خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ و ادب: فرشاد مهدیپور، روزنامهنگار و نویسنده کتاب «تیتر یک»، یادداشتی درباره مرگ بزرگبانوی داستاننویسی ایران نوشته و آن را در اختیار مهر قرار داده است. متن کامل یادداشت به شرح زیر است:
دست غیبا سوخت جان در انتظارت
کو ظهورت؟ دیر شد هنگام کارت
مسعود فرزاد
مرگ حق است، گاهی زود و زمانی دیر. آلاحمد عمری کوتاه داشت و دانشور، بلند و با این همه عمر هر دوی آنها، در نقطهای مشترک به پایان رسید. این ادعایی اغراقآمیز و واژگونه نیست، چه اینکه جلال سرگشته و گریزان از چپ و راست و بیابانهای ایران و خیابانهای اروپا را دیده، سرانجام جایی آرام میگیرد که پرده از غربزدگی بر میگیرد و چون خسی راهی میقات میشود و این هم اوست که دانشور در وصفش مینویسد: اگر جلال در نوشتههایاش تلگرافی، حساس، دقیق، تیزبین، خشمگین، افراطی، خشن، صریح، صمیمی، منزهطلب و حادثهآفرین است، اگر کوشش دارد خانه ظلم را ویران کند، اگر در نوشتههایش میان سیاست و ادب، کفر و ایمان، اعتقاد مطلق و بیاعتقادی در جدال است، در زندگی روزمره نیز همینطور است... و خود او هم، چون او.
***
سیمین دانشور را بسیاری به «سووشون»اش میشناسند و «جزیره سرگردانی» و ترجمهها و کارهای دیگر و برای دیگرانی هم او نزدیکترین یار جلال آل قلم است. زن نویسندهای که او را از نوشتههایاش جدا نمیکرد و بدان علت که او را شبیه نوشتههایش مییافت، نویسندگی و همسریاش برای او، به یکسان دارای اهمیت میشد. دانشور، سالهای طولانی زندگی بعد از جلال را در حاشیهای بیحاشیه گذراند و تک و تنها اظهارنظرهایش کمتر از آنی که باید جنجالخیز شد و هرچه به روزهای آخر زندگیاش نزدیکتر، این کمحاشیهگی بیشتر.
اینکه پایگاه نظری و فکری او چه بود و چه شد و چه باقی ماند، بحثی خارج از حوصله این مجال است، اما آنچه از میان معدود گفتههای سالهای اخیرش میتوان یافت، گفتوگویی است با روزنامه شرق در مهر 84. آنجا که او درباره آخرین اثرش (کوه سرگردان) میگوید و پشتوانه نظری آن. از اینکه درباره انقلاب چیز زیادی ننوشته و معتقد است هنوز زود است که دربارهاش قضاوت شود، اما شیعه بودن، زیباست و ما مفتخریم به شیعهگری و سخنانی درباره سریال امام علی (ع) و کارهای نشده بسیار درباره حضرت زهرا (س) و شهادت حضرت اباعبدالله (ع). اینها را میگوید تا برسد به موعود و آنجایی که موعود، تجلی امید است و این امام آخر شیعیان، عجب تفاوتی دارد با موعود دیگر امم: «مىدانى چرا؟ براى اینکه امید به آینده است... همه قهرمانهای من، چشم به آینده دوختهاند».
***
در همین گفتوگو، دانشور از انتزاعیشدن هنر و ادبیات انتقاد میکند و گلایه از اینکه خیلی از آثار هنری و ادبی را مردم نمیفهمند. هنرمند برای مردم باید کار کند، نه فقط نخبگان؛ و این سادگی است که جذاب است و تودههای مخاطب را با خود همراه میکند و اگر سووشون توفیقی داشته، مرهون همین زبان روایی ساده و عامه فهم است. او از طاهره صفارزاده یاد میکند و تلاشش برای بازگرداندن قرآن به زبانی شاعرانه و ساده و از دیگرانی چون او و برگشت به موضوع موعود در زمینه عبور از توحش غرب و رئیسجمهور دیوانه آمریکا و اینکه ظهور منجی، یگانه راه رهایی بشر از چنین تلاطمی است. و تنهایی که نشانه خداست و تا آدمی تنها نباشد، خدا را نمیفهمد و او 40 سال پس از جلال، تنها زیسته.
***
حالا بانوی نویسنده رفته است و برخی از نویسندگیاش میگویند و بزرگیها و بزرگواریهایش و حیف خواهد بود که اگر این چهره پررنگ دانشور، زیر و ذیل تعارفات روشنفکرمآبانه مدفون شود. او راهی را رفت که شوهر فقیدش پیمود؛ همان سلوک و تحول را در یکیشدن با مردم. او آخرِ جلال را خوب دیده و به خاطر سپرده بود و شاید اگر روزهای آخرِ خودش هم، انگشتر او را بر دست میکرد، از آن رو بود که خودش را وارهانیده از این کشاکش مییافت.
نظر شما