از زمانی که انسان خلق شد، حتی آن زمان که فقط دو نفر روی کره زمین زندگی میکردند، نسبت به سایر امور پیرامونش در برخورد شدیدتر با اقتصاد بود. (با توجه به اینکه علم اقتصاد به معنای امروزی آن اصلا مدنظر نبود) به تدریج که جمعیت انسانها رو به فزونی گذاشت و زندگی اجتماعی شکل گرفت، مسأله اقتصاد مورد توجه بیشتری قرار گرفت وهر روز بر اهمیت آن اضافه میشود به طوری که در قرن هجدهم فلسفه سیاسی جان لاک، قویا جنبه اقتصادی دارد و به قول فیلسوفان معاصر، انسان جدید، انسان اقتصادی است در حالیکه انسان قدیم، انسان سیاسی بود.
اقتصاد چیست؟
معادل انگلیسی کلمه اقتصاد (که خود کلمه اقتصاد در ادبیات ما واژه ای است عربی به معنای میانهروی و پسانداز کردن)ECONOMY است که از ریشه یونانی Oikos به معنی خانه وNemin به معنی تدبیر گرفته شده است. اقتصاد دانشی است اجتماعی که طرز استفاده و تخصیص منابع موجود را از بین شیوههای استفاده ممکن تحلیل میکند، اگر خواستههای انسانی خیلی کم و محدود باشند و یا منابع آنقدر زیاد بودند که به هر کسی، هرچه میخواست تعلق میگرفت، آنگاه اقتصاد اهمیت چندانی نداشت و ما هیچ مسأله اقتصادی نداشتیم، ولی واقعیت با موارد گفته شده تفاوت فاحش وعظیمی دارد تا جائی که می دانیم در تمام جوامع منابع اقتصادی در مقایسه با خواستههای نا محدود خیلی کم و ناچیز هستند و خواستههای انسانی دارای دو صفت بارز و مشخص هستند: اولا به طور مجموع و در طول زمان نامحدود بوده و ثانیا متعدد و متنوع می باشند.
اگر کلیه منابع تولیدی جهان جزو منابع رایگان - منابعی که میزان آنها به قدری فراوان است که می توان از آنها به طور مجانی و بدون پرداخت پرداخت پول استفاده نمود- بودند، در آن صورت چون حدی برای تأمین خواسته های متعدد انسانی وجود ندارد، بالطبع هیچ گونه مسأله اقتصادی نیز به وجود نمی آمد و انسان می توانست سطح زندگی خود را به میزان بی نهایت بالا ببرد.
علم اقتصاد بیش از آنکه قلمرویی برای برخورد آرا باشد، دانشی استوار شده بر مبنای علمی است. اقتصاد امروز، دیگربه فرضیات ساده دانشمندان قرن نوزدهم اعتمادی ندارد و برعکس به محاسبات پیچیده و طولانی و تفکرعمیق می پردازد. اقتصاد نیز چون طب یا مهندسی قواعد سخت و خشکی دارد. تفکر جدی به وضع فرضیاتی میانجامد. آن فرضیات با مشاهدات تجربی آزموده می شوند و هرجا که لازم باشد، اندازهگیری های دقیق به عمل میآید. وقتی نتایج با فرضیات سازگار نباشد، تفکر عمیق تری لازم است. فرضیات نوینی ساخته میشوند، یعنی روش اقتصاد هیچ تفاوتی با روشهای دیگر علوم ندارد.
علم اقتصاد به این مسأله که «مردم چه چیز را باید بخواهند؟» توجهی ندارد، بلکه مسأله اقتصاد این است که «مردم به راستی چه چیزی را میخواهند؟» بسیاری از نوشته های اقتصاددانان حرفه ای به طور وضوح یا ضمنی به هدفهای مناسب برای فعالیتهای اقتصادی اشاره دارند. این نوشته ها را باید در زمره فلسفه اقتصادی دانست، نه آنچه که به معنی دقیق کلمه «علم اقتصاد» خوانده میشود.سر آیزایا برلین می گوید: «اقتصاد تا زمانی که با مقدار زیادی از فرضیات متافیزیکی مخلوط بود، بخشی از فلسفه بود، ولی به تدریج حوزه مستقلی شده و یا کم کم میشود.» اقتصاد سیاسی به دنیا آمده، از دل فلسفه سیاسی، با رشد خودآگاهی عقلی ناشی از انقلاب علمی قرن نوزدهم تکامل یافت.
منشأ اقتصاد
در واقع می توان گفت که اقتصاد دارای دو منشأ است که هر دو نیز با سیاست ارتباط داشته اند. یکی ازاین دو منشأ به اخلاق نظر داشته و دیگری رامی توان مرتبط با مهندسی نامید. سنت مرتبط با اخلاق آن دست کم به ارسطو می رسد. ارسطو در کتاب اخلاق نیکوماخسی، موضوع اقتصاد را با اشاره به ارتباط آن با ثروت با غایتهای انسان مرتبط می داند. او سیاست را اولین علوم می داند. علم سیاست باید از بقیه علوم من جمله اقتصاد، استفاده کند و در این مورد نیز از آنجایی که این علم
معین می کند که چه باید بکنیم و چه نباید، غایت آن دربرگیرنده غایت های سایر علوم یعنی متضمن سعادت بشر باشد.
با کتاب «تحقیق در ماهیت و علل ثروت ملل» آدام اسمیت، اقتصاد سیاسی به عنوان یک رشته علمی مستقل مطرح شد. باید توجه داشته باشیم که اقتصاد سیاسی، پایه تمامی مکتبهای آزادی را تشکیل می دهد. اقتصاد در نهایت به مطالعه اخلاق و سیاست خلاصه می شود؛ نقطه نظری که ارسطو در کتاب سیاست آنرا تعمیق داد. نخستین منشأ، از میان دو منشأ اقتصاد که به اخلاق و دیدگاهی اخلاقی از سیاست مرتبط می شود، به غایتهای نهایی و پرسشهایی از این نوع که چه چیزموجب سعادت بشراست؟ و یا اینکه چگونه باید زندگی کرد؟ توجه دارد.
منشأ دیگرعلم اقتصاد به رویکرد مهندسی مرتبط است. ویژگی این رویکرد آن است که بیشتر به مسائل لجیستیکی توجه دارد تا به غایت های نهایی و پرسش اخلاقی. در این رویکرد غایتها نسبتا بدون ابهام و به سادگی مفروض شده اند ومسأله اصلی فقط یافتن وسیله ای است مناسب برای رسیدن به آنها. رفتار انسانی عمدتا مبتنی بر انگیزه هایی ساده فرض میشود که می توان آنها را به آسانی تعریف کرد.
رویکرد مهندسی به اقتصاد، منشأهای متعددی دارد، از آن جمله حاصل اندیشه های تعدادی مهندس از قبیل: لئون والراس- اقتصاددان فرانسوی قرن نوزدهم – بود. او هم خود را صرف حل بسیاری مسائل مشکل فنی در روابط اقتصادی، به ویژه آن مسائلی که با عملکرد بازار مربوط بودند، کرد. قبل از او نیز بودند افرادی که به غنای این سنت در علم اقتصاد کمک کرده بودند.از این جمله است مطالعات سر ویلیام پتی در قرن نوزدهم که به حق باید او را پیشتاز علم اقتصاد عددی محسوب کرد. مطالعات وی آشکارا مطالعات لجیستیکی بود که با علائق خود پتی به علوم طبیعی ومکانیک نیز بی ارتباط نبود.
در نوشته های اقتصاددانان بزرگ میتوان هر دو دیدگاه منشأ اخلاقی و منشأ مهندسی اقتصاد را در کنار هم، هرچند به نسبت های گوناگون مشاهده نمود. روشن است که برخی به مسائل اخلاقی بیشتراز دیگران توجه دارند. مثلا: در نوشته های کسانی مانند آدام اسمیت، جان استوارت میل، کارل مارکس، فرانسیس اجورث، جای پای مسائل اخلاقی بیشتر دیده می شود تا در آثار کسانی مانند: ویلیام پتی، فرانسوا کنه، دیوید ریکاردو، آگوستین کورنو و یا لئون والراس که بیشتر درگیر مسائل لجستیکی و مهندسی درون علم اقتصاد بودند.
در زمره کسانی که رویکرد اخلاقی را برگزیدهاند، بسیارند کسانی که از ارسطو گرفته تا آدام اسمیت، علی رغم تمرکز بر جنبه اخلاقی موضوع جدا نگران جوانب منفی مسأله نیز بودند، اما اقتصاد جدید عمدتا به مثابه یکی از شاخه های اخلاق پا گرفت؛ نه فقط آدام اسمیت - پدر علم اقتصاد- استاد فلسفه اخلاق در دانشگاه گلاسکو بود، بلکه رشته اقتصاد برای مدت های مدیدی به عنوان شعبه ای از اخلاق محسوب می شد. این امر که اقتصاد در دانشگاه تا همین اواخر یکی از دروس اصلی کارشناسی در رشته علوم اخلاقی بود، مثال دیگری است از نگرش سنتی به ماهیت اقتصاد.
اقتصاد به طور معمول بر حفظ یک جنبه از حیات جمعی آدمیان تأکید می کند. اینکه مردم چگونه منابع کمیاب را برای تولید، توزیع و تبادل کالاها و خدمات به کار می گیرند تا نهایتا به مصرف برسانند.اقتصاددانان میدانند که جنبه های دیگری نیز وجود دارد که بر حیات اقتصادی تأثیر مهم دارند. اموری همچون سیاست، حقوق و قانون و تعلیم و تربیت. با وجود این معمولا چنین فرض می کنند که این تأثیرات همیشگی و ثابت است.
پس در تعدیل فرآیندهای اقتصادی نباید نقشی برایشان در نظر گرفت. اقتصاددانان با این نگرش قلمرو مطالعات خود را محدود میکنند تا آنچه را که باید دانش اقتصاد باشد، به پیش ببرند، اما در عین حال آنان روابط بین اقتصاد و جنبه های دیگر حیات اجتماعی را بیش از اندازه میانگارند. هم اقتصاددانان کلاسیک و هم کارل مارکس، اقتصاد را شالوده حیات اجتماعی بشر می دانستند که اکنون ادعای این مطلب بر همگان مشهود و محسوس است و جای شکی باقی نیست.
آیا اقتصاد مدرن به سنت وفادار بوده و پیوند ضروری و مهم خود را با اخلاق حفظ کرده و یا از آن جدا شده و اگرچنین اتفاقی افتاده، جدایی و دورافتادگی اخلاق و اقتصاد چه نتایجی داشته است؟!
دیدگاه آمارتیاسن
پروفسور آمارتیا سن ـ فیلسوف و اقتصاددان هندیتبار انگلستان ـ معتقد است؛ اقتصاد مدرن فاصله ای جدی و مهم با اخلاق گرفته که موجب تضعیف علم آن شده است. با این وجود، آن بخش اقتصاد که به اخلاق توجه کرده، متأسفانه به برداشت هایی رسیده که نادرست است. مثلا:فرض رفتار عقلائی انسان اقتصادی را با رفتار واقعی آن یکی گرفته است.
با تحول اقتصاد مدرن، اهمیت رویکرد اخلاقی کم و کمتر شده، به طوری که اقتصاد مدرن گسستگی رادیکال با اخلاق دارد. روش شناسی آنچه که اقتصاد مثبت نامیده می شود نه تنها از تحلیل هنجاری در اقتصاد دوری جسته بلکه باعث نادیده انگاشته شدن کثیری از مطالعات پیچیده اخلاقی که رفتار واقعی انسان را تحت تأثیر قرار می دهد نیز شده است، ولی اقتصاددانانی که مشغول مطالعه درمورد این قیبل رفتارها هستند این ملاحظات را بیشتر مسائل مربوط به امور واقع می دانند تا مربوط به احکام هنجاری. هرگاه جایی را که هر یک از این دو رویکرد در آثار منتشر شده اقتصاد مدرن اشغال می کنند، با هم مقایسه کنیم به روشنی می توان مشاهده کرد که هم از تحلیل عمیق هنجاری پذیرفته شده و هم تأثیر ملاحظات اخلاقی در توصیف رفتارانسانی نادیده انگاشته شده است.
اقتصاد مدرن به خاطر فاصله ای که میان آن و اخلاق به وجود آمده، تضعیف شده است. علم اقتصاد بدین ترتیب که شکل گرفته، می تواند با بذل توجه جدی تر و عنایت صریح تر و بیشتر به آن ملاحظاتی اخلاقی که رفتار و داوری انسانی را شکل می دهند، ثمربخش تر باشد.
نگرشی که انسان معاصر را در الگوهای اقتصادیش، خالص، ساده و واقع بینانه مینگرد و آنها را با چیزهایی از قبیل حسن نیت یاعواطف اخلاقی در هم نمیآمیزد واقعا تعجب آور است، زیرا اقتصاد قاعدتا باید با مردم واقعی سروکار داشته باشد. آیا انسان جدید که موضوع مطالعات اقتصادی است میتواند یکسره از این پرسش سقراطی «چگونه باید زندگی کرد؟» برکنار بمانند.
تأکید بر پیوند میان مسأله انگیزه انسانی و این پرسش مهم اخلاقی که انسان چگونه باید زندگی کند؟ بدین معنی نیست که انسانها همواره همان کاری را می کنند که از لحاظ اخلاقی مدافع آنند، بلکه تنها به معنی پذیرفتن این امراست که الزامات اخلاقی نمی توانند هیچ گونه پیامدی در رفتار واقعی انسان نداشته باشد. اصولا آیا، فرض حداکثر کردن نفع شخصی به عنوان راهی برای توصیف رفتار واقعی، فرض خوبی است یا نه؟ آیا آنچه که انسان اقتصادی نامیده می شود و گویا دائما در دفاع از منافع خود است، نزدیک ترین تقریبی است که می توان برای رفتار افراد بشر، دست کم در مسائل اقتصادی ارائه داد؟
این فرض کلاسیک علم اقتصاد است، به همین دلیل نیز حامیان بسیار زیادی دارد، اما از دیدگاه های بسیار متفاوتی با آن مخالفت شده که ساختارهای بدیل گوناگونی را پیشنهاد کردهاند. به طور نمونه در مورد ژاپن می توان با تکیه بر شواهد تجربی حدس زد که پرهیز ازاتخاذ رفتاری معطوف به نفع شخصی، به نفع ادای تکلیف وفاداری و حسن نیت، سهمی اساسی در موفقیت صنعتی اش ایفا کرده است.
حمایتی که معتقدین و حامیان رفتار معطوف به نفع شخصی برای خود در آثار آدام اسمیت جستجو می کنند را باید سوء تعبیری دانست که از طرز پیچیده اسمیت با موضوع انگیزه و نقش بازارها شده و نادیده انگاشتن تحلیل اخلاقی وی ازعواطف و رفتارها، سایر قسمت های آثار آدام اسمیت در مورد اقتصاد و جامعه که به مشاهدات پیرامون بینوایی، احساس همدردی و نقش ملاحظات اخلاقی در رفتارانسان، به ویژه به کارگیری هنجارهای رفتاری مربوط می شود، آرام آرام و به همان میزانی که در اقتصاد از مد افتادند، فراموش شدند. فقر اقتصاد که نتیجه جدایی اقتصاد از اخلاق است. هم اقتصاد رفاه را تحت تأثیر قرار داده و هم اقتصاد تجویزی و پیشبین را.
جدایی میان اقتصاد و اخلاق برای اخلاق ناگوار بوده است، اگر ارسطو پرسش مربوط به نقش اقتصاد را پیش میکشید، بدوا به این علت بود که چشم انداز وسیعتری را به روی اخلاق و سیاست بگشاید. در حقیقت، فارغ از نقشی که اقتصاد می تواند در فهم بهتر ماهیت برخی پرسشهای اخلاقی ایفا می کند، بر این نکته روش شناختی نیز باید تأکید کرد که برخی تحلیل هایی که در اقتصاد در برخورد با مسائل وابستگی متقابل به کارمی روند، ممکن است در برخورد با مسایل پیچیده اخلاقی اهمیتی به سزایی داشته باشند.
نظر شما