۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۱، ۸:۴۸

جای پای جلال ـ سفر به یزد/7

برج‌های فراموشی و مردگان از یاد رفته

برج‌های فراموشی و مردگان از یاد رفته

مرده‌ها را در روی این کوه‌ها و داخل قلعه‌ها رها می‌کردند تا بپوسد و بعد هم استخوان‌هایشان را داخل گودالی که وسط این دایره قرار داشت می‌ریختند و ماده‌ای روی استخوان‌ها می‌ریختند تا زودتر بپوسند. همه این کار هم برای حفظ خاک و نیالودن آن است حتی اگر به قیمت آلودن هوا و باد تمام شود!

خبرگزاری مهر ـ گروه فرهنگ و ادب: مهدی قزلی که پیش از این قلم خود را بارها در سفرنامه‌نویسی آزموده و کتاب‌هایی از او در قالب داستان در دسترس علاقه‌مندان است، در سفر به شهرهایی چون یزد، کرمان، اسالم، جزیره خارک و زادگاه جلال ـ اورازان ـ با الهام از سبک سفرنامه‌نویسی این نویسنده نامدار، دست به تک‌نگاری‌های کوتاه و خواندنی زده که از هفته گذشته در چند قسمت متوالی در خبرگزاری مهر منتشر می‌شود.

او در نخستین سفر خود به شهر یزد، سعی کرده همزمانی و همزبانی سفر و قلم جلال پس از 55 سال را یک بار دیگر تجربه کند که از هفته گذشته در هفت قسمت با درج عکس‌های نویسنده در پی هم منتشر می‌شود. اینک بخش هفتم و آخر این سفرنامه:

برج‌های فراموشی

زرتشتی‌ها اعتقاد دارند آب و باد و خاک و آتش را باید حفظ کرد. همین اصل باعث شده که مرده‌های‌شان را در قدیم دفن نمی‌کردند و اصطلاحا دخمه‌گذاری می‌کردند. دخمه هم عبارت است از ساختمانی دایره‌ای شکل بر سر تپه یا کوهی که حتما باید سنگی باشد و مرده‌ها را در روی این کوه‌ها و داخل قلعه‌ها رها می‌کردند تا بپوسد و بعد هم استخوان‌هایشان را داخل گودالی که وسط این دایره قرار داشت می‌ریختند و ماده‌ای روی استخوان‌ها می‌ریختند تا زودتر بپوسند. همه این کار هم برای حفظ خاک و نیالودن آن است حتی اگر به قیمت آلودن هوا و باد تمام شود!

این رسم البته آن قدر ناخوشایند بود و یک جور کم احترامی به مرده در آن جریان داشت (جدا از مسائل بهداشتی و ...) که از حدود 40 ـ 50 سال قبل ورافتاد و زرتشتی‌ها هم مثل بقیه مرده‌هایشان را دفن کردند.

از آن مهم‌تر اینکه آن قدر عدم اطلاع‌رسانی در زمینه دخمه و دخمه‌گذاری وجود دارد که هزار قول متناقض درباره آن در افواه و منابع دیده می‌شود. حتی راهنمای دخمه هم اطلاع موثقی نداشت و نمی‌دانست کدام حرف‌ها درست‌تر است.

به هرحال جمعه صبح رفتیم تا دخمه‌ها که حالا عملا چسبیده به شهر هستند. هوا صاف شده بود و نسیم ملایمی می‌آمد. از طوفان دیروز خبری نبود ولی آثارش همه جا بود. در هر چیزی را که باز می‌کردی کمی خاک و ماسه بادی می‌ریخت بیرون!

دخمه گلستان

یکی از دخمه‌ها کمی بزرگ‌تر و روی کوهی بلندتر که نامش به نام بانی‌اش مانکجی هاتریا بود و دیگری هم به نام بانی‌اش دخمه گلستان بانو.

گویا دخمه گلستان به خاطر صعب‌العبور بودن دخمه مانکجی ساخته شده بوده. بعضی هم می‌گویند برای اینکه ظرفیت دخمه اول کافی نبوده. از این دست اظهار نظرها زیاد بود. یک جستجوی ساده در اینترنت آنقدر اطلاعات در اختیار می‌گذارد که دیگر لزوم نوشتن درباره‌اش نباشد.

هرچند بالا رفتن از سراشیبی تپه سنگی برای دیدن دخمه کمی سخت بود ولی به نظرم اینکه قبر آدم بالای یک بلندی باشد (هرچند بلندی نسبی و فقط یک تپه باشد)، خوب است. یک جور حس نزدیکی به خدا دارد. البته عوضش دفن نشدن مثل این است که بدون پتو بخوابی. حتی اگر تابستان باشد بدون پتو و ملافه خوابیدن حس خوبی ندارد. تا دخمه گلستان رفتیم و داخلش را هم دیدیم.

پایین تپه‌ها هم ساختمان‌های قدیمی و متروکی بود که هرکدام مربوط به شهر و روستایی زرتشتی بوده. هر طایفه‌ای که مرده‌اش را می‌آورده برای دفن در اقامت‌گاه خودش اتراق و استراحت می‌کرده. معلوم است که این ساختمان‌ها و اتاق‌ها بالاخره آب می‌خواسته که از طریق انشعاب فرعی از قناتی و آب‌انباری در انتهای این انشعاب تامین می‌شده.

قبرستان فعلی زرتشتی‌ها هم پایین همین تپه‌ها بود و از کنار دخمه گلستان بر روی تپه به خوبی مشخص بود؛ خلوت و سوت و کور.

از تپه که پایین آمدیم باید برمی گشتیم و وسایل‌مان را جمع می‌کردیم و راه تهران در پیش می‌گرفتیم ولی یکدفعه احساس کردم سر زدن به قبرستان مسلمان‌ها و مزار شهدا حسن ختام خوبی باشد برای سفر. پرسان پرسان قبرستان «خلد برین» را در سمت دیگر شهر پیدا کردیم. به نظرم اسم خیلی قشنگ‌تر و بهتری بود از دخمه و فراموش‌خانه و برج فراموشی و ... که برای مردگان زرتشتی ساخته شده بود.

جمعه آخر سال بود و برعکس قبرستان زرتشتی‌ها شلوغ، مخصوصا مزار شهدا. از کسی که داشت برای شستن قبر شهیدی آب می‌برد آمار شهدا را پرسیدم. در جوابم گفت: یزد  700-800 شهید دارد، با شهدای اطراف یزد می‌شوند حدود 1100 ـ 1200 شهید.

700- 800 شهید برای یزدی‌های محتاط و محافظه‌کار، زیاد بود، ولی برای شهری که معروف به دارالعباده است، کم. برای مقایسه خوب است بدانیم فقط شهر نجف آباد که شهری کوچک است 4000 شهید دارد.

بگذریم. زیر سایبان مزار شهدا باد خنکی می‌وزید و گنجشک‌ها و پرنده‌ها هم به همین خنکی پناه آورده بودند و در آستانه بهار آواز می‌خواندند و جیک جیک می‌کردند.

مهدی قزلی (نویسنده سفرنامه) در حال گفتگو با یکی از شهروندان یزدی

همان بنده خدایی که با آب می‌رفت برای شستن سنگ قبری با ظرف خالی برگشت. بی‌آنکه سوالی کرده باشم گفت: زمین این قبرستان را کسی به اسم حاج تقی رسولیان وقف کرده برای دفن مسلمان‌ها ولی شهرداری برای دفن هر نفر 250 هزار تومان می‌گیرد. اگر قبر جای خوب باشد تا 3 میلیون هم می‌گیرند. برای ما که دارالعباده بوده‌ایم زشت است به خدا!

نمی‌دانم چرا حس کرد من حرفش را جایی منعکس می‌کنم ولی به نظرم درست حس کرده بود!

فاتحه‌ای هم سر قبر شهدای گمنام دادیم و کم کم راه وطن را در پیش گرفتیم. از یزد که بیرون می‌آمدیم باد شروع شد و روز و شب یکی شد و طوفان شن و خداحافظ شهری که در میان کویر مومیایی شده است.

پایان

کد خبر 1589022

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha