در این شرایط همه نظریهپردازان نظام سرمایهداری (بخوانید توجیهگرانِ نظام سرمایهداری) در بهت فرو رفتهاند و به قدرت دولتها امید بستهاند تا در قالب انواع سیاستهای ریاضتی، نظام سرمایهداری از بحران خارج شده و دوباره رونق را تجربه کند.
در اروپا مرکل اکنون نام دیگری برای بازار است و از زبان بازار سخن میگوید. نظریه اکنون اینگونه شده است: دولت حق ندارد در اقتصاد دخالت کند، مگر اینکه بخواهد بانکها و دیگر نهادهای مالی را از ورشکستگی نجات دهد. آنکه از عدمِ دخالت در حوزه اقتصاد دم میزد، اکنون خواستار دخالت حداکثری است.
آنکه دست بردن در قانون «ازلی» عرضه و تقاضا را رد میکرد، امروز هم بر کاهش مزدها و افزایش سن بازنشستگی پافشاری میکند و هم بر تزریقِ بیشتر سرمایه به بخشِ خصوصی. بر همین اساس است که بانکها فوج فوج بسته حمایتی دریافت میکنند. تدابیری که در اروپا برای نجاتِ یورو و خروجِ از بحران اتخاذ شده است، همگی به یک نقطه اشاره دارند و آن چیزی جز «دیکتاتوری بانکداران و نهادهای مالی» نیست. همین دیکتاتوری بود که در قالب «دیکتاتوری وال استریت» در نهایت به جنبش «اشغال وال استریت» منجر شد.
در نظام سرمایهداری، سرمایهدارانِ منفرد در قالب بنگاههای تولیدی گوناگون به فعالیت میپردازند و تولیدات آنها در حوزه مبادله با هم ارتباط برقرار میکند. هر بنگاه تولیدی تنها جزء کوچکی از این کل را تشکیل میدهد و در حوزه تولید هیچ ارتباطی بین بنگاههای مختلف وجود ندارد. در واقع ما با یک شیوه تولید روبرو هستیم که تنها بهصورتِ غیرمستقیمْ اجتماعی است.
بنگاهها بنا به ساختارِ منفرد و منحصربهفرد خود تولید میکنند و محصولات آنها در قالب کالاهای گوناگون و در حوزه بازار بههم پیوند میخورد. از آنجا که تولید در نظام سرمایهداری، بنا به یک برنامه مدون و آگاهانه صورت نمیگیرد، با یک آنارشی و هرج و مرج روبرو هستیم. این آنارشی و هرج و مرج تنها در مواقع خاصی قدرتِ خود را نمایان میسازد و آن هنگامی است که یک بحران بهوجود میآید. بر خلافِ نظرِ نظریهپردازان سرمایهداری، این هرج و مرج که در ذاتِ شیوهی تولید سرمایهداری قرار دارد باعث میشود که این نظام بهطور ذاتی به بحران گرایش داشته باشد.
بهطور دقیقتر تولید در نظام سرمایهداری تنها به این علت اتفاق میافتد که علاوه بر تولید ارزشهای مصرفی، منبعِ سود نیز هست. سرمایهداران تنها به دلیل کسب سود واردِ حوزهی تولید میشوند. آنها برای کسب سودِ بیشتر با هم بهرقابت میپردازند و سعی میکنند با استفاده از ماشینآلات جدید و پیشرفته از یکدیگر سبقت بگیرند. این مسابقه برای کسب سودهای بالاتر، آنارشیِ ذاتیِ نظام سرمایهداری را بیشتر میکند و گرایش به خلقِ بحران را در آن قویتر میسازد.
بحرانی که در نظام سرمایهداری به وقوع میپیوندد، شکل شدتیافته بحرانی است که روزانه ممکن است برای هزاران سرمایهدار یا کارگر اتفاق بیفتد. بهعنوان مثال، فرض کنید تعدادی از سرمایهدارن ماشینآلات جدید و پیشرفتهای را به بازار معرفی کنند و با استفاده از این ماشینآلات به تولید دست زنند. اکنون به علتِ بالا رفتن بهرهوری کار، این سرمایهداران میتوانند قیمت کالای خود را پایینتر بیاورند تا بازار را تصرف نمایند.
سرمایهداری که توانایی خرید ماشینآلات جدید را نداشته باشد، دیگر نمیتواند به شیوه سابق به تولید ادامه دهد و با یک بحران روبرو خواهد شد. وی ورشکسته میشود، کارگران و کارمندان کارخانهی وی بیکار میشوند و قسمتی از کل سرمایههای جامعه نیز نابود خواهد شد. بحرانی که هماکنون نظام سرمایهداری آنرا تجربه میکند، نمونه گسترشیافتهای از این بحران کوچک است که بهصورت روزمره برای عدهی زیادی اتفاق میافتد. اکنون بحران بر کلِ سیستم سایه افکنده است. این بحران موجب شده است که افراد زیادی بهصورت روزمره از کار بیکار شوند، ماشینآلاتِ بلااستفاده در کارخانهها زنگ بزنند و محصولات فروخته نشده، در انبارها فاسد شوند.
در این شرایط که آنارشیِ تولید سرمایهداری و رقابتِ دیوانهوار بر سر کسبِ سود، خود را به همگان نشان داده است، جامعه سرمایهداری به دو قطب تبدیل شده است. قطب اول همچنان راهِ انکار را در پیش گرفته است و سعی میکند که یا با قدرتِ قانونگذاریِ سرمایهدارانه و یا با زور، چرخه سودآوری را به دوران رونق بازگرداند. این قطب در قالب دولتهای مختلفِ غربی و به مددِ نهادهایی چون صندوق بینالمللی پول، تهاجم گستردهای را به حقوق و مزایای کارگران، کارمندان و بازنشستگان آغاز کردهاند. شهریههای دانشجویان بهطرز سرسامآوری افزایش یافته است و سیاستهای ریاضتی، عدهی زیادی را به فقر و بیکاری کشانده است. در قطب دیگر اما کلیتِ جامعه قرار دارد. مارگارت تاچر زمانی گفته بود که «چیزی بهعنوان جامعه وجود ندارد.» اما اکنون این همان جامعه است که در قالب جنبشهای اشغالِ نهادهای مالی، قدرت خود را به رخ کسانی میکشد که در واقع از لحاظ نظری فرزندانِ تاچر هستند. این قدرت در فرانسه و یونان بهطرز چشمگیرتری به نمایش گذاشته شده است.
انتخابات ریاستجمهوری فرانسه و انتخابات پارلمانی در یونان، یک نقطه آغازِ درخشانِ برای قطب دوم یا قطب مردم است. آنها یک پیام را با صراحت کامل به تمامی نهادهای مالی و وابستگانِ آنها اعلام کردند و آن این بود: «جامعه با سیاستهای ریاضتی مخالف است.» با این وجود، این پیام، تنها پیام آغازین است و قوانین ذاتیِ نظام سرمایهداری را هنوز نشانه نگرفته است. این پیام تنها به پدیدارها و سطحها اشاره دارد و هستهای که چنین سطح و روبنایی را ایجاب میکند، به نقد و چالش نمیکشد. این هسته چیزی جز خودِ نظام سرمایهداری نیست.
هر سیاستی در نظام سرمایهداری، خواه ریاضتِ اقتصادی، خواه جنگ یا تحریم، تنها بروزِ خارجیِ قوانینِ ذاتی نظامِ سرمایهداری است. قطب دوم، یعنی مردم در کشورهای سرمایهداری به تدریج متوجه خواهند شد که از هیچ سیاست روبنایی نمیتوان خلاص شد مگر اینکه ریشههای آنرا به نقد کشید و با آن به مبارزه برخاست. جنبشهایی از قبیل جنبش «وال استریت را اشغال کنید»، تازه آغاز شدهاند و این مبارزه بیشک پایان خوشی برای نظام سرمایهداری و قطب «یک درصدی» جوامع سرمایهداری نخواهد داشت.
نظر شما