مسئله علم جدید
تاریخ آشنایی ما با غرب و علم آن به حدود 200 سال پیش باز میگردد. تاریخی که حاکی از شیفتگی اولا حاکمان آن زمان در برابر مظاهر اروپای متجدد است و ثانیاً از عطش مردمان برای نیل به آنچه تنها پوستهای از آن را میدیدند حکایت میکند. علمی که از غرب وارد سرزمین ما شد تنها بخش کاربردی علم جدید بود و حتی در ابتدای امر توجهی آنچنان که باید به فیزیک و ریاضیات نیز نمیشد چه برسد به علوم انسانی و اجتماعی و یا فلسفه غرب، البته از گزاره پیش گفته نباید نتیجه گرفت که در نظر داوری اردکانی، علوم انسانی و اجتماعی و فلسفه جدید علوم غیرکاربردی و غیر مفید هستند و یا به تعبیر ارسطو اساساً شرفشان به بیفایده بودنشان است. بلکه ایشان فایده و کارکرد و کاربرد را صفت تمام علوم جدید میدانند و به تعبیر ایشان همه علوم حاضر، تکنولوژیک هستند، منتهی مسأله بر سر تلقی جهان غیر غربی از فایده و نحوه مواجه با علم و تکنولوژی جدید است.
علم و جهان متجدد
توجه و مداقه در سیر پیدایش علم پس از رنسانس در نگاه داوری حاکی از تحولی بنیادین در علم است. تحول علم در عالم مدرن نه تنها از حیث ماهیت بلکه در جایگاه آن نیز میباشد. منتهی مسأله اساسی مسبوق بودن این تحول به وقوع تحولی در وجود بشر است. اگر کسی و جامعهای مدعی دگرگون ساختن علم و عالم است میبایست خود دگرگون شده باشد. به بیان بهتر تغییر نسبت آدمی با علم در حقیقت فرع تغییر نسبت آدمی با وجود است. جهان انسانی، جهان دیگری شد و این جهان جدید، علمی دیگر در جایگاهی دیگر را طلب مینمود وظهور این تغییر و طلب در آراء دکارت و کانت و بیکن با نظم فلسفی مدرن بیان شد. پیدایش علم و تکنیک جدید فرع بر تعرض خاص آدمی به عالم و آدم و منشا عالم و آدم است و تعرضی که منجر به اثبات قدرت و دایرمداری بشرشد.
علم دینی
درنگاه داوری غوغای علم دینی در چند سال اخیر هرچند آمیخته و آلوده به خطابهها و اغراض سیاسی شده است و همین سیاستزدگی موجب پوشیدگی معنا و حقیقت آن گشته، اما دست کم فرصتی برای تأمل در ماهیت علم دینی فراهم آورده است. فرصتی که میبایست آنرا مغتنم شمرد و از چیستی، چرایی و چگونگی علم دینی پرسش کرد. داوری دو معنای ممکن برای علم دینی مطرح میکند1-علمی که به موضوعات و مسائل دینی میپردازد و مثال ان فقه و کلام است. 2- علمی که هرچند ضرورتاً مسئله دینی ندارد، چون در هوای عالم دینی تنفس مینماید رنگ و بو و صبغه دینی به خود میگیرد.
در نظر داوری هرچند سیاستهای علمی وپژوهشی مؤسسات اقتصادی و نظامی میتواند باعث رونق پژوهش در برخی حوزهها کرد، اما نمیتواند موجد و پدید آورنده علم باشد. دانشمند سفارش پژوهش میگیرد اما قدرت، فلیسوف و جامعه شناس و اقتصاددان نمیپرورد. مؤسسات اقتصادی سفارشهایی را به پژوهشگران میدهند، که آنها (پژوهشگران) میخواهند و میتوانند انجام دهند و این معنای دقیق هماهنگی و تناسب علم و جامعه است.
ماهیت علوم انسانی و جایگاه آن در غرب
اساسا شأن علوم انسانی در جهان غرب چیست و آیا این علوم با همین وضعیت جایگاهی در جهان دینی خواهند داشت؟ داوری در پاسخ به این پرسش علوم انسانی را علوم دوران بحران و تزلزل ارکان مدرنیته و مدافع و پشتیبان و محافظ آن میدانند و پدید آمدن آنرا مقرون با زمانی میدانند که تحول و رشد سریع غرب با آزادی قرین شده بود. به عبارت بهتر علوم انسانی و اجتماعی برای حل مسائل دوران دشوار انحطاط تمدن غرب پدید آمدهاند. هرچند در نظر داوری در رفع این بحرانها نیز به واسطه پیش آمد دوران پایان تجدد-بیشتر اثرتسکینی و گه گاه نقش تعدیل کننده داشته است. البته میبایست دوباره به این نکته تذکرپیدا کنیم که شأن کارسازی علوم انسانی برای دوران بحرانی مدرنیته و پدید آمدن آنها برای حل این بحرانها به معنای این نیست که این علوم محصول تمنای قدرتهای سیاسی و ترس آنها از فروپاشی عالم متجدد است.
بلکه این علوم در افق مدرنیته از ابتدا موجود بودهاند و به بیان دیگر این علوم از ابتدا مصداق معین و مشخص داشتهاست. داوری مینویسد: "آدمی جهان را در یک طرح کلی که تفکر در برابرش میگشاید میسازد. نظم جهان با تفکر مناسبت دارد و از درون آن چه بسیار امکانهای قول و فعل هست که به تدریج و کم و بیش به تناسب تحقق مییابد." در حقیقت آنچه که اکنون در عالم علوم انسانی میبینیم محصول نیاز نفسانی و سیاسی امروز غرب نیست هرچند که در تناسب با حیات بشر به نیاز امروزی پاسخ میدهد. علوم اجتماعی هر قوم متناظر با وضع اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی آن قوم است، اما از حیث ماهیت مرحلهای از ظهور انسان غربی با وجود است که به شکل علم اجتماعی و انسانی پدیدار گشته است.
تفاوتها و مخالفتهای میان حوزههای متفاوت علوم انسانی و اجتماعی در غرب گاه ماهیت و حقیقت واحد آنها را میپوشاند و ظاهرگرایان را به حکم بر بیتناسبی و تفرقه ذاتی علوم انسانی در غرب میکشاند. داوری این اختلافها را به تعینات گوناگون تاریخی و تفاوت در ظهور و نظام پیچیده جامعه و زندگی مدرن و شئون وجودی بشر جدید باز میگردانند و این نظرها وگفتارها را در عین اختلاف در تناسبی با عالم میبینند و در بستگی به اصول و مبادی تجدد شریک میدانند.
تحول در علوم انسانی
"آیا ممکن است نیروی طلب علم با اعتقاد به ارزشهای دیگر به جز آنچه غرب در نظر داشت تقویت شود؟ دین از حیث که گواه تعلق بشر به حق و حقیقت است مسلماً میتواند داعی مردمان در پیمودن راه علم و تحقیق باشد اما باید در باب این امکان بیشتر فکر و تأمل کرد". به اعتقاد داوری گروهی میبایست به وجود آید و خواهد آمد که در نسبت با تکنیک که ذات همه علوم و مظاهر غرب است آگاه به سر و ماهیت تکنیک باشد و این آگاهی او را از رقیت تکنیک آزاد سازد. البته در آن سو میبایست با رسوخ در فلسفه اسلامی و تفکر دینی از استیلای غرب خلاص شوند و طرح مدینه مستقل اسلامی را در اندازند.
برای اینکه بتوان از وسایل تکنیک با آزادی بهرهمند شد باید اول از استیلای تکنیک و حرص آن آزاد شد و آزاد شدن از این حرص و استیلا با قطع بسیاری از تعلقات و قرب به حضرت وجود و تفکر در ماهیت و ذات تکنیک میسر است. داوری 4 شرط برای تحول این علوم بیان میکند 1- شناخت کامل علوم انسانی موجود2- شناخت چرایی، چگونگی و شأن و جایگاه علوم انسانی در جهان کنونی، 3- تحقیق در باب این که اگر علوم انسانی کنونی وجود نداشت وضع جهان چگونه میشد 4- دانستن این که علوم انسانی برچه اصول و مبانی استوار است و آیا این اصول و مبانی اختصاص به علوم انسانی دارد و یا دیگر هم به آن باز میگردد.
هرجهانی با عقلی پدید میآید و جهان دینی با عقل قدسی، برای رسیدن به عقل قدسی از کنار غرب نمیتوان گذشت بلکه از میان آن باید گذشت. بنیانگذاری علم دیگر نیز عقل دیگر میخواهد. انصراف از علوم انسانی و اجتماعی انصراف از تجدد و توسعه و اعتنای به آنها شرط توسعه است ما باید از خود بپرسیم آیا آمادهایم از تجدد و توسعه دست بشوییم و آیا تصویر جهان موعود، آن اندازه برای ما روشن است که از عالم کنونی عبور کنیم؟ تحول در علوم انسانی مسبوق به تحول در نظم جهان متجدد است پس اگر نظم زندگی دیگری پدید نیاید و همه چیز همچنان برمدار تجددمآبی بگردد تحول در علوم انسانی نه وجهی دارد و نه ممکن است. آیا اکنون نظم دیگری در حال پدید آمدن است؟
پرسشهایی از این دست شاید شاه کلید آراء داوری باشد، خود ایشان میگوید: "درتاریخ هروقت تحولی در علم روی داده است این تحول مسبوق به پرسش از موانع و دشواریهای فهم بوده است". شاید اکنون پرسشهای خود ایشان نیز طلیعهای از تحول مذکور است. "باید درک کرد و دید کجا هستیم و به کجا باید برویم و چگونه میتوانیم برویم، با این تذکر راه گشوده میشود و اگر ناهموار هم باشد آنرا به قدم همت میتوان هموار کرد و پیمود."
نظر شما