پیام‌نما

وَأَنْكِحُوا الْأَيَامَى مِنْكُمْ وَالصَّالِحِينَ مِنْ عِبَادِكُمْ وَ إِمَائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَرَاءَ يُغْنِهِمُ‌اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِيمٌ * * * [مردان و زنان] بی‌همسرتان و غلامان و کنیزان شایسته خود را همسر دهید؛ اگر تهیدست‌اند، خدا آنان را از فضل خود بی‌نیاز می‌کند؛ و خدا بسیار عطا کننده و داناست. * * اللّه از فضلش بسازدشان توانمند / دانا و بگشاينده مى‌باشد خداوند

۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۱، ۱۶:۴۵

یادداشت مهمان/

سرمایه هایی که می سوزند/چهره های علمی و فرهنگی اردبیل ناشناس مانده اند

سرمایه هایی که می سوزند/چهره های علمی و فرهنگی اردبیل ناشناس مانده اند

اردبیل – خبرگزاری مهر: گقت: احمدی گیوی همان قدر که در دپارتمانهای ادبیات فارسی و دپارتمانهای بین المللی شناخته شده است، در استان اردبیل ناشناس است، آیا مسئولین فرهنگی ما می دانند که 24 جلد از لغتنامه دهخدا را احمدی گیوی نوشته و بیش از نیم قرن با مرکز مطالعات دهخدا همکاری داشته است!

به گزارش خبرنگار مهر، حسین بشیری گیوی مدرس جامعه شناسی دانشگاه های اردبیل در یادداشتی برای خبرگزاری مهر به مناسبت درگذشت دکتر حسن احمدی گیوی ادیب و محقق کشور با انتقاد از به بی توجهی به فرهیختگان استان نوشته است: یکی از مهمترین علتهایی که سرمایه های فرهنگی و اجتماعی جوامع جهان سوم را تهدید می کند، جامعه تک ساحتی است که از سلطه خرده نظامها شکل می گیرد، همانطوریکه در کشور ما خرده نظام سیاسی بر خرده نظام فرهنگی، خرده نظام اجتماعی و خرده نظام اقتصادی تسلط یافته و تمامی کارها را سیاسی کرده است.

در استان اردبیل این سلطه ورزی یعنی تسلط خرده نظام سیاسی بر دیگر خرده نظامها از شدت بیشتری برخوردار است و این تا جایی پیش رفته که مدیران دستگاه های فرهنگی و اجتماعی به بازیهایی روی آورده اند تا میزان ریاستشان بر پشت میز فرهنگی افزایش یابد، همین این مسئله باعث شده که سرمایه های فرهنگی در استان اردبیل به فراموشی سپرده شوند.

پس از در گذشت دکتر حسن احمدی گیوی رسانه های داخلی و بین المللی این خبر را در صدر خبرهای خود پوشش می دادند و در معرفی دکتر حسن احمدی گیوی پس از معرفی و یادآوری کردن که وی برای این مرز و بوم بیش از 50 جلد کتاب نوشته است و اگر دقیق بنویسم 72 جلد کتاب تالیف کرده است، تاکید داشتند که این استاد توانمند و محقق برجسته کشور در شهر گیوی استان اردبیل به دنیا آمده و متعلق به این منطقه است.

بی شک مسئولان فرهنگی استان به دلیل غفلت با شنیدن این خبر تعجب کرده اند که دکتر حسن احمدی گیوی اهل استان اردبیل بوده است و شاید لحظه ای فارغ از مسائل مختلف در حسرت از دست دادن این استاد، ادیب و بزرگترین نویسنده زبان و ادبیات ترکی- فارسی متاسف شده اند.

آیا مسئولان فرهنگی- اجتماعی استان می دانند که کتاب دوجلدی "فعل شناسی" از زمان رودکی تاکنون که تنها منبع و ماخذ برای دانشجویان و محققان ادبیات فارسی می باشد، توسط دکتر احمدی گیوی نوشته است! چرا احمدی گیوی و دیگر سرمایه های فرهنگی در استان ما ناشناس باقی مانده اند و از این سرمایه ها استفاده نمی شود!

پاسخ همان بازیهای فرافرهنگی مسئولان فرهنگی است که نقش مهمی در از بین رفتن سرمایه ها دارند و این شاخص یعنی سیاسی کاری همان قدر که سرمایه های فرهنگی اجتماعی را فراری می دهد دلیل اصلی عقب ماندگی استان در گرامیداشت چهره های علمی و دانشگاهی هم است.

آیا مسئولان فرهنگی می دانند که شعر "خلخال خاطرلری" احمدی گیوی همسان "حیدر بابا" شهریار است. مسئولان فرهنگی آذربایجان شرقی شهریار را تا اوج بالا برده اند، ولی مسئولان فرهنگی استان اردبیل در این مورد چه عملکردی داشته اند!

احمدی گیوی از آزادیخواهان و مشروطه خواهان انقلاب مشروطیت بوده است و پس از آن نیز سالها با دستگاه ساواک رزیم شاهنشاهی درگیر بوده تا جایی که ساواک در 9 دانشکده احمدی گیوی را ممنوع التدریس کرده بود و به قول خود وی، احمدی گیوی در دانشکده هایی که دانشجو محور بود به تدریس مشغول بوده است.

حسین بشیری همچنین در بخشی از این یادداشت خاطره ای به نقل از خود دکتر حسن احمدی گیوی آورده که قابل تامل و خواندنی است:

نمره پایبندی به آرمانها و اعتقادات 18 است

"در دهه 40 دو ماه و نیم از سال تحصیلی گذشته بود. زنگ تلفن به صدا درآمد. گوشی را برداشتم. دیدم استاد مهدی محقق است که در آن دوران ریاست گروه ادبیات فارسی دانشگاه تهران را بر عهده داشت. برای تدریس در دانشکده فنی دعوتم کرد.

سه شنبه صبح زود به اداره آموزش دانشکده فنی رفتم. رییس اداره آموزش زارعی نامی بود که مانند معاون آموزشی دکتر نیکخواه بهرامی مرد نجیبی بود. خوب تحویلم گرفت؛ ولی گفت: شما باید حواستان خیلی جمع باشد! چون اولا ما کلاسهای شلوغی داریم. شش رشته است به سه کلاس تقسیم کرده ایم و در هر کلاس صد نفر نشانده ایم! ثانیا دانشجویان ما به همان نسبت که نخبه و باهوش اند، شیطان و استاد آزار هم هستند؛ ثالثا پیش از شما سه استاد ادبیات فارسی را فراری داده اند! شما باید خیلی مواظب باشید!

قبول کردم جلسه اول که شد خودم را جمع وجور کردم و چند تا دعا خواندم و برخود دمیدم! و راه کلاس را در پیش گرفتم. همین که وارد کلاس شدم، دیدم صد نفر نوجوان که از سیمای دل آرایشان نور نبوغ و شیطنت با هم متجلی است! گوش تا گوش در کلاس نشسته اند!

به محض ورود من یکی از شیاطین از ردیفهای آخر کلاس با صدای رسا گفت: صلوات بلند ختم کنید! صد نفر همصدا برایم صلوات بلند ختم فرمودند! در آن روزگاران مثل حالا نبود! صلوات فرستادن برای کسی، نشانه ریشخند و تحقیر بود! ولی بنده اصلا به روبم نیاوردم! انگار نه انگار هیچ اتفاقی افتاده است!

از نفر اول و دوم و سوم به ترتیب پرسیدم: دوست عزیز! حال شما چطوره؟ حال شما خوبه؟ (من همه جا دانشجو را دوست خطاب میکنم حتی دانش آموزان را هم دوست عزیز می گفتم)، تعجب کردند که من چقدر رو دارم! آنها مرا شیشکی می بندند، من از آنها به خطاب دوست عزیز احوال پرسی می کنم! بعد افزودم: دوستان! کتاب که نداریم من در این جلسه درباره یکی از این پنج موضوع به انتخاب خودتان برای شما می توانم صحبت کنم؛ شعر نو، شعر، سبکهای ادبی، نیما و آل احمد، جو کلاس تغییر یافت!

نگاه ها عوض شد اکثریت خواستند درباره شعر نو سخن بگویم. پذیرفتم و تمام یک ساعت و نیم را در آن زمینه به سخن پرداختم. در پایان کلاس، عده زیادی پای تریبون آمدند و حتی چند نفر تا در دانشکده ادبیات که بنده خودروام را آنجا پارک کرده بودم، همراهی و بدرقه ام کردند و مهر ورزیدند و از سه استاد پیشین گله کردند که اولی از عربیهای گلستان سعدی، دومی از مرزبان نامه می خواستند درس بدهند، نگذاشتیم! سومی هم "قید" را از دستور برای ما برگزید که گفتیم: ما خیلی وقت است که قید قید را زده ایم! و اکنون خوشوقتم که شما آمده اید و زبان ما و نیاز ما را می شناسید!

در دو کلاس دیگر نیز نخست صلوات، سپس دوستی به میان آمد! دوستی ای که هجده سال تمام ادامه یافت و با بسیاری از آنان هنوز هم ادامه دارد. از آن جمله دو عزیزی که پشت سر هم ریاست دانشگاه تهران را داشتند؛ یعنی دکتر محمد رحیمیان و دکتر رضا فرجی دانا که بر معلم سالخورده شان مهرها ورزیده و لطف ها فرموده اند، به ویژه جناب دکتر رحیمیان که شرمنده الطاف شان هستم.

پس از کلاس از پله های دانشکده بالا می رفتم. جوان 8 - 27  ساله و بلند بالایی از روبرو می آمد. سلام کرد و گفت: استاد! من همه درسهایم را پاس کرده ام و تنها درس شما مانده است. تعجب کردم. چون دانشجویان، همگی فارسی را در نیم سال نخست که 17 - 16 هفده ساله بودند، می گرفتند و او خیلی دیر آمده بود.

پرسیدم: چرا این قدر دیر؟ گفت: نبودم. گفتم: آب خنک می خوردی؟ گفت: آری! - چند سال؟ - هشت سال! - اسمت چیست؟ - سید احمد مصطفوی کاشانی. گفتم: با آیت اله سید ابوالقاسم کاشانی نسبتی دارید؟ گفت: پسرش هستم. آخرین فرزندش. دستش را گرفتم و با هم رفتیم به اداره آموزش، پیش زارعی، رییس اداره آموزش که مرد نازنینی است.

گفتم: آقای زارع! یک صفحه کاغذ مارک دار لطف کنید. کاغذ را گرفتم و رویش نوشتم: "جناب آقای زارعی رییس محترم اداره آموزش؛ از آقای سیداحمد مصطفوی کاشانی، دانشجو، امتحان فارسی به عمل آمد. نمره ایشان هجدهاست! حسن احمدی گیوی" دادم دست دانشجو. وقتی خواند، چنان ذوق زده شد که خواست به دست و پایم بیفتد! به ویژه دستم را ببوسد! نگذاشتم و رویش را بوسیدم و گفتم: این نمره شخصیت استوار خودتان هست که هشت سال زندان را تحمل کرده ای و از آرمان و عقیده خود چشم نپوشیده ای و تسلیم زور و ستم نشده ای! دعا و تشکر کرد و با شادمانی دنبال کارش رفت."

کد خبر 1606201

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha