اگوستین در کتاب یازدهم اعترافات به این مسئله به صورت جدی میپردازد. پرسش بنیادی او مثل پرسش ارسطو در طبیعیات در مورد زمان است که میخواهد بداند زمان چیست و واجد چگونه حقیقت و واقعیتی است. اما نحوه اهمیت پیدا کردن مسئله زمان در اندیشه اگوستین با ارسطو متفاوت است. چون در اندیشه وی سه شخص الهی یک وجود(اوسیا) واحد و یک خدای واحد هستند. پس در الهیاتی بدین شکل که در واقع ناظر به وجود بوده و خدا پیش از هر چیز ازلی و تغییر ناپذیر است، پرسش مابعدالطبیعی اصلی عبارت است از رابطه صیرورت با وجود، رابطه ثابت با متغیر یا به نحود دیگر، رابطه زمان با سرمدیت است. خدا واجد حالت دیمومتی (جاودانگی) ازلی است چون ثابت و تغییرناپذیر بوده و موجودات واجد دیمومت در زمانی و همراه با تغییر و دگرگونی هستند.
زمان در اندیشه اگوستین پیش از آنکه وجهی عینی از جهان باشد، (انبساط) روح است. ضمیر آدمی با گسترانیدن خویش، گذشته و آینده را در کنش روانی توجه دربر میگیرد.
خلقت زمان و جهان همگام با هم انجام گرفته، اما بر خلاف افلاطون ماده و مکان نیز قدیم نبوده بلکه از رهگذر کلمه و در کلمه آفریده شده اند. ولی سپس می گوید که( آنچه که از رهگذر کلمه ات می آفرینی، همگی یک جا و در یک زمان به وجود نمی آیند و ابدی هم نیستند.)
وقتی که زمان را اندازه می گیریم، در حقیقت چه چیزی را اندازه می گیریم؟ اگوستین نیز به استدلال رابطه میان زمان و حرکات اجرام سماوی می پردازد، با این حال او به سمت همان نقطه ای می رود که ارسطو رفته بود. زمان به شکلی با گردش افلاکی در ارتباط است، اما اینکه این رابطه به طور دقیق چیست و از چه چیزی تشکیل شده است، نه او و نه ارسطو پاسخی برای آن ندارند.
در ادامه بنا به استدلال وی حال حاضر از دو سو در ورطه ای از نیستی است. آینده که پیش روی ماست وجود ندارد و هر لحظه نیز مدام به گذشته ای ناموجود بدل می گردد. پس گویی که زمان رودی است که از آینده آمده از درون حال می گذرد و سپس به گذشته مبدل می گردد. ما از گذشته و حال و آینده سخن می گوییم (اگر هیچ چیز سپری نمی شد، گذشته ای وجود نمی داشت.
اگر چیزی به سوی ما نمی آمد، آینده ای نمی بود. و اگر چیزی نمی ایستاد، زمان حالی در میان نمی بود). ولی جالب اینجاست که گذشته و آینده نیستند: گذشته دیگر نیست، و آینده هنوز نیست، و اگر زمان حال همیشه حاضر بود و در گذشته گم نمی شد، در آن صورت زمان حال نیز دیگر نمی بود. زمان بودن زمان حال ناشی از این است که بلافاصله به نیستی می گراید.
شاید درست تر این باشد که سه زمان وجود ندارند بلکه تنها یک زمان هست، یعنی زمان حال؟ زیرا اگر تدقیق کنیم می بینیم که آینده و گذشته تنها در زمان حال هستند. وقتی که من از گذشته صحبت می کنم تصویر گذشته را در زمان حال می نگرم، و هنگامی که درباره آینده می اندیشم کارهایی را که ممکن است کرده شود و تصاویری را که ممکن است صورت بپذیرد در برابرم می بینم.
پس تنها زمان حال هست و در زمان حال سه زمان وجود دارد: یک گونه حال، حال حضور چیزهای گذشته یعنی - یادآوری - است؛ گونه دوم، حال چیزهای حاضر- ادراک مستقیم - و سومین گونه همانا حال چیزهای آینده - انتظار- است.
این تمایزگذاری از حال به حسی دگرگون شده از حال می انجامد، یعنی حالی که حال انتظار و یادآوری را در کنش فراگیرنده توجه به سازگاری می رساند. توجه ذهن بر جای می ماند، و از طریق آن، چیزی که باید باشد به مرحله ای گذر می کند که دیگر نیست. همچنین اگر حال همواره حاضر می بود و هرگز به سوی گذشته روان نمی شد، آنگاه این نه زمان بلکه ابدیت می بود.
نظر شما