پیام‌نما

وَلَنْ تَرْضَى عَنْكَ الْيَهُودُ وَلَا النَّصَارَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُمْ قُلْ إِنَّ هُدَى اللَّهِ هُوَ الْهُدَى وَلَئِنِ اتَّبَعْتَ أَهْوَاءَهُمْ بَعْدَ الَّذِي جَاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ مَا لَكَ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلَا نَصِيرٍ * * * یهود و نصاری هرگز از تو راضی نمی شوند تا آنکه از آیینشان پیروی کنی. بگو: مسلماً هدایت خدا فقط هدایت [واقعی] است. و اگر پس از دانشی که [چون قرآن] برایت آمده از هوا و هوس های آنان پیروی کنی، از سوی خدا هیچ سرپرست و یاوری برای تو نخواهد بود. * * * از تو کی خوشنود گردند ای ودود! / از رهی، هرگز نصاری و یهود؟

۲۱ اسفند ۱۳۹۰، ۷:۳۳

سیمین دانشور و یک عمر ایستادگی با متانت و دانایی

سیمین دانشور و یک عمر ایستادگی با متانت و دانایی

محمد عظیمی شاعر و نویسنده‌ای که از نزدیک با زنده‌یاد سیمین دانشور آشنا بود، درباره وی نوشته است: دانشور زنی مهربان با قامت مردانه و سرشار از متانت و دانایی بود که کمتر می‌توان بدیلش را یافت. نمونه‌اش را تنها در خواهر نیما، بهجت‌الزمان دیده بودم.

خبرگزاری مهر - گروه فرهنگ و ادب: محمد عظیمی نویسنده، شاعر و فیلمنامه‌نویس، شعر و یادداشتی درباره زنده‌یاد سیمین دانشور در اختیار گروه فرهنگ و ادب خبرگزاری مهر قرار داده است.

وی در این یادداشت اختصاصی می‌نویسد:

ساعت چهار شد
و بن بست ارض
گشوده می‌شود
در عصر پنجشنبه
*
90 سال گذشت
و تو گذشتی
از تاریخ
از زندگی
از فرزند
*
عیارت چند است
سیمین من
که هر کس خود را با تو سنجه می‌کند
در داستان
در ادب
در زبان زنان سرزمینم
*
90 سال گذشت
و تو گذشتی
از جلال
نیما
بامداد
امید
فروغ
و هزاران خاطرات برگذشته
*
بن بست ارض گشوده می‌شود
با دستان تو
از جزیره سرگردانی
تا شهری چون بهشت
*
90 سال گذشت
و تو نگذشتی از عشق
از حقیقت
و عاطفه‌های کهنسال مادری
*
به احترام تو
جلال بر درگاه ایستاده است
در روز آزادی ارواح
تا بخرامی
بی‌عصای پیری
*
مادر مهربان سرزمین من!
باز یتیمی آغاز می‌شود
دیگر کسی درب سبز خانه‌ات را نمی‌گشاید
زنگ پلاک یک بی پاسخ مانده است.
*
بنال وطن
باید سووشونی برپا کرد.
سیمین دانشور
رفته است.

محمد عظیمی – 19 اسفند 1390

«سیمین دانشور درگذشت» خبر ناگهانی و تکان‌دهنده بود.
برایم باور این حقیقت تلخ مشکل بود. اول هر ماه می‌باید برای مادر معنوی‌ام، سیمین خانم تلفن می‌زدم و حال و احوالپرسی از همدیگر و تاخیر تماسم، عصبانی‌اش می‌کرد و همیشه می‌پرسید: کی تهرون می‌آیی؟ و من می‌گفتم اگر ضرورت دارد همین حالا حرکت کنم و می‌گفت که نه. تنها دوست دارم ببینمت و من قول اولین فرصت برای دیدارش را می‌دادم.

اوایل اسفند آخرین تماس ما بود و صدایش خسته می‌نمود و گویی رمق احوالپرسی نداشت.

زنی مهربان با قامت مردانه و سرشار از متانت و دانایی که کمتر می‌توان بدیلش را یافت. نمونه‌اش را تنها در خواهر نیما، بهجت الزمان دیده بودم.

اولین دیدار با سیمین دانشور به سیزدهم دی ماه سال 1385 برمی‌گردد؛ بهانه مصاحبه‌ای بود در مورد نیما به مناسبت چهل و هفتمین سالگرد خاموشی‌اش و با لطفی مادرانه درب خانه‌اش را به رویمان گشود. مصاحبه‌ای که در مجله گوهران «ویژه نیما یوشیج» به چاپ رسید و بازتاب گسترده‌ای یافت.

بخت یارم بود که به فرزندی‌ام پذیرفت و اجازه داد تا هر بار در کنارش بنشینم و اول هر ماه از او احوالپرسی کنم و در مناسبت‌های مختلف جویای زندگی‌اش شوم و روز مادر را به او تبریک بگویم. فرصتی که نصیب هرکس نمی‌شود و بسیاری را به حضور نپذیرفت. از این رهگذر بود که آرزوی دوستدارانش را برای دیدارش فراهم می‌نمودم تا از نزدیک حضورش را درک کنند. دانشجوی بزرگوارش دکتر محمود موسوی، باستان‌شناس برجسته کشور که پایان نامه‌اش را در دهه چهل با خانم دانشور گرفته بود، را به خانه‌اش بردم و عنایتی بیدگلی که داستان‌نویسی تیزبین است و خانم الطافی و دیگران را.

خانه جلال حال و هوای غریبی دارد. هنوز می‌توان روی مبل‌های اتاق پذیرایی‌اش نشست و حضور جلال آل احمد، نیما یوشیج، امام موسی صدر،احمد شاملو، فروغ فرخزاد، اخوان ثالث، غلامحسین ساعدی و دیگر شاعران ونویسندگان بزرگ ایران را حس کرد.

بیماری و سکته سال 1386 که مدتی او را در اغماء فرو برد، اگرچه او را ناتوان و کم تحرک کرده بود، اما حافظه‌اش را آسیب فراوان نرساند و علیرغم حرکت با واکر، همچنان هوشیار و نکته‌سنج بود. البته باید اذعان کرد که بخش اعظمی از سلامتی و تندرستی‌اش در سال‌های اخیر، مرهون زحمات و مهربانی‌های ندیمه بزرگوارش بود که مانند دختری مهربان به تیمار مادر ادبیات ایران می‌پرداخت و لحظه‌ای از او غفلت نمی‌کرد.

سیمین دانشور بسیار منظم و دقیق بود و با مراقبت‌های دوستان پزشکش، بیماری مزمن و نگران‌کننده‌ای نداشت و تنها کهولت سن بود که او را ناتوان کرده بود. گرچه فرزندی از او و جلال به یادگار نمانده است، ولی می‌توان گفت که تمام نویسندگان و شاعران این سرزمین از لطف مادرانه‌اش بهره‌مند شده‌اند و آثارش همچنان در برابر چشم نسل‌های آینده دعوت‌کننده بیداری و هنر ایران خواهد بود.

به احترامش برمی خیزم و فقدانش را به تمام نویسندگان و شاعران ایران و جهان تسلیت می‌گویم و برای روح بلندش آرامشی ابدی آرزو می‌کنم.

محمد عظیمی – 18 اسفند ماه 1390

 محمد عظیمی متولد سال 1341 مازندران و ساکن بهشهر است که فعالیت ادبی و سرایش شعر را از 20 سالگی شروع کرده است. چاپ دو کتاب با عنوان مجموعه اشعار تبری نیما با عنوان «روجا» - و اولین نمایشنامه تبری با عنوان «نقل امیر و گوهر» از جمله فعالیت‌های وی است.

او همچنین نویسنده سه فیلم مستند «هیچ چراغی نیست» و «باد و فانوس» در مورد زندگی خواهر نیما - بهجت الزمان اسفندیاری و «سفیدجاه» گزارشی از گورستان تاریخی مازندران و سنگ نگاره‌های آن - که چندین بار از شبکه چهارم سیما پخش شده، نیز هست.

کد خبر 1556806

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha

    نظرات

    • ناشناس IR ۱۵:۱۳ - ۱۳۹۵/۱۲/۱۸
      0 0
      بسیار‌ عالی