جلوه گاه چيزي شود كه به آن "عشق" مي گوييم. نقطه آغاز ازخود گذشتن و "پشت پرده مه" به سادگي و با صميمت با ما از "تفاهم" و "عشق" سخن مي گويد.
"پشت پرده مه" با همه خوبيهايش، از برخي نقايص نيز رنج مي برد كه اميدوارم با نگاه دوباره فيلمساز و تهيه كننده و انجام اصلاحات محدود ، اين فيلم خوب ، خوبتر شود.
در سكانس افتتاحيه فيلم ، مرتضي و مادرش را در حال نوشتن نامه اي خطاب به معلم روستا كه از آنجا رفته است مي بينيم. نامه اي كه از نگاه مرتضي نشان دهنده علاقه ما در به معلم است و البته به تعبير او گناه است. اين معلم كيست؟ آيا كسي است كه از روستا رفته و به جاي او معلم ديگري ( فتاحي ) آمده است؟ دراين صورت چگونه است كه ما در، اين معلم تازه وارد( كه ظاهرا همراه با خود او به روستا آمده) تا اين حد در روستا شناخته شده و حتي محبوب است؟ و چرا مرتضي نامه و معلم قبلي را به معلم جديد مي دهد؟ واصلا اين نامه نگاري چه تاثيري درپيشبرد ماجرا دارد و چرا كاملا رها مي شود؟ دراين صورت آيا اين توهم ايجاد نمي شود كه مادر مرتضي در دل بستن به معلم هاي فرزندش يد طولاني دارد وايجاد چنين باوري آيا يك ضربه موثر و ويرانگر بر شخصيت او وارد نمي كند؟
گزينه دوم آن است كه فرض كنيم معلم مورد اشاره در نامه مذكور همان فتاحي است كه احتمالا چند ماه تابستان را، از روستا دور بوده واينك بازگشته است. دراين صورت چرا او نه بچه ها را مي شناسد و نه خانواده آنها را. چرا دائما درباره وضعيت درسي بچه ها و ميزان پيشرفت تحصيلي آنها از همكاران ديگرش پرسش مي كند و چرا بچه ها نيز او را به درستي نمي شناسند . چرا رابطه او و مادرش و اصلا نسبت بين آن و براي اهالي روستا و بچه هاي مدرسه شناخته شده نيست و ...؟ به هر روي، اينگونه به نظر مي رسد كه سكانس نامه نگاري كاملا زائد است و با حذف آن برخي مشكلات مورد اشاره برطرف خواهد شد.
از ديگر نقاط قابل اصلاح درفيلم، وجود برخي شخصيتهاي فرعي و رخدادهاي كم اهميت درفيلم است كه مشكل ساز شده اند. از جمله مي توان به شخصيت جوان موتورسوار كه عاشق مادر مرتضي است اشاره كرد. او كارش به جايي رسيده كه دنبال طلسم و سحر و جادو افتاده است، ولي ازاين لحظه به بعد ،كاملا درفيلم فراموش مي شود. گويي او آمده است تا ما بفهيم كه مادر مرتضي زياد خاطره خواه و خواستگار دارد. درحاليكه اين نكته درقالب يك ديالوگ كوتاه نيز امكان پذير وقابل باور بود. چرا كه مادر مرتضي هم جوان است و هم زيبا و هم مثل اسب كار مي كند وطبيعي است كه نگاه خيلي ها دنبالش باشد.
همچنين صحنه دعوايي سوپر آرتيستي فتاحي با جوان مزاحم، نه تنها زائد است كه حتي به دليل آنكه از جنس كل فيلم نيست و لحن روايت را مخدوش كرده، به كارآسيب رسانده است .
آيا مادر مرتضي عاشق بزن بهادري فتاحي ميشود؟ آيا فتاحي خود را به خطر مي اندازد تا دل او را به دست آورد؟ اين نوع نگاه ، شخصيت فتاحي و مادرمرتضي را تا حد زيادي تنزل مي دهد و ازمسيراصلي خود دور مي كند و حذف اين صحنه مي تواند كمك موثري به فيلم باشد.
همچنين بد نيست اشاره مختصري نيز به دوست مرتضي در مدرسه داشته باشيم . همان پسركي كه مي گويد مادرش زن مردي شده كه دائم او را اذيت مي كند و ... و با گفته هاي خود نقش بسيار موثري در سوق دادن مرتضي به سوي درگيري با فتاحي دارد. دوست مرتضي شخصيت خوب و موثري در قصه است و با تحريك مرتضي و همدستي با او، نقش مهمي در پيشبرد داستان ايفا مي كند. اما فيلمساز با نشان دادن يك صحنه كاملا غير ضروري، اين شخصيت خوب را به يكباره ويران مي كند. صحنه اي كه دوست مرتضي پا برگردن شوهر مادرش ميگذارد و سوار اسب مي شود وهمراه با او و مادرش در اوج خوشي و صميميت به سوي خانه شان مي روند. آيا دوست مرتضي در تمام طول داستان دروغ مي گفته ؟ چرا؟ آيا او ديوانه است يا با مرتضي دشمني دارد؟ شايد هم چون از فتاحي بدش مي آيد، اين بازيها را در آورده است؟ به راستي چرا فيلمساز با نشان دادن يك صحنه كوتاه و غير ضروري كه به شكل بسيار اغراق آميزي نيز اجرا شده است، ما را با اين پرسشهاي بي پاسخ در مورد يكي از شخصيتهاي موثر قصه رها مي كند وعملا از نقطه نظر شخصيت پردازي او را ويران مي كند؟ بسيار آشكاراست كه فيلمساز مي خواسته با نشان دادن اين صحنه به مرتضي، او را در مسير بازشناسي فتاحي و حركت به سوي تفاهم يك گام جلو ببرد، اما با شرمندگي بايد عرض كنم اين كار را بسيار ناشيانه انجام داده است و حذف صحنه مورد بحث جدا" به نفع فيلم تمام خواهد شد.
آخرين و البته مهمترين نكته مربوط به بخش پاياني فيلم است. اگر فيلم در صحنه اي كه مرتضي به نشانه همدلي و همراهي با فتاحي دستمال گلدوزي شده را به دستگيره در آويزان مي كند، پايان مي يافت، چه اتفاقي مي افتاد؟ توجه داشته باشيم كه هم از جهت عاطفي وهم از نظر زيبائيهاي تصويري ، صحنه مذكورنقطه اوج فيلم محسوب مي شود و ادامه يافتن كار پس از اين نقطه اوج با فرودي همراه است كه آزار دهنده و غيرضروري است. توجه داشته باشيم كه در يك پنجم پاياني فيلم ما مجاز نيستيم اوج و فرودهاي مكرر، طراحي كنيم. مگرآنكه قادر باشيم درهمين فرصت كوتاه به گونه اي منطقي و پذيرفتني، بار ديگر، كار را به نقطه اوج برسانيم. اما صحنه گذاشتن دستمال بر دستگيره در، چنان اوجي قراردارد كه همه اتفاقات بعدي، عليرغم تلاش فيلمساز، چيزي جز فرود نيست. واقعا چرا بايد مادر معلم، آنطور بي مقدمه و ناگهاني بميرد و مردن او چه كمكي به پيشبرد موضوع اصلي كه ايجاد تفاهم ميان مرتضي و فتاحي است مي كند. اصلا چرا بايد زن داروساز، مادر معلم نيز باشد و چگونه است كه در يك روستاي كوچك، مرتضي از اين رابطه بي اطلاع مانده است. آيا اين از جمله مواردي نيست كه در تقسيم اطلاعات، به منظور ايجاد شگفتني، شعور تماشاگر به بازي گرفته شده است. پيشنهاد مي شود كه يا فيلم درهمان صحنه دستمال گذاشتن پايان يابد و يا اگر قرار است به ناچار ادامه فيلم ديده شود، در صحنه مورد بحث .پلان هاي مربوط به گذاشتن دستمال بردستگيره در، حذف گردد تا از اوج گيري كار جلوگيري شده باشد و آخرين پرسش، آنكه چرا در پايان فيلم، عليرغم التماس هاي مكرر و شديد مرتضي، فتاحي روستا را ترك مي كند؟ چرا نمي ماند؟ فقط جون عاشق واقعي نيست؟
به هرروي، اين گونه به نظرمي رسد كه گويي بيش از آنكه فتاحي اصرار به رفتن داشته باشد، اين فيلمسازاست كه اصراردارد او برود. شايد به اين دليل كه گمان مي كرده يك پايان بندي غيركليشه اي كه برخلاف پيش بيني تماشاگر به پايان خوش ختم نمي شود، به ارزشهاي هنري كار مي افزايد. حتي اگر اين پايان بندي كاملا تحميلي و برخلاف حركت عمومي شخصيتها در طول قصه باشد. اي كاش حداقل، كار درنقطه اي به پايان مي رسيد كه رفتن يا نرفتن فتاحي در پرده ترديد و ابهام باقي مي ماند.
وحرف آخر آنكه، "سيما فيلم" با توليد "پشت پرده مه" برگ ديگري برافتخارات خود افزوده است. اما اي كاش با صرف بودجه اي مناسب و توليد فيلم در قطع 35 ميليمتري به مشتاقان سينما اجازه مي داد ، اين فيلم خوب و ارزشمند را با كيفيتي به مراتب بهتر وجذابتر به تماشا بنشينند. من هنوزهم نفهميده ام چرا دراين مملكت خيلي ازفيلمها كه درخوش بيناينه ترين حالت، بايد به طريق "ويديويي" ساخته شوند، در قطع 35 ميليمتري و با صرف هزينه هاي گزاف توليد مي شوند و بعضي فيلمها همچون "پشت پرده مه" كه بايد در قطع 35 ميليمتري توليد شوند، به طريقه ويديويي توليد و گرفتار معضل ويران كننده اي به نام " تبديل" مي شوند؟ به راستي چرا؟ و به راستي تاكي ؟
"عبدالله خدابنده"
نظر شما