پیام‌نما

وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ * * * و [نیز یاد کنید] هنگامی را که پروردگارتان اعلام کرد که اگر سپاس گزاری کنید، قطعاً [نعمتِ] خود را بر شما می‌افزایم، و اگر ناسپاسی کنید، بی‌تردید عذابم سخت است. * * * گر سپاس خدا كنيد اكنون / نعمت خويش را كنيم افزون

۲۵ بهمن ۱۳۸۳، ۱۳:۱۱

در تكريم شهادت طلب بسيجي‏‏، ابراهيم عطايي

شهادت طلب بسيجي ابراهيم عطايي يكي از مجريان عمليات استشهادي عليه سلمان رشدي مرتد بود كه جان بر سر رضاي معشوق نهاد و در نهايت غربت و مظلوميت شهد شهادت نوشيد .

گروه دفاع مقدس خبرگزاري مهر : اين روزها مصادف است با سالگرد صدور حكم تاريخي حضرت امام (ره) درباره سلمان رشدي مرتد. شايد براستي كسي نداند كه در گوشه و كنار اين جهان چه كساني در جهت تحقق حكم حضرت امام (ره) توفيق يافتند كه به شهادتي راستين دست پيدا كنند . پيش از اين درباره شهيد مصطفي مازح يكي از پيشتازان اين حركت استشهادي مطلبي منتشر كرده بوديم . هفته نامه يالثارات در شماره پيشين خود از شهيدي ديگر ياد كرده است كه خواندن سرگذشتش روح آدمي را جلا مي‌دهد و بلنداي همت و صلابتش ، كلاه از سر ذهن محال انديش نيز مي‌اندازد. شهيد ابراهيم عطايي.

آنچه در پي مي‌آيد عين متن گزارش هفته‌نامه يالثارات است :

ويزاي بهشت
در تكريم شهادت طلب بسيجي، ابراهيم عطايي، مجري عمليات استشهادي عليه سلمان رشدي مرتد

به مناسبت شانزدهمين سالگرد صدور حكم اعدام نويسنده كتاب آيات شيطاني

قبل التحرير 25 بهمن 1367/ 7 رجب 1409

بسمه تعالي

انا لله و انا اليه راجعون

به اطلاع مسلمانان غيور سراسر جهان مي رسانم مؤلف كتاب «آيات شطاني‌» كه عليه اسلام و پيامبر و قرآن، تنظيم شده است، همچنين ناشرين مطلع از محتواي آن، محكوم به اعدام مي باشند. از مسلمانان غيور مي خواهم تا در هر نقطه كه آنان را يافتند، سريعاَ آنها را اعدام نمايند تا ديگر كسي جرأت نكند به مقدسات مسلمين توهين نمايد و هر كس كه در اين راه كشته شود، شهيد است ان شاء الله. ضمناَ اگر كسي دسترسي به مؤلف كتاب دارد ولي خود قدرت اعدام او را ندارد، او را به مردم معرفي نمايد تا به جزاي اعمالش برسد. والسلام عليكم و رحمة الله وبركاته

روح الله الموسوي الخميني

29 بهمن 1367/ 11 رجب 1409 بسمه تعالي

رسانه هاي گروهي استعماري خارجي به دروغ به مسؤولين نظام جمهوري اسلامي نسبت مي دهند كه اگر نويسنده كتاب آيات شيطاني توبه كند حكم اعدام درباره او لغو مي گردد. امام خميني فرمودند:

اين موضوع صددرصد تكذيب مي گردد. سلمان رشدي اگر توبه كند و زاهد زمان هم گردد، بر هر مسلمان واجب است با جان و مال تمامي هم خود را به كار گيرد تا او را به درك واصل گرداند.

حضرت امام اضافه كردند:

اگر غير مسلماني از مكان او مطلع گردد و قدرت اين را داشته باشد تا سريعتر از مسلمانان او را اعدام كند، بر مسلمانان واجب است آنچه را كه در قبال اين عمل مي خواهد به عنوان جايزه يا مزد عمل به او بپردازند.

**********

رضا اشعري، همرزم شهيد:
آخرين بار در خيابان جمهوري ديدمش، سر خيابان بابي ساندز، اول نشناختمش. يك تي شرت زردرنگ پوشيده بود، ريش هايش را هم از ته زده بود. رفتم جلو، گفتم: «ابراهيم! خودتي؟» خودش بود؛ ولي پاك عوض شده بود. حرف زدنش هم مثل هميشه گرم نبود. گفتم: «اينجا چه كار مي كني؟» اكراه داشت كه حرف بزند، گفت: «آمدم ويزا بگيرم.» و خواست خداحافظي كند كه دستش را گرفتم گفتم: «ويزا براي كجا؟ چي شده مگر؟» گفت: «ولم كن رضا! عجله دارم.» دستش را با تكان از دستم بيرون كشيد و رفت. خشكم زد. با خودم گفتم: «خدايا! اين ابراهيم همان ابراهيم است؟

**********

 علي منتظري، همرزم شهيد :
آشنايي مان برمي گردد به سال 62. آن موقع من 17 سالم بود، مقر گردان سرپل ذهاب بود. من امدادگر بودم. ابراهيم هم امدادگر بود‍‍‍‍‍‍‍‍‍؛ اما گروهان يك بود. شنيدم كه چند تا از بچه ها تيفوس گرفته اند. يك چادر سه تخته آن طرف رودخانه زده بودند و كسي هم حق ملاقات با آنها را نداشت. يك روز مريزاد، مسؤول بهداري گردان آمد سراغم، گفت: «منتظري! از امروز برو چادر بيمارستان- اسمي بود كه بچه ها روي آن چادر گذاشته بودند- كمك عطايي» گفتم: «عطايي ديگر كيست؟» گفت مال گروهان يك است.

رفتم چادر بيمارستان. وارد شدم. داشت به يكي از بيمارها آب مي داد، متوجه من نشد. وقتي برگشت تعجب كردم. 13 يا 14 سال بيشتر نداشت. سلام كردم گفت: «عقب!» من يك قدم عقب رفتم. دوباره گفت: «عقب!» يك قدم ديگر رفتم عقب؛ بعد گفت: «خب، حالا عليكم السلام، كارتان را بفرماييد.» هم لجم گرفته بود، هم تسخير شده بودم. با لكنت زبان گفتم: «آقاي مريزاد من را فرستاده كمك شما.» همان طور با تحكم گفت: «به آقاي مريزاد بگو، ابراهيم كمك لازم ندارد.» من از روي لج عقب رفتم تا او ديگر نگاهم نكرد. بعد هم راهم را كشيدم و رفتم.

**********

مادر شهيد :
يك روز آمد خانه و يك راست رفت زيرزمين. نگرانش شدم. دنبالش رفتم ديدم بچه ام سرش را گذاشته روي مهر، هاي هاي گريه مي كند. من هم روي همان پله نشستم و همپايش گريه كردم بعد ببخشيد بعد رفت قرآن را برداشت و با ترتيل شروع به خواندن كرد. صدايش يك حزن تازه اي داشت. نيم ساعتي قرآن را خواند، بعد آمد سراغ من و سلام كرد. گفتم: «ابراهيم جان! چي شده مادر؟ نصفه جان شدم.» گفت: «يك از خدا بي خبري پيدا شده به قرآن توهين كرده، يك كتاب نوشته به اسم آيات شيطاني.» گفتم: «خدا ان شاءالله لعنتش كند، كي هست؟» گفت: «يك انگليسي هندي الاصل است

**********

برادر شهيد(اسماعيل عطايي):
فتواي حضرت امام كه صادر شد، ديگر آرام و قرار نداشت، انگار خط سرنوشتش را پيدا كرده بود. مي گفت كه من فقط يك آرزو دارم.

**********

رضا اشعري، همرزم شهيد:
از علي منتظري شنيدم كه رفته آلمان براي معالجه. گفتم: «مگر شيميايي اش حاد شده؟» گفت: «ظاهراَ.» البته بعد از خيبر، تا آنجا كه من خبر دارم ناراحتي هميشه باهاش بود.

**********

ساسان طالبي، از دوستان شهيد:
ديگر سر كلاس ها هم نمي آمد. من تعجب مي كردم كسي كه حاضرشدن به موقع سر كلاس را واجب شرعي مي دانست، چطور مي شود كه اصلاَ يك هفته سر كلاس نيايد؟ البته گاهي دانشكده مي ديدمش؛ ولي عوض شده بود. تند مي آمد، تند مي رفت؛ با كسي هم گرم نمي گرفت.

 **********

برادر شهيد(اسماعيل عطايي):
مي گفت من زنده باشم و يك مرتد كه به اشرف مخلوقات توهين كرده، جايزه بگيرد؟ من زنده باشم و يك نفر كه قلب آقا امام زمان را خون كرده، خوش بگذراند؟!

**********

ج.الف :
من به قضيه شك داشتم. به اصل موضوع شك داشتم. به بچه ها گفتم كه اين پسره را بياوريد من ببينمش. قرار گذاشتيم. معمولاَ افرادي كه در قرارهاي اين جوري حاضر مي شوند، مضطرب اند، اطمينان به نفس كافي ندارند و دستپاچه برخورد مي كنند؛ اما اين شهيد ما كه آمد، اصلاَ اين طوري نبود. 21-22 سالش بود. سلام كه كرد و نشست دلم من قرص شد. همانجا توي دلم گفتم: «خدايا بنازم به قدرتت؛ چه جوان هايي ما داريم و دلمان بعضي وقت ها از توطئه هاي خارجي مي لرزد

**********

دكتر رضا داوري، استاد فلسفه شهيد:
اين يعني همان خليفه اي كه خدا مي فرمايد ما در زمين قرار داده ايم. شهيد عطايي مصداق محسوس همين معناست.

**********

مادر شهيد:
گفتم: «مادر! من دختر فلاني را برايت ديده ام، با خانواده شان صحبت كرده ام. تو اصلاَ به اين مسأله توجه نمي كني! امام فتوايي داده اند، ان شاءالله عمل مي شود، تو مكلف به اين مسأله نيستي!» گفت: «چرا مادر! من مكلفم، من مي دانم دارم چه كار مي كنم

**********

دكتر رضا داوري، استاد فلسفه:
يقين داشت، راهش را پيدا كرده بود و انگار روي نقطه اي ايستاده بود كه انتهاي مسيرش را مي ديد.

**********

مادر شهيد:
گفتم: «مادر! جواب مردم را چه بدهم؟ اسم گذاشتيم روي دختر مردم.» گفت: «تو فقط قول بده اين راز را با كسي در ميان نگذاري.» هي خودش را به آن راه مي زد. گفتم: «من دارم از آبرويمان توي مردم حرف مي زنم.» دوباره گفت: «مي داني؟ اگر اين قضيه لو برود، زندگي من لو رفته، شما كه اين را نمي خواهيد؟» هي من از ازدواج مي گفتم، هي او مي گفت كه اين قضيه بين خودمان بماند.

**********

ساسان طالبي:
آخرين باري كه ديدمش، توي دانشكده بود. چند وقت بود كه دوست داشتم ببينمش و مفصل باهاش حرف بزنم. بس كه به كسي محل نمي گذاشت. عقده اي شده بودم. آن روز يادم است كه كلاس نداشتم. جلو فروشگاه ديدمش. گفت: «مي خواهم باهات حرف بزنم.» گفتم: «خوب است، بالاخره ياد رفقايت هم مي كني!» گفت: «طاقت گريه ندارم، اوضاعم قاطي پاطي است. يك خبر خوبي برايت دارم، اگر به حرفم گوش بدهي پشيمان نمي شوي، يك دختري را مي شناسم»

**********

مادر شهيد:
گفت: «يك دوست دارم اسمش طالبي است» شما ديديدش، انگار با او مصاحبه هم كرده ايد، پسر خوبي است خدا حفظش كند؛ گفت: «قضيه را برايش تعريف كردم، نشاني را بده برود خواستگاري.» آنجا بود كه فهميدم تصميمش برو برگرد ندارد. قيد دختره را زده بود. بند دلم لرزيد گفتم: «خدايا! اگر قسمت اين است، من راضي ام.» نمي دانم توي قيافه ام چه ديد؟! [گريه مادر] پرسيد: «راضي هستي مادر؟» گفتم: «آره پسرم

**********

ج.الف:
بهش گفتم كار اشتباهي كرده كه مادرش را در جريان گذاشته است . گفت: «شما هنوز مادر من را نشناخته ايد.» واقعيت اين بود كه من خودم را هم هنوز نشناخته بودم. گفتم: «با اين حال صحبت هايي هست كه بايد با مادرت و با هر كس ديگري كه قضيه را مي داند بكني

**********

برادرشهيد(اسماعيل عطايي):
يك هفته كارمان تمرين بود؛ اگر زنگ زدند كي بردارد، چي بگويد؛ اگر آمدند در منزل چي؟ دوستان چي؟ دانشكده چي؟ و خلاصه وقتي كه داشت مي رفت، ما آنقدر آماده شده بوديم كه انگار يك سال است به خارج رفته است.

**********

علي منتظري:
از همان موقع ها بوي شهادت مي داد. به قول بچه ها نوربالا مي زد. بهش مي گفتم: «فلق». آن روزها فخرالدين حجازي آمده بود سرپل ذهاب، يك سخنراني كرده بود و نماز شب خوان هاي رزمنده را «فلق» ناميده بود. من خيلي به دست و پايش مي پيچيدم. مي گفتم: «تو آخرش شهيد مي شوي!» او هميشه در جواب مي گفت: «ما تا انقلاب مهدي زنده ايم

**********

ج.الف:
وقتي بهش گفتم: «ما هيچ كمكي نمي توانيم بكينم» هيچ تغييري در او رخ نداد؛ نه در رفتارش و نه حتي در چهره اش. گفت: «من از شما كمك نخواستم، فقط خواستم در جريان باشيد، حتي اجازه هم نمي خواهم، مگر اينكه بازداشتم كنيد؛ والا به ياري خدا تا آخرش مي روم

**********

كاردار سفارت سوييس در تهران در مصاحبه با سي.ان.ان:
تقاضاي ويزاي ويژه كرده بود. گفته بود كه حاضر است پناهنده شود و عليه ايران حرف بزند. از طرف سازمان هاي آمريكايي هم حمايت شده بود، از جمله سازمان ديده بان حقوق بشر [رييس يكي از گروهك هاي غيرقانوني در ايران] هم او را تأييد بود. به اين نتيجه رسيده بوديم كه مشكل شخصيتي دارد و قابل بهره برداري است.

**********

ج.الف:
همه تست ها مثبت بود. نقطه فرود هم چك شده بود. مشكلي نبود؛ اما مي دانستيم كه درصد موفقيت بسيار پايين است. 10 تا 30 درصد بيشتر اميد نبود. به خودش هم گفتيم؛ جواب داد: «مطمئن باشيد كه من پيروزم

**********

برادر شهيد(اسماعيل عطايي):
خيلي چيزها از امام ياد گرفته بود. به خصوص اطمينان قلب و صلابتي كه داشت نمونه بود. به ما روحيه مي داد. به من مي گفت: «اسماعيل! اين راهي كه من مي روم شكست تويش نيست.» من فكر مي كردم كه منظورش اين است كه حتماَ به نتيجه مي رسد؛ اما وصيتنامه اش را خواندم، منظورش را فهميدم. از قول امام نوشته بود: «چه بكشيد و چه كشته شويد پيروزيد.» و اين همان چيزي بود كه شخصيت او را ساخته بود.

**********

دكتر رضا داوري:
و بالاخره رفت و رسيد و شهيد هم شد

**********

مادر شهيد:
قبرش را نمي دانم كجاست. مي روم بهشت زهرا سر يك قبر خالي كه اسم او روي سنگش است. مي گويم: «مادر! توي دنيا كه سربلندمان كردي، آخرت هم دستمان را بگير.» بچه ام نمرده، قبرش را هم كه مي بينيد؛ خالي است! باور كنيد به خود مقام سيدالشهدا هميشه باهاش حرف مي زنم و جواب مي گيرم. جواب هاش به قلبم خطور مي كند. مي گويم: «مادر! من باور دارم كه شهيدها زنده اند.» بعد حرفم را مي زنم، بلافاصله جواب مي گيرم. هميشه وجودش را با خودم حس مي كنم. بچه ام نگران من است.

**********

رضا اشعري:
مي گفت كه ما تا انقلاب مهدي زنده ايم و من واقعاَ نمي دانم آن روز هم مي دانست كه شهيد مي شود يا نه؟ هر وقت تنها مي شديم از خدا حرف مي زد، از آخرت و به خصوص از شهادت مي گفت؛ «خدا نعمتي برتر از شهادت خلق نكرده است

**********

دكتر رضا داوري:
سر كلاس سؤالاتي مي پرسيد كه معلوم بود اين جوان به يك جاهايي رسيده است. من خودم گاهي مي ماندم. يك ملاقاتي هم گويا با حضرت آيت الله جوادي آملي داشت. ايشان را هم گويا تحت تأثير قرار داده بود.

يك روز بعد از درس به من گفت: «استاد! به نظر من اين يك اشتباه فلسفي است كه «من» انسان همان روح انسان است.» حالا من همان جلسه اين مطلب را درس داده بودم. گفتم: «پس «من» انسان از ديدگاه شما چيست؟» گفت: «من انسان خيلي عميق تر از روح است. «من» آدمي زماني كشف مي شود كه انسان خدا را كشف كند.» بعد اين آيه را خواند: و لا تكونوا كالذين نسواالله فانسهم انفسهم اولئك هم الفاسقون.

**********

ج.الف:
اينها را ديگر من با واسطه مي گويم. گفتند كه بنا بوده در جريان بازديد رشدي از يك كتابخانه او را با گلوله بزند؛ اما قبل از ورود به او مشكوك مي شوند. در حين بازرسي بدني درگير مي شود و گلوله مي خورد. جالب اينكه كوچكترين خبري منعكس نشد. انگار نه انگار كه چنين واقعه اي وجود خارجي داشته است. بعدها كه خبرش غير رسمي درز كرد، يك اشاره تلويحي كردند و بعدش هم هيچ.

**********

مادر شهيد:
آن شب من خواب ديدم. شوهر مرحومم هميشه مي گفت: «شبي كه ابراهيم به دنيا آمد يك سيد نوراني يك انگشتر زرد به انگشتم كرد.» آن شب من خواب ديدم كه با مرحوم شوهرم نشسته ايم، منتظريم كه ابراهيم بيايد ناهار بخوريم. يك سيد نوراني آمد به مرحوم شوهرم گفت: «حاج آقا! آن انگشتر امانتي را آمده ام بگيرم.» من از خواب پريدم و تا صبح گريه كردم. اسماعيل بچه ام آمد توي اتاق. هي دلداري ام داد. من هم هي مي گفتم: «مادر! ديگر بي ابراهيم شدم، پسرم حجله نديده رفت شهيد شد. خدا اين آمريكا را ذليل كند. الهي رشدي ملعون تكه تكه بشود

**********

برادر شهيد(اسماعيل عطايي):
من خودم دست كمي از مادرم نداشتم. دلشوره عجيبي داشتم. آن شب اصلاَ خوابم نبرده بود؛ اما بايد مادرم را آرام مي كردم. نمي خواستم همسايه ها خبردار شوند.

**********

رضا اشعري:
مي گفتند اصلاَ موفق به ديدار رشدي نشده است. تور حفاظتي رشدي خيلي قوي است. آبروي سياسي اروپا در گرو امنيت رشدي است و به همين دليل شديدترين تدابير را در نظر گرفته اند.

**********

ج.الف :
با تجربه اي كه من دارم رشدي تا آخر عمر، آب خوش از گلويش پايين نخواهد رفت.

**********

دكتر رضا داوري:
سلمان رشدي با فتواي امام اعدام شد و اينكه اين روزها به دريوزگي افتاده، سلمان رشدي نيست، كالبد متعفن يك انسان پست است كه روحش را به شيطان فروخته است، اما اين ابراهيم شهيد ما امروز زنده است و تا ابد هم زنده خواهد بود و تمام آزادگان جهان هم از محضرش مستفيض مي شوند.

**********

از يادداشت هاي شهيد ابراهيم عطايي:
«
قطعنامه كه پذيرفته شد و آتش بس كه اعلام شد، من يك باره به خودم آمدم، ديدم سفره را برچيده اند و نصيب من از روزي شهادت، فقط حسرت است. بعد ازخودم پرسيدم كه ابراهيم! آيا حقيقتاَ درجستجوي شهادت بوده اي؟ ديدم كه نه. باز از خودم پرسيدم: ابراهيم! اكنون چه؟ آيا آماده ديدار حق هستي؟ و باز پاسخ دروني ام حاصلي جز حسرت و اندوه نداشت. ديدم كه با تمام وجود به اين قفس خاكي چسبيده ام و بال و پر پروازم نيست. تعارف با خودم را كنار گذاشتم. ديدم كه در اين مدت، از شهادت فقط دم مي زده ام؛ اما بارها آن را رد كرده ام. ديدم شهادت هديه اي است از طرف خدا كه ابتدا بايد بپذيري، بعد به آن برسي و بدا به حال من! من در جام زهري كه امام نوشيد، آب حيات يافته بودم و بدا به حال من! من از قطعنامه متولد شدم.»

**********

برادر شهيد(اسماعيل عطايي):
بعد از مرصاد من احساس كردم كه ابراهيم به يك بلوغ جديدي رسيده است. حرف هايش بوي امام مي داد. بوي شهيدان را مي داد، به قول شما مطبوعاتي ها، بوي باروت مي داد. يك طوري از دوستان شهيدش حرف مي زد كه انگار در حضور آنها است و من الآن بعضي وقت ها كه فكرش را مي كنم، مي گويم كه نكند واقعاَ روح آنها را مي ديد؟ و الآن اين باور به من و مادرم سرايت كرده است و من هر وقت زيارت شهدا را مي خوانم، قبل از همه صداي ابراهيم را مي شنوم كه به سلامم جواب مي دهد.

**********

دكتر رضا داوري:
ابراهيم براي من يك اسوه است، يك اسطوره است كه به حيات حقيقي رسيده است. زمان حياتش هميشه براي من نمونه كامل يك انسان بود كه توي اين دنيا به هويت خودش رسيده بود. نمونه كامل كسي بود كه خودش را خوب شناخته بود، مردمش را خوب شناخته بود، امامش را خوب شناخته بود، خدايش را خوب شناخته بود، دينش را و راهش را خوب شناخته بود و بالاخره هم رفت و رسيد و پيروز شد يعني شهيد شد.

**********

فرازي از وصيتنامه شهيد:
شيريني و لذات زندگي در آن است كه مرد در انتظار مرگ ننشيند، بلكه به دنبال آن برود و آن را در آغوش بكشد. شيريني زندگي در آنجاست كه حلاوت مرگ را دريابي و اينچنين است كه قاسم بن الحسن (عليهما السلام) از مرگ تعبير «احلي من العسل» دارد. شرافت و كرامت آدمي از زندگي و مرگش رقم مي خورد و من همواره از خداي لايزال خواسته ام كه چگونه زيستن و چگونه مردن هر دو را، او به من بياموزد

**********

يادداشت مقام معظم رهبري در حاشيه قرآن اهدايي به خانواده شهيد:

بسمه تعالي

خداوند اين شهيد عزيز ما را كه تا دنيا باقي است به عنوان سند زنده و جاوبد دلاوري و خداجويي اين مردم بر پيشاني تاريخ خواهد درخشيد، با شهداي كربلا و ائمه هدي- عليهم صلوات الله اجمعين- محشور بفرمايد.

 

**********

بعدالتحرير

«آيات شيطاني» (ترجمه عبارت انگليسي Satanic Verses) رماني است در 547 صفحه (نسخه انگليسي در چاپ اول) كه در تاريخ 4/7/1367 (26 سپتامبر 1988) توسط انتشارات «وايكينگ» (جزو گروه انتشاراتي «پنگوئن») منتشر شد. نويسنده اين كتاب، «سلمان رشدي» مسلمان هندي تباري بود كه تبعه «بريتانياي كبير» محسوب مي شد و «آيات شيطاني» پنجمين رمان اين نويسنده 41 ساله بود. «سلمان رشدي» عضو «انجمن سلطنتي ادبيات انگلستان» بوده و هست و كتاب مذكور را به سفارش «گيلون ريتكن» (رييس يهودي انتشارات وايكينگ) با دستمزد بي سابقه 850 هزار پوند به رشته تحرير در آورد.

كتاب آيات شيطاني بر خلاف آن چه گفته مي شود، يك كتاب علمي و نظري نيست؛ بلكه داستاني است بلند در 9 فصل كه شخصيتهاي آن را حضرت رسول اكرم (صلوات الله عليه)، همسرانش و صحابي شناخته شده اش و حضرت جبرئيل (فرشته وحي) تشكيل مي دهند.

در طول اين رمان تمامي اين شخصيت ها، العياذ بالله افرادي فاسد و گرفتار انحرافات اخلاقي معرفي مي شوند و انواع تحقير و اهانت هاي عجيب و غريب نسبت به آنان انجام مي گيرد. پرداختن بيشتر به محتواي كتاب جز جريحه دار كردن قلوب پاك مسلمين نتيجه اي نخواهد داشت.

سلمان رشدي كه امروز اواخر دهه پنجاه عمر خود را مي گذراند در يكي از آخرين كتابهاي خود، به فلاكت و ذلت 10 ساله پس از انتشار كتاب «آيات شيطاني» اشاره مي كند. وي در كتاب خود با اشاره به مجروحيت مترجم ايتاليايي كتابش توسط مسلمانان ايتاليايي تا سر حد مرگ و به هلاكت رسيدن مترجم ژاپني آيات شيطاني بر اثر حمله مسلمانان ژاپني، از روز ترور ناشر نروژي كتابش به اين شكل ياد مي كند: «روزي كه ناشر نروژي مورد اصابت گلوله قرار گرفت يكي از بدترين روزهاي عمر من است.» او در آن ايام تنها طي 20 روز 13 بار محل خواب خود را تغيير داد. چنان فضاي جهنمي بر زندگي او حاكم گرديد كه همسرش از وي جدا شد و در مطبوعات وي را «فردي بزدل» ناميدند. تنها دو سال پس از صدور حكم اعدام بود كه سلمان رشدي جرأت سفر به خارج انگلستان را پيدا كرد و با يك هواپيماي جنگي در سال 1991 ميلادي براي سخنراني به دانشگاه كلمبيا در آمريكا رفت و برگشت. محافظت از او پس از صدور حكم حضرت امام بر عهده «اسكاتلند يارد» (پليس انگليس) قرار گرفت. هزينه هاي محافظت از او در سال بين يك تا 10 ميليون پوند تخمين زده مي شود؛ در حدي كه يكبار شاهزاده چارلز (وليعهد انگلستان) اعلام كرد: «سلمان رشدي سرباري پر خرج براي ماليات دهندگان انگليسي است.» همچنين شركت هواپيمايي «بريتيش اير ويز» حضور رشدي را در هواپيماهاي خود تا سال 1998 ممنوع اعلام كرده و شركت هواپيمايي «ايركانادا» چند سال پيش سفر رشدي را با پروازهاي خود غيرممكن اعلام نمود.

سلمان رشدي با وجود خشم جهان اسلام عليه خود، از تجديد چاپ كتاب كفرآميز خود صرف نظر نكرد و زماني كه انگلستان حاضر به چاپ ارزان قيمت اين كتاب (بدون جلد گالينگور و با كاغذ كاهي) نشد، آن را به آمريكا برد و به صورت ارزان قيمت (براي سهولت خريد عمومي آن) به چاپ رساند.

]در سالهاي اخير، سلمان رشدي در آمريكا زندگي مي كند و توسط دولت آمريكا محافظت مي شود. سال گذشته وي به رياست انجمن قلم آمريكا رسيد. امپراطوري رسانه اي غرب بارها اعلام كرد كه حكم اعدام اين نويسنده از طرف ايران پس گرفته شده است كه هر بار با واكنش سريع رهبر انقلاب اسلامي حضرت آيت الله خامنه اي اين مسأله تكذيب گرديد و اعلام شد كه حكم يك مرجع قابل نقض نمي باشد و حتي پس از مرگ او نيز بر همه مسلمانان لازم الاجرا است. آخرين بار نيز در پيام رهبر معظم انقلاب به حجاج بيت الله الحرام در سال 1383 بر مهدورالدم بودن سلمان رشدي و لازم القتل بودن او تأكيد شد.

*******

 متأسفانه دولت انگلستان از تحويل پيكر پاك شهيد عطايي به جمهوري اسلامي خودداري كرد.

کد خبر 157078

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha