پیام‌نما

وَأَنْكِحُوا الْأَيَامَى مِنْكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَ إِمَائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمُ‌اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ * * * [مردان و زنان] بی‌همسرتان و غلامان و کنیزان شایسته خود را همسر دهید؛ اگر تهیدست‌اند، خدا آنان را از فضل خود بی‌نیاز می‌کند؛ و خدا بسیار عطا کننده و داناست. * * اللّه از فضلش بسازدشان توانمند / دانا و بگشاينده مى‌باشد خداوند

۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۱، ۸:۲۷

اسلامی سازی معرفت-7/

گردش بر مدار تجددمآبی تحول در علوم انسانی را ناممکن می‌سازد

گردش بر مدار تجددمآبی تحول در علوم انسانی را ناممکن می‌سازد

خبرگزاری مهر-گروه دین و اندیشه: داوری اردکانی بر این باور است که تحول در علوم انسانی مسبوق به تحول در نظم جهان متجدد است پس اگر نظم زندگی دیگری پدید نیاید و همه چیز همچنان برمدار تجددمآبی بگردد تحول در علوم انسانی نه وجهی دارد و نه ممکن است.

مسئله علم جدید

تاریخ آشنایی ما با غرب و علم آن به حدود 200 سال پیش باز می‎گردد. تاریخی که حاکی از شیفتگی اولا حاکمان آن زمان در برابر مظاهر اروپای متجدد است و ثانیاً از عطش مردمان برای نیل به آنچه تنها پوسته‎ای از آن را می‏دیدند حکایت می‎کند. علمی که از غرب وارد سرزمین ما شد تنها بخش کاربردی علم جدید بود و حتی در ابتدای امر توجهی آن‏چنان که باید به فیزیک و ریاضیات نیز نمی‏شد چه برسد به علوم انسانی و اجتماعی و یا فلسفه غرب، البته از گزاره پیش گفته نباید نتیجه گرفت که در نظر داوری  اردکانی، علوم انسانی و اجتماعی و فلسفه جدید علوم غیرکاربردی و غیر مفید هستند و یا به تعبیر ارسطو اساساً شرفشان به بی‏فایده بودنشان است. بلکه ایشان فایده و کارکرد و کاربرد را صفت تمام علوم جدید می‏دانند و به تعبیر ایشان همه علوم حاضر، تکنولوژیک هستند، منتهی مسأله بر سر تلقی جهان غیر غربی از فایده و نحوه مواجه با علم و تکنولوژی جدید است.

علم و جهان متجدد

توجه و مداقه در سیر پیدایش علم پس از رنسانس در نگاه داوری حاکی از تحولی بنیادین در علم است. تحول علم در عالم مدرن نه تنها از حیث ماهیت بلکه در جایگاه آن نیز می‎باشد. منتهی مسأله اساسی مسبوق بودن این تحول به وقوع تحولی در وجود بشر است. اگر کسی و جامعه‏ای مدعی دگرگون ساختن علم و عالم است می‏بایست خود دگرگون شده باشد. به بیان بهتر تغییر نسبت آدمی با علم در حقیقت فرع تغییر نسبت آدمی با وجود است. جهان انسانی، جهان دیگری شد و این جهان جدید، علمی دیگر در جایگاهی دیگر را طلب می‏نمود وظهور این تغییر و طلب در آراء دکارت و کانت و بیکن با نظم فلسفی مدرن بیان شد. پیدایش علم و تکنیک جدید فرع بر تعرض خاص آدمی به عالم و آدم و منشا عالم و آدم است و تعرضی که منجر به اثبات قدرت و دایرمداری بشرشد.

علم دینی

درنگاه داوری غوغای علم دینی در چند سال اخیر هرچند آمیخته و آلوده به خطابه‏ها و اغراض سیاسی شده است و همین سیاست‏زدگی موجب پوشیدگی معنا و حقیقت آن گشته، اما دست کم فرصتی برای تأمل در ماهیت علم دینی فراهم آورده است. فرصتی که می‎بایست آن‏را مغتنم شمرد و از چیستی، چرایی و چگونگی علم دینی پرسش کرد. داوری دو معنای ممکن برای علم دینی مطرح می‎کند1-علمی که به موضوعات و مسائل دینی می‎پردازد و مثال ان فقه و کلام است. 2- علمی که هرچند ضرورتاً مسئله دینی ندارد، چون در هوای عالم دینی تنفس می‏‎نماید رنگ و بو و صبغه دینی به خود می‎گیرد.

در نظر داوری هرچند سیاست‏های علمی وپژوهشی مؤسسات اقتصادی و نظامی می‏تواند باعث رونق پژوهش در برخی حوزه‏ها کرد، اما نمی‏تواند موجد و پدید آورنده علم باشد. دانشمند سفارش پژوهش می‎گیرد اما قدرت، فلیسوف و جامعه شناس و اقتصاددان نمی‎پرورد. مؤسسات اقتصادی سفارش‏هایی را به پژوهشگران می‏دهند، که آنها (پژوهشگران) می‏خواهند و می‏توانند انجام دهند و این معنای دقیق هماهنگی و تناسب علم و جامعه است.

ماهیت علوم انسانی و جایگاه آن در غرب

اساسا شأن علوم انسانی در جهان غرب چیست و آیا این علوم با همین وضعیت جایگاهی در جهان دینی خواهند داشت؟ داوری در پاسخ به این پرسش علوم انسانی را علوم دوران بحران و تزلزل ارکان مدرنیته و مدافع و پشتیبان و محافظ آن می‏دانند و پدید آمدن آنرا مقرون با زمانی می‏دانند که تحول و رشد سریع غرب با آزادی قرین شده بود. به عبارت بهتر علوم انسانی و اجتماعی برای حل مسائل دوران دشوار انحطاط تمدن غرب پدید آمده‏اند. هرچند در نظر داوری در رفع این بحران‏ها نیز به واسطه پیش آمد دوران پایان تجدد-بیشتر اثرتسکینی و گه گاه نقش تعدیل کننده داشته است. البته می‏بایست دوباره به این نکته تذکرپیدا کنیم که شأن کارسازی علوم انسانی برای دوران بحرانی مدرنیته و پدید آمدن آنها برای حل این بحرانها به معنای این نیست که این علوم محصول تمنای قدرت‏های سیاسی و ترس آنها از فروپاشی عالم متجدد است.

بلکه این علوم در افق مدرنیته از ابتدا موجود بوده‏اند و به بیان دیگر این علوم از ابتدا مصداق معین و مشخص داشته‏است. داوری می‏نویسد: "آدمی جهان را در یک طرح کلی که تفکر در برابرش می‏گشاید می‏سازد. نظم جهان با تفکر مناسبت دارد و از درون آن چه بسیار امکان‏های قول و فعل هست که به تدریج و کم و بیش به تناسب تحقق می‏یابد." در حقیقت آنچه که اکنون در عالم علوم انسانی می‏بینیم محصول نیاز نفسانی و سیاسی امروز غرب نیست هرچند که در تناسب با حیات بشر به نیاز امروزی پاسخ می‏دهد. علوم اجتماعی هر قوم متناظر با وضع اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی آن قوم است، اما از حیث ماهیت مرحله‏ای از ظهور انسان غربی با وجود است که به شکل علم اجتماعی و انسانی پدیدار گشته است.

تفاوت‏ها و مخالفت‏های میان حوزه‏های متفاوت علوم انسانی و اجتماعی در غرب گاه ماهیت و حقیقت واحد آنها را می‏پوشاند و ظاهرگرایان را به حکم بر بی‏تناسبی و تفرقه ذاتی علوم انسانی در غرب می‎کشاند. داوری این اختلاف‏ها را به تعینات گوناگون تاریخی و تفاوت در ظهور و نظام پیچیده جامعه و زندگی مدرن و شئون وجودی بشر جدید باز می‏گردانند و این نظرها وگفتارها را در عین اختلاف در تناسبی با عالم می‏بینند و در بستگی به اصول و مبادی تجدد شریک می‏دانند.

تحول در علوم انسانی

"آیا ممکن است نیروی طلب علم با اعتقاد به ارزش‏های دیگر به جز آنچه غرب در نظر داشت تقویت شود؟ دین از حیث که گواه تعلق بشر به حق و حقیقت است مسلماً می‏تواند داعی مردمان در پیمودن راه علم و تحقیق باشد اما باید در باب این امکان بیشتر فکر و تأمل کرد". به اعتقاد داوری گروهی می‏بایست به وجود آید و خواهد آمد که در نسبت با تکنیک که ذات همه علوم و مظاهر غرب است آگاه به سر و ماهیت تکنیک باشد و این آگاهی او را از رقیت تکنیک آزاد سازد. البته در آن سو می‏بایست با رسوخ در فلسفه اسلامی و تفکر دینی از استیلای غرب خلاص شوند و طرح مدینه مستقل اسلامی را در اندازند.

برای اینکه بتوان از وسایل تکنیک با آزادی بهره‏مند شد باید اول از استیلای تکنیک و حرص آن آزاد شد و آزاد شدن از این حرص و استیلا با قطع بسیاری از تعلقات و قرب به حضرت وجود و تفکر در ماهیت و ذات تکنیک میسر است. داوری 4 شرط برای تحول این علوم بیان می‏کند 1- شناخت کامل علوم انسانی موجود2- شناخت چرایی، چگونگی و شأن و جایگاه علوم انسانی در جهان کنونی، 3- تحقیق در باب این که اگر علوم انسانی کنونی وجود نداشت وضع جهان چگونه می‏شد 4- دانستن این که علوم انسانی برچه اصول و مبانی استوار است و آیا این اصول و مبانی اختصاص به علوم انسانی دارد و یا دیگر هم به آن باز می‏گردد.

هرجهانی با عقلی پدید می‏آید و جهان دینی با عقل قدسی، برای رسیدن به عقل قدسی از کنار غرب نمی‏توان گذشت بلکه از میان آن باید گذشت. بنیان‏گذاری علم دیگر نیز عقل دیگر می‏خواهد. انصراف از علوم انسانی و اجتماعی انصراف از تجدد و توسعه و اعتنای به آنها شرط توسعه است ما باید از خود بپرسیم آیا آماده‏ایم از تجدد و توسعه دست بشوییم و آیا تصویر جهان موعود، آن اندازه برای ما روشن است که از عالم کنونی عبور کنیم؟ تحول در علوم انسانی مسبوق به تحول در نظم جهان متجدد است پس اگر نظم زندگی دیگری پدید نیاید و همه چیز همچنان برمدار تجددمآبی بگردد تحول در علوم انسانی نه وجهی دارد و نه ممکن است. آیا اکنون نظم دیگری در حال پدید آمدن است؟

پرسش‏هایی از این دست شاید شاه کلید آراء داوری باشد، خود ایشان می‎گوید: "درتاریخ هروقت تحولی در علم روی داده است این تحول مسبوق به پرسش از موانع و دشواری‏های فهم بوده است". شاید اکنون پرسش‎های خود ایشان نیز طلیعه‏ای از تحول مذکور است. "باید درک کرد و دید کجا هستیم و به کجا باید برویم و چگونه می‎توانیم برویم، با این تذکر راه گشوده می‎شود و اگر ناهموار هم باشد آنرا به قدم همت می‎توان هموار کرد و پیمود."

کد خبر 1597833

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha