پیام‌نما

فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَمَنْ تَابَ مَعَكَ وَلَا تَطْغَوْا إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ * * * پس همان گونه که فرمان یافته ای ایستادگی کن؛ و نیز آنان که همراهت به سوی خدا روی آورده اند [ایستادگی کنند] و سرکشی مکنید که او به آنچه انجام می دهید، بیناست. * * * پايدارى كن آن‌چنان ‌كه خدا / داد فرمان ترا و تائب را

۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۱، ۱۱:۲۹

«رایانه» به کتابفروشی‌ها آمد

«رایانه» به کتابفروشی‌ها آمد

مجموعه داستان «رایانه» نوشته رامین جهان‌پور شامل داستان‌های کوتاه برای نوجوانان، توسط شرکت توسعه کتابخانه‌های ایران منتشر شد.

به گزارش خبرنگار مهر، «رایانه» شامل 13 داستان کوتاه است که پیش از این در نشریات منتشر شده‌اند. داستان‌های این مجموعه که برای گروه سنی نوجوانان نوشته شده‌اند، همگی رئال هستند اما با سبکی متفاوت نوشته شده‌اند و هر داستان رویکردی متفاوت از داستان‌های دیگر دارد.

«رایانه»، «مینی‌بوس»، «گل‌های نیلوفر»، «چشم‌های پدر»، «پالتوی خاکستری»، «کولاک»، «با همان لبخند همیشگی»، «بوی برف»، «و باران همچنان می‌بارید»، «آلونک»، «کلبه صداقت»، «جشن آن شب» و «یک روز در طبیعت» عنوان داستان‌های این کتاب هستند.

رامین جهان‌پور نویسنده کودک و نوجوان متولد سال 1351 است. «گردوریزان»، «دوبلور»، «گوشه هایی از زندگی نویسندگان بزرگ(برای نوجوانان)»، «داستان‌های کهن ایرانی» و «رودخانه‌ای که می‌رفتیم» عنوان کتاب‌هایی است که تاکنون از این نویسنده منتشر شده است.

قسمتی از داستان «پالتوی خاکستری» را می‌خوانیم:

سر چهارراه شلوغ بازار که رسیدیم، خیابان مملو از ازدحام مردم و اتومبیل‌هایی بود که مثل زنبور پر سر و صدا در هم می‌لولیدند. آفتاب ملایمی از پشت شیشه به داخل ماشین سرک کشیده بود و سر و صورتم را نوازش می‌کرد. دایی ترمز کرد و رو به من گفت: «سیگارم تموم شده، اگه زحمتی نیست یه توک پا بپر پایین و یک بسته برام بخر.» اسکناس را از دستش گرفتم و از تاکسی بیرون زدم. می‌دانستم چه نوع سیگاری می‌کشد. دوان دوان خودم را به آن طرف چهارراه رساندم. داخل پیاده‌رو مردی عینکی که پالتو بلند و خاکستری رنگ به تن داشت پشت بساط سیگارهایش قوز کرده بود.

جعبه چوبی کوچکی روبرویش قرار داشت و روی جعبه پر بود از انواع و اقسام سیگارهای خارجی و ایرانی که در یک ردیف روی هم چیده بود. نگاه مرد از زیر عینک به رفت و آمد عابرین گره خورده بود. نزدیکش شدم و اسکناس دستم را به طرفش دراز کردم، «آقا یک بسته سیگار...» مرد سیگار فروش بدون این که به من نگاه کند، بسته سیگار را دستم داد و خیلی آرام گفت:‌ «خدمت شما»

تنها چیزی که در اولین برخورد توجه‌ام را به خودش جلب کرد، پالتوی خاکستری بود که به تن مرد بود. هرچقدر بیشتر به آن پالتو نگاه می‌کردم، چهره مرد در ذهنم آشناتر می‌نمود. چند قدم عقب رفتم و مشغول برانداز کردن سر و پای سیگارفروش شدم، آن پالتوی بلند و صدای آشنا، آن نگاه‌های آرام از پشت عینک و قامتی که خمیده بود، خاطرات بسیاری را در ذهنم تداعی می‌کرد که رفته رفته جلوی چشمانم در حال شکل گرفتن بود. مگر می‌توانستم کسی را که یک عمر با خاطراتش زندگی کرده بودم، به همین راحتی فراموش کنم. اما هنوز مردد بودم، خودش بود یا نه؟...

«رایانه» در 59 صفحه، شمارگان هزار و 500 نسخه و قیمت 2 هزار تومان منتشر شده است.

کد خبر 1605805

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha