به گزارش خبرنگار مهر، این روزها هر فردی به فراخور نگاه و اندیشه ای که دارد بهار طبیعت خود را به جشن می نشیند و هستند کسانی که عیدانه خود را با یاد مردان و زنانی سپری می کنند که روزگاری نه چندان دور جان شیرین خویش را در بهار عمر، فدای همنوعان خود کردند و اکنون در سرزمین های نور چشم به راه راهیان نور هستند، روایت عیدانه ای متفاوت.
با کاروانیان راه نور همسفر می شوم تا با روایت هایی که از شلمچه و طلائیه می گویند دوست و آشنا شود.
روایت سرزمین های نور، روایت آدم هایی ست که در دوران دفاع مقدس تعلقات را کنار زدند و جان را فدای دوست کردند، آشکارترین و فاش ترین شکل عاشقی.
آنانی که قلبهایشان در میدانهای رزم از تپش می افتد و خون رگهایشان بر سنگر و خاکریز می ریزد تا آنجا که قامتشان زیر ضربه ها می شکند تا اسلام ناب محمدی راست قامت و استوار بماند و بایستند و بتپد.
همه اینها را می توان دید و سرود افتخار بر این هویت خواند.
کاروان صادقانه می راند و راوی می گوید: اینجا فکه است سرزمین ایثار دلاور مردان عارف. اینجا سرزمین گرم و سوزان شلمچه است اینجا دهلاویه است یادآور جوانمردی مردان از دنیا گذشته، اینجا مقتل شهید است اینجا جایگاه ایثار شهیدان است، اینجا گلزار گلهای بی خزان بوستان ایمان است.
و باز هم راوی می گوید ولی دیگر همه اینها را می بینم.
حالا حدیث شلمچه و طلائیه، فراتر از حرف و حدیث و تعریف های این و آن است، حالا طلائیه و شلمچه برایم دفتری است گشوده از هزاران حماسه وشجاعت، هزاران ترکش و لبخند، هزاران از خود گذشتگی برای زنده ماندن همسایه، هزاران کاری که در هیچ کتاب و دفتری نخوانده ام.
راوی باز هم برایمان گفت: همه اینها را این بار نه با دیده چشم که با دیده دل می دیدند. همه می شنیدند ولی نه صدای راوی را که صدای حماسه و یا حسین و یا زهرای عملیات را.
صدای گلوله و ناله و زیارت عاشورا را.... دیگر جوانی خود می شنید صدای نونهال عاشق را که صدا می زد کاروانیان مبادا روی لاله ها پا گذارید. و حالا دیگر گریه ها پای رفتن کاروان را شکسته و دلها هوایی ابری دارد.
شانه ها می لرزد و ترنم وای حسینم از لبها پر می گشاید و اشکهای پاک و خالص گونه ها را نوازش می دهد، اینجا همه چیز معنای دیگری دارد و اینجا اگر کسی بخواهد شهیدان را بشناسد باید دلش حسینی و کربلایی باشد چرا شهدای اینجا همه کربلایی بودند و مردانه تا سرحد تکلیف با الهام از مکتب سرخ حسینی در جبهه ای که سلاحش شهادت و سنگرش ایمان بود و فقط امداد الهی دستگیرشان بود افتخار آفریندن.
در جبهه ای که فرماندهی مهدی (عج) بود و بالاترین مزد جهاد فی سبیل الله، شهادت و جاودانگی، چونان گاز زدن سیب سرخ.
با خود می اندیشم همه آنهایی که با من به دیار نور آمدند مثل من فهمیدند، در این سرزمین زندگی مادی، دنیا، قدرت و مقام جایی ندارد، اینجا اصلا مدیر و مسئول ندارد و اینجا نشان عاشقانش در بی نشانی است و همه شان از تبار لاله های عاشورایند و حالا دیگر همه فهمیدند اینجا همه فصلش بهار است.
آری؛ بوی لاله های خفته، زمزمه خالصانه خاک، حرف دل رود و ناله نخل ... همه همه یک سخن و پیام داشت که " تداوم بهار در ادامه راه سرخ است."
حالا دیگر فرق بین دیدن و شنیدن را حس می کنم و می دانم در سرزمین نور حدیث عشق چه معنایی دارد، راهیان نور دیگر می دانند که در این سرزمین هر شبش عید است و خواب نرگس را بدون بهار هم می شود دید.
در این سرزمین وقت و بی وقت می توان سفره هفت سین پهن کرد،هفت سینی که به وسعت و سخن این مردان باشد، هفت سینی که معنای تمام سین هایش را با این سرزمین فهمیده باشی و راهیان بر دفترهای کاهی دلشان با حسرت نوشتند: " سنگر سبز ایمان، سجاده سرخ خون، سلاح شهادت، سپاس و ستایش و سنا، سروش آزادی، ستیز سلحشورانه، سرود سعادت."
و این بار کاروانیان پیوندی با شهدا بستند که رسالتشان را، با احیای خاطره پرندگان مهاجر این سرزمین ادامه دهند، سفر کاروانیان، پایانی ندارد و راه همچنان باقیست و ما در تداوم آن راه سرخ قلم می زنیم.
نظر شما