پروفسورحسن حنفی درسال 1935درمصر بدنیا آمد.1956به درجه کارشناسی فلسفه در دانشگاه قاهره و 1966 دکترای فلسفه را در سوربن اخذ کرد.او در دانشگاههای بلژیک، آمریکا، کویت، مراکش، به عنوان استاد مهمان تدریس کرده است. از چهره های برجسته روشنفکری مصر و استاد دانشگاه قاهره است که دارای بیش از سی جلد کتاب است. کتاب های او به بسیاری از زبان های دنیا از جمله انگلیسی، فرانسوی، آلمانی و فارسی ترجمه شده اند. او در آثار خویش به ویژه به نقد مفهوم شرق شناسی پرداخته و تعامل میان غرب و شرق (به ویژه جهان اسلام)را مورد بحث انتقادی قرار داده است.
پروژه فکری دکتر حسن حنفی
حسن حنفی از متفکران برجسته و صاحب پروژه فکری در جهان عرب است. حنفی پروژه کلان فکریای را طی بیش از سه دهه دنبال کرده که سه بعد عمده دارد.1. بازساری علوم اسلامی و نقد سنت در پرتو مسایل و مسئولیتهای عصر جدید. وی در این پروژه شدیداً بر عقل اشعری و آثار فکری و سیاسی آن در تاریخ اسلامی میتازد. 2.غرب شناسی که در حقیقت طرح تمدنی او است. وی در این پروژه بر آن است تا غرب را که در نسبت با شرق شناسی فاعل شناسا بود به موضوع شناسایی تبدیل کند و بر این افسانه چیره شود که فرهنگ غرب، فرهنگی جهانی و نماینده همه تمدنهای بشری است در حالی که این فرهنگ زاییده اندیشه محض بومیای بود که در شرایط معینی از تاریخ غرب سر برآورد و خود این اندیشه بازتاب آن شرایط است. 3. شناخت واقعیت یا نظریه تفسیر که در این بعد، حنفی به دنبال ارائه نظریهای محکم درباره واقعیت است بی آن که متکی به متن- چه متن قدمایی و چه متن غربی- باشد.
حنفی با طرح جریان چپ اسلامی راهی نو را در اندیشه اسلامی معاصر گشود. وی حتی مجلهای به همین نام منتشر کرد که در همان شماره نخست متوقف ماند ولی ایده او دستمایه بسیاری از پژوهشها و پایاننامههای دانشگاهی شد. وی معتقد است جریان چپ اسلامی که در درون خود حامل رویکردی بازخوان و تجدید گرا نسبت به میراث قدیم و نیز رویکردی انتقادی نسبت به فرهنگ و تمدن غربی است، به انشقاقی که از دوره نوزایی(عصرالنهفته) پدید آمده پایان خواهد بخشید. زیرا جریان نوزایی امت را به دو تکه تقسیم کرد: 1. جریانی اصول گرا که به نام دفاع از میراث و هویت است، دشمن هرگونه نوگرایی و روشنگری است. 2. جریان غربگرا که بدون در نظر گرفتن ویژگیهای امت و عمق حضور میراث در وجدان آن، غرب را الگوی خود میداند. وی میگوید: گذشتن از این وضعیت خطیر در گرو بازسازی کامل طرح اصلاح گرایی و تضعیف غرب و پی ریزی دوباره شیوه تعامل با غرب است. وی هدف از طرح الگوی چپ اسلامی را ایستادگی در برابر استعماره غلبه بر پس ماندگی، دعوت به آزادی و عدالت اجتماعی و وحدت بخشیدن به مسلمانان در جامعه اسلامی یا جامعه شرقی میداند.
وی هم چنین بر آن است که در این پروژه، بعد تضاد طبقاتی هم نمود می یابد. زیرا این پروژه زبان اکثریت خاموش و مظلوم مسلمان است، از منافع مردم دفاع میکند، حقوق فقرا را از ثروت مندان بازمیستاند، ضعیفان را در برابر زورمندان یاری میکند و انسان ها را مانند دانههای یک شانه برابر مینشاند .
حنفی پروژه چپ اسلامی را امتداد طبیعی همه تلاشهای اصلاح گرایانه و نوزایانه پیشین میداند زیرا سبب تحکیم و تعمیق اصلاح دینیای است که از دویست سال پیش آغاز کردهایم، اما نه فقط در سطح، ما جراجوییهای عصر و زمانه مانند استعمار و فئودالیسم و سرمایهداری و پس ماندگی اجتماعی و سرکوب سیاسی- که افغانی مطرح میکرد- بلکه همچنین در سطح بازسازی خود اندیشه دینی اصلاح گرا، زیرا نخستین بار است که پس از ابن رشد در فلسفه و معتزله در اصول دین وشاطبی در اصول فقه و ابن خلدون در تاریخ و ابن تیمیه در فقه، روش اندیشه دینی بازسازی میشود.
موضع گیری در برابر فرهنگ و تمدن غربی
حسن حنفی معتقد است، گشودگی به روی غرب، در نتیجه چالش تمدنی موجود و چالش مدنیت غربی، قابل توجیه است، اما این پدیده به خودباختگی و تقلید کورکورانه انجامیده است. وی پایه های غرب زدگی را در این عناصر خلاصه می کند:
- لحاظ کردن غرب به عنوان یگانه راه هرگونه پیشرفت تمدنی؛
- در شمار آوردن غرب به عنوان نماینده همه انسان ها و اروپا به عنوان حلقه مرکزی غرب؛
- غرب را آموزگار جاودانه و بقیه جهان را در حاشیه غرب پنداشتن؛
- ارجاع دادن خلاقیت های فردی ملت های غیر اروپایی به غرب؛
- تأثیر عقلانیت اروپایی بر شیوه عمومی تفکر و هر عقلانیت پویای دیگر؛
- تبدیل فرهنگ ما به وکیل تمدنی و امتداد مکاتب غربی؛
- احساس نقص دیگران در برابر تمدن غربی؛
این جا است که مهار غرب و بازگرداندن آن به ریشههای محدود تاریخیاش با تحلیل روند شکل گیری اندیشه غربی و رسواسازی طمع ورزیهای تمامت خواهانه آن ضرورت مییابد و این از راه تأسیس دانشی جدید میسر است که حنفی آن را غرب شناسی- در مقابل شرق شناسی- مینامد. وی بر آن است که ما برای برای تحقق نوزایی و تمدن فراگیر خویش راهی جز رهایی از هیمنه تمدن دیگری (غرب) نداریم. پس تا زمانی که غرب در دل هر کدام از ما به عنوان منبع معرفت و الگوی مرجع جای گرفته که فهم و ارزیابی هر چیزی باید بدان حوالت داده شود، همچنان ناتوان و نابالغ خواهیم ماند و نیازمند قیم.
وی از این جا به ضرورت غرب شناسی میرسد: شرق شناسی بررسی و مطالعه تمدن اسلامی از سوی محققانی است که به تمدن دیگری(بیگانه) وابستهاند و بنیاد احساسات و درکشان، مخالف بنیاد تمدنی مورد مطالعهشان است و موضع ما در برابر تمدن غرب، ابراز آگاهی و اندیشه ما درباره این جهان و عنصر اساسی آن است. به این ترتیب دانش غرب شناسی میکوشد تا ویژگیهای عقل اروپایی را بیابد. این ویژگی ها عبارتند از: تک بعدی عقل اروپایی و فاقد پویایی و تکامل و توازن بودن آن و ابتنای آن بر اختلاف و تعارض؛ دوگانه اندیشی عقل اروپایی و محکومیت آن به دغدغه جدایی میان جوهر و عرض؛ واقع گرا نبودن انگاره عقل اروپایی نسبت به دیگری.
حنفی معتقد است حجم عظیمی از فرهنگ معاصر ما تبدیل به نماینده دیگر تمدن ها و دنباله مکاتب غربی مانند سوسیالیسم، لیبرالیسم، اگزسیتانسیالیسم و... شده است، حتی بر این سخن است که بیشتر جریانهای فکری جدید ما بیش از آن که به اصالت خویش نزدیک باشند، قرابتی با غرب دارند. پدیده غرب زدگی در فرهنگ ملی ما تقریباً عمری دویست ساله دارد و با این وضع فرهنگ ملی ما بر دو پای راه میپیماید: پای نخست بلند و محکم، زیرا نسبت به میراث قدیمی خود جاهل بودیم. و پای دوم با توجه به شیوع فرهنگ غربی در آگاهی ملی ما- که تا درجه تقلید و شیفتگی پیش رفت- کوتاه و ورم کرده است.
حتی اندیشه اصلاح دینی افغانی و لیبرالیسم جبهه نخست پروژه حنفی به گذشته میپردازد و جبهه دوم به آینده و جبهه سوم به حال. وی تفاوت عمده پروژه خویش با پروژه های عصر بیداری و نوزایی را چنین بیان میکند: آن پروژه ها تنها جبهه نخست(میراث قدیم) را با همه علومش در برمیگرفت، نه علم واحدی را. چنان که در رساله التوحید(علم کلام) تفسیر عم جزء (تفسیر) یا شرح البصائر النصیریه (منطق) محمد عبده؛ کتاب نیچریه (فلسفه) یا لقضا و القدر (کلام) سیدجمال الدین افغانی و تفسیرالمنار (تفسیر) یا الامامه اوالخلافه العظمی (فقه) سیدمحمدرشیدرضا میبینیم.
پروژه "التراث و التجدید"
او با هدف نوگرایی و تجدّد در میراث اسلامی، طرح خویش را تحت عنوان «التجدید و التراث» در تألیفات گوناگون خود دنبال میکند. وی برای میراث اسلامی ویژگیهایی نظیر «اندوختهای قومی و ملی، تعبیری فکری از پدیدههای هر عصر، تدوینی نظری از ستیزهای فکری بین حاکم و محکوم، یک بعدی بودن، وارونگی موضوعات انسانی به الهی» را ذکر میکند که باید از الهیات به انسانیات تبدیل شود. به اعتقاد او اصول و مفاهیم تجدّد، در اسلام هم وجود دارد؛ اما در میراث اسلامی مغفول مانده یا تفسیر دیگری از آن شده است؛ ولی امروزه به تناسب شرایط عصری باید این معانی جدید را کشف کنیم. او زبان میراث را به کهنگی و نارسایی متهم میسازد و روشهایی را برای بازسازی میراث اسلامی بیان میکند که جملگی نیازمند نقد و بررسی است.
پروژه التراث و التجدید علاوه بر عناصر تشکیل دهنده عصر جنبش بیداری یعنی میراث قدیم، میراث غربی و وضع موجود را نیز در بر گرفته است و سه جبهه برای آن قائل میشود1- بازسازی سنت کهن جوامع اسلامی 2-بازاندیشی در بنیان اندیشه غربی 3-نظریهپردازی مستقیم در خصوص واقعیتهای خارجی امت عرب مسلمان، به همین جهت حنفی آثار خود را در سه حوزه تألیف نمود حوزه بازسازی یا تجدد در میراث اسلامی، حوزه غرب شناسی و حوزه بازشناسی مسائل مربوط به واقعیت معاصر مسلمین.
یکی از تفاوت پروژه التراث و التجدید با دیگر پروژههای معاصر عرب این است که این پروژه، شیوه غربی را الگوی خود قرار نداده تا میراث قدیم را براساس آن خوانش کند و از این جهت متفاوت است با پروژه مارکسیسم عربی(عبدالله العروی) و شخصیت باوری اسلامی(حبابی) و ساختارگرایی عربی(جابری) و پدیدارشناسی عربی(ادونیس) و اگزیستانسیالیسم عربی(بدوی و زکریا ابراهیم) و واقع گرایی عربی(زکی نجیب محمود) و... در تمام این پروژهها، روش بازسازی و نواندیشی برگرفته از خارج است که متفکر، شیوه یا مکتبی از اندیشه غرب را بنا به سلیقه و خواست خویش الگو قرار میدهد و سپس میراثش را با توجه به این معیار جدید بازسازی و بازخوانی میکند.
وی در این باره مینویسد:" تمایز پروژه ما این است که بر بازسازی و نوخوانی از درون بدون احساس نقص در برابر غرب و قرائت میراث از خلال خود میراث مبتنی است. سیاست طهطاوی و عقلانیت علمی شبلی شمیل، جملگی راه نوسازی و الگوی پیشرفت خود را در آیینه دیگری میدیده است. درحالی که اندیشه اسلامی در روزگاران گذشته توانسته است تا از تمدنهای دیگر بهره گیرد و بی آن که هویت خویش را از دست بدهد، به نقد آن دیگری (غرب) پرداخته است، پس غرب شناسی با تأکید بر شخصیت من به دنبال گرفتن موضعی انتقادی در برابر فرهنگ دیگری و لحاظ آن به عنوان موضوع مطالعه است".
حنفی مدعی است بررسی میراث گذشته نشان میدهد که مسائل و محتوای آن، هیچ تناسبی با اوضاع امروز ما ندارد؛ نه فقه و اصول فقه، نه فلسفه و کلام و نه تصوف و عرفان. باید به تناسب انسان معاصر و نیازها و خطرهایی که از داخل و خارج متوجه تمدن اسلامی است، همه علوم به محوریت انسان تغییر یابند؛ ازاینرو هدف اساسی از نظر او، تبدیل علوم میراث به علوم انسانی است.
نظر شما