بوي " خون " در نينوا پيچيده بود ...
ظهر بود و ازدحام تيرها
برگلوها ، بوسه ي شمشيرها
دست شب ، آلاله ها را چيده بود
غنچه اي در خون خود خنديده بود
سر به زانوي مصيبت داشت ، ظهر
بوي حسرت ، بوي غربت داشت ظهر
ظهر بود و عشق را خنجر زدند
قدسيان بر سينه و بر سر زدند
ظهر بود اما " حرم " يك " ماه " داشت
پرتو از لطف رسول الله داشت
ماه آمد درميان خيمه ها
جان ايشان بود و جان خيمه ها ...
مهرباني را چه زيبا پاس داشت
" عشق " برپا بود تا " عباس " داشت ...
***
سايه هاي شوم ترديد آمدند
تا حريم پاك خورشيد آمدند
ظهر بود و شرم مي نوشيد خاك
جامه اي از زخم ، مي پوشيد خاك
من نديدم آب ، خون پالا شود
" ماه " ، در ظهر عطش ، پيدا شود
من نديدم " زخم " ، طنازي كند
سر ، فراز ني ، سرافرازي كند
رقص شمشير و سماع سر كه ديد ؟
عشقبازي لب و خنجر كه ديد ؟
ظهر بود و شرم مي نوشيد خاك
جامه اي از زخم ، مي پوشيد خاك
من نديدم كوه ، توفاني شود
دشت با غربت ، چراغاني شود
من نديدم آب ، بي تابي كند
خون مردان ، آب را آبي كند !
من نديدم ثانيه ، شيون كند !
تندبادي ، شمع را روشن كند !
من نديدم ... ، ظهر بود و بوي سيب
در ضيافتگاه گلهاي غريب
كام صحراي عطش ، خشكيده بود
بوي " گل " در نينوا پيچيده بود ...
* حميد هنرجو
نظر شما