به گزارش خبرنگار دين و انديشه "مهر" ، وي گفت : اگر ستيز و گريز از اولين نشانه هاي صيانت ذات و انطباق با محيط طبيعي است، با اين حال ، به نظر نمي رسد كه به هيچ وجه ستيز و جنگ و گريز را با صلح به معاني كه اين دو مفهوم به مرور در سير تاريخ اجتماعي و سياسي بشر پيدا كرده، بتوان يكسان دانست . ستيز و گريز به اندازه زمان پيدايش حيات بر روي كره خاكي قدمت دارد، در صورتي كه مفاهيم جنگ و صلح، حتي اگر عمر آنها را به اندازه تاريخ مكتوب بشر ندانيم كاملا جديد مي نمايند و از لحاظي جنبه اكتسابي دارند و نه طبيعي . جنگ در ميان گروههاي اجتماعي سازمان يافته و به نحو اخص ميان دول نظام مند و هدفمند، واجد تشكيلات ارتشي مجهز و با افراد تعليم ديده انجام مي گيرد، همچنان كه صلح نيز يا طبق رضايت متقابل و يا صرفا به نحو تحميلي ، بر اساس معاهده هاي حساب شده مدون و منعقد مي گردد.
دكتر مجتهدي افزود : افزون بر اين اگر ستيز و گريز - در حد حيات حيواني - تاريخ ندارد و به نحو مفهومي تحول ناپذير است، بر عكس در نزد انسان تاريخي مفاهيم جنگ و صلح در سير زمان و با پيشرفت سريع صنايع و نحوه زندگاني متحول مي شود و رسوم و عادات نه فقط به صورت ابداع بلكه در اثر انتقال و اقتباس ازقومي به قوم ديگر مي رسد و همچنين براساس عوامل بسيار ديگر فرهنگي و اقتصادي تغيير مي يابند و حتي ضوابط و نحوه متمايز سازي دو مفهوم جنگ و صلح نيز عوض مي شود. مثلا در نيم قرن اخير- شايد براي اولين بار تاريخ بشري - از جنگ سرد صبحت شده كه در واقع منظور جنگ همراه با نوعي صلح موقت بوده است و اگر دقت كنيم - بدون اين كه به صراحت گفته شود - امروز نيز اغلب از صلحي صحبت شود كه دائما با جنگ هاي ظاهرا موقت است. البته از طرف ديگر به نظر مي رسد كه اين دو مفهوم - مثل همه مفاهيم متضا د- تا حدودي همديگر را مي طلبند و در انعكاس در يكديگر معني پيدا مي كنند. يكي از اقوال مشهور رومي اين بوده است كه si vis pacem para bellum، يعني ، اگر صلح مي خواهي ، جنگ را آماده كن.
وي اضافه كرد : بهر طريق بايد دانست كه گرايش كلي تفكر در دوره باستان و در قرون وسطي، به نحوي تجليل از جنگ بوده است و در دوره هاي پهلواني چه در حماسه هاي يوناني و رومي و چه در حماسه ايراني فردوسي ، جنگ ، محك تشخيص صلابت و شجاعت مردان بشمار مي رفته است و در قرون وسطي جنگ هاي صليبي مقدس ناميده مي شده اند. البته مفهوم صلح در عصر جديد و خاصه بعد از قرن هفدهم ميلادي مورد توجه واقع شده و به مرور يكي از موضوعهاي اصلي مورد بحث در فلسفه درآمده است.
دكتر مجتهدي ادامه داد : از اين دوره به بعد ادعا بر اين بوده كه "عقل بهتر از هر چيز ديگر ميان مردم تقسيم شده است" و اين عقل اعم از اين كه آن را مثل دكارت فطري بدانيم و يا مثل منورالفكران قرن هيجدهم آن را صرفا اكتسابي و كسبي تلقي كنيم - ما را وادار مي كند كه ارزش صلح را بشناسيم و از جنگ احتراز بورزيم . منظور البته بركنار نهادن كل جنگ ها نيست، بلكه بايد اشاره به اين نكته كرد كه در كتابهاي فلسفي و خاصه حقوقي، ديگر فقط از جنگ به عنوان يك حق Jus Belli صبحت نمي كنند، بلكه از "حق جنگ و صلح" با هم سخن مي گويند، تا هر چه بيشتر از جنگ ممانعت كنند و بر امكان برقراري صلح بيافزايند. بارزترين مصداق اين جريان را در اثر معروف "گروتيوس"مي توان ديد كه به سال 1625 كتاب معروف خود را تحت عنوان "درباره حق جنگ و صلح" منتشر كرده است. به هر ترتيب از لحاظ تاريخي به نظر مي رسد كه فقط با توجه به صلح، آن هم شايد از لحاظ دريانوردي در آبهاي آزاد به نحوي كه "گروتيوس" بدان پرداخته كه مسئله حقوق بين المللي و احتمالا احكام مربوط به آنها مورد بحث و تبادل نظر قرار گرفته و رشته جديدي از لحاظ حقوقي بنيانگذاري شده است.
دكتر مجتهدي گفت : از آن تاريخ به بعد ضمن اين كه نويسندگان زيادي با ادعاي تجدد و منورالفكري بيش از پيش نه فقط زشتي ها بلكه كاملا جنبه عبث جنگها را توصيف و افشاگري كرده اند (مثلا در داستانهاي ولتر فرانسوي) ، گروه ديگري هم مستقيما درباره صلح و امكان برقراري و پايداري آن، آثاري را منتشر كرده اند كه به ترتيب تاريخي مي توان "سن پي ير" فرانسوي را نام برد كه به سال 1813 رساله "صلح پايدار" خود را منتظر كرده است. بسيار افراد ديگري نيز خاصه حقوقداناني چون "واتل" سوييسي كه او هم از بنيانگذاران حقوق بين المللي است و يا مورخان فرانسوي چون "رينال" (كتابي درباره استعمار در هندوستان دارد) و "واني" و يا رمان نويس فرانسوي چون "مرسيه" (سباستين)، كه قسمتهاي زيادي از فصول مختلف آثار خود را به اين نوع بحث ها اختصاص داده اند. از اين لحاظ به نظر مي رسد كه كانت كاملا به آرمانهاي قرن هيجدهم و به عقايد بعضي از افرادي كه نام برديم خاصه "سن پي ير" پايبند بوده است و به دنبال آنها در چارچوب فلسفه نقادي و روش استعلائي خود به بحث در زمينه "صلح پايدار" پرداخته است.
وي افزود : رساله به نحوي كه امروزه در اختيار ماست (نگارنده از متن دو زبانه آلماني و فرانسه استفاده شده كه در كل با مقدمه مترجم فرانسوي 133 صفحه است) از تحليل شش نكته تمهيدي به عنوان شرايط اوليه صلح و سه مقاله اصلي و دو ضميمه و دو متن اضافي تشكيل شده كه البته هر يك از اين قسمتها بايد مستقلا تحليل و بررسي شود كه اين كار از حوصله اين گزارش كوچك خارج است. ولي نكته اي كه در اينجا بايد تذكر داد اين است كه محتواي اين رساله در نظام كلي فلسفه نقادي پيش بيني شده بود و در واقع حدود پانزده سال قبل از انتشار رساله، كانت عنوان آن را در قسمت روش شناسي استعلائي در بحث انضباط عقل محض صراحتا در كتاب "نقادي" آورده است.
دكتر مجتهدي اضافه كرد : صرفنظر از اين مطلب ، كانت در ابتداي رساله خود يادآور شده كه عنوان به سوي "صلح پايدار" بر كتيبه اي بر سر در يك مهمانخانه در هلند نوشته شده كه در كنار آن منظره قبرستاني را نقاشي كرده اند، او بعد اضافه مي كند كه البته مخاطب همه مردم اند و احتمالا بطور اخص نظر به روساي دول است كه هيچ گاه از جنگ سير نمي شوند و شايد هم مخاطب فقط فلاسفه باشند كه روياهاي شيرين صلح را در سر مي پرورانند . بعد، باز توضيح مي دهد كه معمولا سياستمدار توجه به عمل دارد و تصور مي كند كه نظريه حكيم مدرسي كار ساز نيست و كاربرد ندارد. از لحاظي در گفته كانت ظنز و كنايه خاصي وجود دارد ، ولي او در واقع مي خواهد اعلام كند كه نظر فيلسوف واقعا ارزش دارد و او بايد مسووليت خطير فكر خود را به عهده بگيرد. در ضميمه دوم كتاب كه جنبه سري نيز داشته و فقط در چاپ دوم آورده شده است، كانت صريحا اشاره كرده كه نبايد انتظار داشت كه امرا به فلسفه بپردازند ويا فلاسفه رياست كنند، بلكه بهتر است فقط اجازه داده شود فلاسفه آزادانه سخن بگويند كه اين براي هر دو گروه لازم تر است.
وي ادامه داد : به هر ترتيب كانت مي خواهد مطابق ساختار معماري گونه نظام كلي فلسفه خود، به نحوي از اخلاق به حقوق و احتمالا از حقوق عمومي به حقوق بين المللي و مسئله صلح راه پيدا كند كه البته پايه و اساس اصلي به نظر او همان اخلاق است . ولي از آنجا كه فلسفه اخلاق كانت و دستورات سه گانه آن ماتقدم هستند و "كليت" و "انسانيت" و "ضرورت" كه در آنها تضمن دارند، دروني به نظر مي رسند به نحوي كه گويي هيچ چيز از خارج به فاعل اخلاقي تحميل نمي شود و او به صرافت طبع مكلف است و اراده به خير دارد، در نتيجه از لحاظ حيات جمعي قوانيني لازم مي شود كه جنبه حقوقي دارند و با اين كه در جهت تاييد اصول اخلاقي هستند ولي كاملا جنبه خارجي پيدا مي كنند و از لحاظ مقتضيات اجتماعي لازم الاطاعه اند. جامعه مدني بر اساس اين قوانين اعم از خصوصي و يا عمومي تشكل مي يابد و مطالبي كه كانت در مورد حقوق عمومي مي گويد هر چند كه مقدمه اي براي افكار او در مورد مسائل بين الملل مي شود ولي به عقيده او "انسانيت" هنوز به اندازه كافي رشد نكرده كه بتوان اصول اخلاقي را تعميم داد و به ناچار بيشتر نوعي حقوق طبيعي ميان ملل مختلف برقرار است كه حاكي از نوعي اختلاف و منازعه اجتناب ناپذير است و مناسب تر به نظر مي رسد كه يك سازمان مشترك واحد به مسايل ميان آنها نظارت كند و عنداللزوم از حق ملل ضعيف تر در قبال ملل قوي تر دفاع نمايند.
دكتر مجتهدي افزود : البته نبايد تصور كرد كه كانت در مورد "صلح پايدار" اسير روياها و تصورتي دور از واقع بيني است؛ او در هر صورت شرور را انكار نمي كند و از اين لحاظ احتمالا حتي بعدا "كلوزويتز"، نظريه پرداز معروف جنگ از افكار او استفاده كرده است. البته از طرف ديگر طبق متن اضافه اول رساله "صلح پايدار" به نظر مي رسد كه ميان اخلاق و سياست بايد به وجوه تفارق بنيادي قابل شد: سياست مبتني بر احتياط و ملاحظه كاري است ، در صورتي كه در اخلاق الزاما نوعي صداقت است.
وي در بخش ديگري از سخنان خود گفت : كانت احتياط را در سياست، مشابه احتياط " مار مي داند و مظهر صداقت را "كبوتر" معرفي مي كند كه كبوتري را كه با شاخه اي از درخت زيتون بعد از طوفان نوح در آسمان ظاهر شده، به ذهن متبادر مي سازد كه بعدا به كبوتر صلح شهرت يافته است.البته براي اين كه واقعا بتوان از صلح پايدار صحبت كرد و بدان اميدوار بود بايد به نحوي از تقابل ميان سياست و اخلاق رهايي يافت. كانت در قسمتي از رساله خود كه نام برديم (يعني در متن اضافه اول) در مقام انتقاد از موضع ماكياول درآمده كه طبق آن گفته مي شود: "اول انجام بده، بعد توجيه كن" يعني ديگري را در مقابل عمل انجام شده قرار بده؛ همچنين "اگر كار نامساعد و ناموفقي انجام داده اي ، آن ر ا انكار كن" ، يعني خود را مسوول شكست معرفي نكن؛ همچنين "ايجاد اختلاف بكن تا حكومت كني"، يعني از جدال ديگران به نفع خود استفاده بكن .
دكتر مجتهدي افزود : به عقيده كانت اگر واقعا نظر به صلح باشد، در روابط سياسي نيز اخلاق بايد حاكم شود و شرافت و درستي عمل مراعات گردد، همانطوري كه در روابط خصوصي چنين است. ولي از آنجا كه هيچ حقوق خصوصي نمي تواند رابطه ميان ملل را تنظيم نمايد، پس صلح ميان دول نمي تواند پايدار بماند، مگر اين كه حداقل مبتني بر حقوق عمومي محكم بنيان گيرد. به هر ترتيب برقراري يك نظام حقوقي مبتني بر اخلاق، از شرايط انكاناپذير تحقق صلح پايدار است و آن البته علت لازم است، بدون اين كه علت كافي باشد.
وي در پايان سخنان خود گفت : در انتها با توجه به موضوع خاص اين "پانل" كه عنوان "صلح ميان ملل" دارد، لازم به گفتن است كه تحليل هاي كانت در حالي كه حقيقتا از عمق زيادي برخوردار است و به مطالب اصلي مهمي اشاره دارد، ولي در عين حال به مسائلي از نوع عوامل خاص تاريخي و فرهنگ ملي و قومي اشاره ندارد و هويت ريشه اي ملل را در نظر نگرفته است و به همين دليل ضوابط و شرايطي كه او براي صلح پيشنهاد كرده، كاملا در چارچوب الگوهاي قرن هيجدهم عصر منورالفكري باقي مي ماند و به نحو خودجوش تعميم نمي پذيرد. البته "هويت" يك مفهوم بسيار مهمي است و در هر صورت انسان افزون بر آن از "شخصيت" نيز برخوردار است. شخصيت غير از فرديت است؛ شخص مسوول است با اين كه اصالت خود را از هويت مي گيرد. بر اين اساس - آنچه در يك مقاله قبلي هم آورده ام - در اينجا به عنوان نتيجه كلي اين گزارش دوباره تكرار مي كنم :"همانطوري كه طبق يكي از مثال هاي خود كانت نبايد تصور كرد كه اگر مقاومت هوا نمي بود، كبوتر با سهولت بيشتري به پرواز در مي آمد كه البته چنين نيست، زيرا پرواز نتيجه مقاومت هواست ، نبايد پنداشت كه اگر گرايش هاي متنوع و مختلف روحي و فرهنگي ميان اقوام نمي بود ، تفاهم زودتر حاصل مي شود و كبوتر صلح با سهولت بيشتري بال و پر مي گوشد و در كل فضاي موجود حاكم مي شد كه البته هيچ گاه چنين نمي شود . بدون توجه به صور واقعي فرهنگي موجود كه ريشه حياتي و روحي اقوام مختلف را تشكيل مي دهد و با نفي اصالت و مقتضيات آنها نه فقط تفاهم و صلح تحقق پيدا نمي كند بلكه اين خطر به نحو دائم پيش روي ما قرار مي گيرد كه احتمالا نوعي عقده رواني و كينه دائمي در دل افراد ريشه دواند و جز خشونت اجتناب ناپذير چيز ديگري عايد بشر نشود. آرمان هاي انسان فقط با واقع بيني و ريشه يابي صحيح و قبول تنوع فرهنگ ها و ايجاد احترام متقابل ميان آنها امكان پذير است و تصور نمي رود كه اين مطلب كوچكترين تناقضي با فلسفه كانت داشته باشد.
نظر شما