پیام‌نما

لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَ مَا تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ * * * هرگز به [حقیقتِ] نیکی [به طور کامل] نمی‌رسید تا از آنچه دوست دارید انفاق کنید؛ و آنچه از هر چیزی انفاق می‌کنید [خوب یا بد، کم یا زیاد، به اخلاص یا ریا] یقیناً خدا به آن داناست. * * * لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّی تُنفِقُواْ / آنچه داری دوست یعنی ده بر او

۱۴ تیر ۱۳۹۱، ۹:۳۰

مهر گزارش می دهد،

فراغتی که با "ویلا ویلا" می‌گذرد/تابستان؛فراغتی برای اشتغال نوجوانان!

فراغتی که با "ویلا ویلا" می‌گذرد/تابستان؛فراغتی برای اشتغال نوجوانان!

گرگان - خبرگزاری مهر: باز تعطیلات رسید و کودکان و نوجوانانی که تیرک بدست در کنار خیابان " ویلا ویلا "می گویند و اینگونه فراغت تابستانه شان را پر می کنند.

به گزارش خبرنگار مهر، تابستان همزمان با فعال شدن کودکان و نوجوانانی است که با توقف هر خودرو به سمتش می روند و می گویند، ویلا، سوئیت، اتاق اجاره ای.

به رغم کودکی و خردسالیشان پای در کفش بزرگترها کرده اند و تابلو به دست در تلاشند تا سهمی از اقتصاد خانواده را به دوش کشیده و درآمدی از آشفته بازار مسکن به جیب زنند.

به سمت خودرویی که کنار خیابان توقف کرده و سرنشینان آن در حال خرید از مغازه ای هستند، می رود و می گوید ویلای جنگلی، اتاق مبله، سوئیت مجهز با قیمت های مختلف دارد و وقتی پاسخ منفی مسافران را می شنود باز کارش را از سر می گیرد و دوباره صدای ویلا ویلا گفتنش در فضا می پیچید.

اینان کودکانی هستند که فراغت تابستانه شان را در کنار خیابان می گذرانند تا به نوعی برای خانواده هایشان نان آور باشد و چه بسا این تلاش کودکانه شان برای زندگی، آسیب های فراوانی نیز در پی خواهد داشت.

14 یا 15 ساله به نظر می رسد، به سمت خودرویم که در حاشیه بلوار ناهارخوران پارک شده می آید و از من می پرسد ویلا می خواهی و وقتی قیمت می پرسم می گوید از سوئیت های یک خوابه با نرخ 25 هزار تومان به ازای هر شب تا ویلای مبله بالای 100 هزار تومانی دارد.

می رویم تا سوئیت شبی 25 هزار تومان را نشانم دهد و به دلیل آنکه جایی داخل ماشین برای سوار شدن پیدا نمی کند روی کاپوت می نشیند و به طرف ویلا حرکت می کنیم.

شوق یافتن مشتری در چشمانش موج می زند و تابلویی که رویش ویلا و اتاق اجاره ای نوشته شده را زیر بغلش می گذارد و عاشقانه ترانه ای را زمزمه می کند. " های لاره لاره لاره،هوا، هوای لاره...".

خودش را محمد معرفی می کند و می گوید از وقتی امتحانات و درس و مشق تمام شده، کارم شده که بیایم کنار خیابان بایستم و با اجاره دادن سوئیت و اتاق، درآمدی برای خانواده ام کسب کنم.

از وی درباره اوضاع کار و کاسبی می پرسم که پاسخ می دهد، بعضی روزها بد نیست اما برخی روزها هم اصلا مشتری پیدا نمی شود و چیزی نیز گیر ما نمی آید.

درباره دستمزدش که می پرسم، می گوید: طبق معمول صاحب ویلا بابت هر مشتری که برای خانه اش می بریم یک پورسانت یا پول شیرینی می دهد و مشتری نیز بابت تهیه اتاق وجهی پرداخت می کند.

محمد درباره نرخ دستمزدش می گوید: بستگی به این دارد که مشتری یا مسافر چند روز یک ویلا را اجاره کند و برخی مشتری ها و یا صاحبخانه ها بخاطر اینکه پول بیشتری به ما نپردازند، می گویند یک شب بیشتر اجاره نمی خواهیم و بعد معلوم می شود که همان مسافر چند روز در همان اتاقی که ما برایش تهیه کردیم، اقامت داشته و این وسط تنها ما ضرر می کنیم.

از وی می پرسم بهتر نیست که دنبال کار دیگری باشد تا اوقات فراغتش را سپری کند که می گوید: کار دیگری سراغ ندارم تازه اگر بخواهم کارگری بروم به ما که سنمان کم است دستمزد ناچیزی می دهند که به زحمتش نمی ارزد.

به نزدیکی ویلای مورد نظر می رسیم، سوئیتی در طبقه همکف یک آپارتمان دو طبقه که معلوم است این سوئیت بعد از تکمیل ساختمان،  بصورت غیرمجاز بنا شده است، صاحب خانه یک پیرمرد بازنشسته است که می گوید این اتاق پسرم است که در روزهای تعطیل آن را برای اجاره دادن تخلیه می کند .

تمامی وسایل زندگی برای اقامت مسافر در آن فراهم شده است، از وسایلی که در کابینت آشپرخانه چیده شده می توان یافت که این ها جهیزیه نوعروس خانه است و این سوئیت با آنکه دارای یک سالن و دو اتاق خواب است اما در یکی از اتاقها قفل است و صاحبخانه می گوید در این اتاق برخی وسایل نظیر مبل و تلویزیون LCD و غیره وجود دارد.

وقتی صاحبخانه می فهمد خبرنگارم و تنها برای تهیه گزارش آمده ام اخمهایش توی هم می رود و با ترشرویی با محمد که به امید دریافت پورسانت جذب مشتری جلوی در خانه ایستاده است برخورد می کند، با توضیحاتم وی را قانع می کنم که قصدی نداشته ام و تنها برای به تصویر کشیدن یک روز کاری کودکان کار به اینجا امده ام.

پیرمرد صاحبخانه با بیان اینکه هدفش از این کار تنها تامین هزینه های زندگی است، می گوید: محمد در همسایگی ما به همراه خانواده اش در منزلی اجاره ای زندگی می کند و برای اینکه بتواند کمک خرج خانواده اش باشد هراز گاهی برای ما مسافر و مشتری می آورد که البته در بسیاری مواقع این مشتریها همانند شما، بدون اجاره کردن خانه می روند و چیزی نیز گیر این پسربچه نمی آید.

با پیرمرد خداحافظی می کنم و محمد دوباره بر کاپوت ماشین می نشیند و می خواهد تا او را به جایی که سوارش کردیم برسانیم.

محمد از ما جدا می شود و ما می مانیم و پسربچه های دیگری که در طول مسیر به چشم می آیند و با ویلا ویلا گفتن فراغتشان را سپری می کنند.

.................................

علیرضا نوری کجوریان

کد خبر 1641958

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha