جهانی شدن، به سادهترین معنا فرآیند این ادغام هاست که از بعد جامعه شناختی به ویژه به دلیل کاهش تضاد و تعارض موجود میان روند حرکت آزادی و اقتدار حکومتگران؛ یعنی نظام قدرت قابل تأمل است. پدیده جهانیشدن تا حدود سه دهه قبل به لحاظ آثار و مظاهر آن بیشتر مورد توجه اقتصاددانان و سیاسیون بود و کمتر مورد توجه جامعه شناسان، فرهنگ شناسان و صاحب نظران قرار داشت.

بحث درباره جهانی شدن در علوم اجتماعی که ماهیتا بحثی کلان نگر است، از دهه آغازین قرن بیستم به بعد دو جریان اندیشه متمایز را پدید آورد که عبارتند از:
الف) جریان نخست که ازاوایل دهه 1910تا اواخر دهه 1980را شامل میشود بحث نامستقیمی را درباره جهانی شدن میپروراند و این بحث را اساسا در پرتو نظریههای تضاد و در چارچوب مقولاتی نظیر استعمار و نابرابری در ابعاد فرهنگی، نظامی و اقتصادی (که مؤلفههای اصلی قدرت در عرصه جهانیاند) پیش میبرد. بخش بزرگی از آرای ارائه شده درباره جهانی شدن در این دوره به صاحب نظران مارکسیسم و یا جامعه شناسان چپ گرا و رادیکال تعلق دارد.
ب) جریان دوم که عمدتا از اواخر دهه 1980 آغاز شده و در دهه 1990 به اوج قرن بیستمی خود رسیده، بحث جهانیشدن را مستقیما از طریق تعریف این پدیده به عنوان یک واقعیت اجتماعی زندگی امروز در پرتو نظم نوین جهانی مطرح میکند. این جریان فکری دارای سه ویژگی مهم است: اول آنکه پدیده جهانی شدن را اساسا مثبت ارزیابی میکند، دوم آنکه از دیدگاهی کارکردگرایانه به این پدیده مینگرد و سوم آنکه به خلاف جریان فکری نخست فاقد ارزش داوریهای سیاسی و اخلاقی است.
اگرچه هر دو جریان اندیشگی یاد شده را به اعتبار توجه به مؤلفهها و عناصر ساختاری جهانی شدن میتوان نظرگاههایی ساختگرایانه توصیف کرد؛ اما همان گونه که اشاره شد جریان فکری متقدم، تضادگرا، انقلابی و دگرگونی طلب است، در حالیکه جریان متأخر عمدتا ثبات گرا، محافظه کار و نظم جو به شمار میآید.
آنتونی گیدنز و د.هاروی، هر دو توجه را به کیفیاتی جلب میکنند که به تناسب پیشرفت جهانی شدن، فضا و زمان را کوچک و متراکم کرده و فاصله ها را از میان بر میدارند، یعنی باعث میشوند که واقعه ای که در بخشی از دنیا تأثیراتی بلافاصله و بس گسترده در سایر بخش های دنیا بر جای گذارد.
در واقع، جهانیشدن صرفا بدین معنا نیست که همه چیزها جهانی می شود، بلکه متضمن این معنا هم هست که مناطق محلی اهمیتی جهانی پیدا می کنند. بنابراین به عقیده بسیاری از صاحب نظران، عبارت هایی چون جهانی و محلی اکنون جایگزین عبارت هایی چون اجتماعی و ملی شده و در بحث ها و تحلیل های نظری به صورت مواردی استنادی اصلی درآمده است. این اختلاط و درهمآمیختگی مفاهیمی چون جهان و محلی را «رابرتسن»، Glocalisation نامیده است که به این معناست که همه جاها، در آن واحد، محلی و جهانی، مرکز و حاشیه میشوند.*
1- تونی فیتزپتریک. نظریه رفاه. هرمز همایونپور. انتشارات مؤسسه عالی پژوهش تأمین اجتماعی و گام نو. چاپ دوم.1383.
2- محمدجواد زاهدی. توسعه و نابرابری. انتشارات مازیار. چاپ دوم. 1385.
3- مالکوک واتزر. جهانیشدن. اسماعیل مردانی گیوی و سیاوش مریدی. انتشاران سازمان مدیریت صنعتی. 1379.
4- رونالد رابرتسون. جهانیشدن. کمال پولادی. نشر ثالث. 1380.
5- و منابع دیگر
نظر شما