پیام‌نما

لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَ مَا تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ * * * هرگز به [حقیقتِ] نیکی [به طور کامل] نمی‌رسید تا از آنچه دوست دارید انفاق کنید؛ و آنچه از هر چیزی انفاق می‌کنید [خوب یا بد، کم یا زیاد، به اخلاص یا ریا] یقیناً خدا به آن داناست. * * * لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّی تُنفِقُواْ / آنچه داری دوست یعنی ده بر او

۲۳ مرداد ۱۳۹۱، ۱۴:۴۲

گزارش سفر/

سفری با استاندار ایلام به یک منطقه محروم

سفری با استاندار ایلام به یک منطقه محروم

ایلام - خبرگزاری مهر: استاندار ایلام در بازدیدی که شهر شهید کشوری داشت حاشیه ای جاب را به همراه داشت.

به گزارش خبرگزاری مهر، قرار است استاندار ایلام و هیئت همراه از شهرک شهید کشوری(سرطاف)بازدید کنند و از نزدیک با خواسته ها و نیازهای مردم آشنا شوند.

هوای این روزها گرم است اما دمدمه ی صبح نسیم نسبتاً خنکی می وزد همراه پرتو افشانی خورشید و برخواستن آفتاب راس ساعت مقرر به سمت سرطاف به را ه افتادیم.


در راه فکر و ذهنم کاملاً مشغول ملاقات های پیش رو بود، فکر نشستن پای درد و دل های مردمی که بسیار محروم بودند و در زندگی شان با سختی های بسیاری دست و پنجه نرم می کنند قلبم را به درد می آورد .

از سوی دیگر خوشحالم چرا که شنیدن حرف های این مردم به معنای باز شدن عقده هایی است که سال ها در دل نهفته اند و این خود جای شکر دارد.

این افکار متضاد همراه با غم و شادی با رسیدن به خیابان شهرک در هم شکسته شد ، ساعت تقریباً 9 شده بود با اطلاع از اینکه محل ملاقات مسجد این روستا مشخص شده بود با پرس و جو از مردم ، خودم را به مسجد رساندم پایین تر که رفتم احساس کردم تمام مردم آنجا جمع شده بودند خیلی شلوغ بود ، هر کسی نامه ای در دست و بعضی در دل داشتند آنجا حاضر شده بودند.

از کودک تا پیر و جوان گرفته همه با اشتیاق و امید دیدار نزدیک با استاندار که کلید حل تمام مشکلاتشان را بعد از خداوند در دستان او می دیدند ، به آنجا آمده بودند.

از میان جمعیت به سختی عبور کردم و به اتاق ملاقات وارد شدم، مثل اینکه کمی دیر رسیده بودم، استاندار و فرماندار کنار هم نشسته بودند.

پس از سلام، جای خود را برای تهیه گزارش پیدا کردم و نشستم فضای کوچکی بود که با یک کولر آبی پر سر و صدا خنک می شد به سختی صداها را می شنیدم ولی آنقدر مشتاق بودم که تلاشم را برای شنیدن افزون کنم.

افراد یکی پس از دیگری وارد می شدند و هر کدام با احوالپرسی و تبسم گرم و صمیمی مهندس اعلایی روبرو می شدند و از این رو سفره دلشان را به راحتی به محض ورود برای آقای استاندار باز می کردند.

از مشکلاتشان، از نداری ها و خواسته ها، از بیکاری ها و آرزوهایشان می گفتند، چرا که می دانستند در آن سو گوش شنوایی بود که تک تک این حرف ها را بشنود.

استاندار  چه با سکوت و در فکر فرو رفتن چه با قول و پیشنهاد  و به دنبال راه حل می گشت.

نمیدانم اعلایی چقدر از جمعیتی که پشت در بودند خبر داشت که برای هر نفر چنان وقت می گذاشت که انگار همین یک نفر را فقط ملاقات می کند.

ناگهان در میان این جمعیت صدای کودکی بلند شد، دائماً می گفت: آقای اعلایی کجایی کجایی ؟ اشک های این دختر چشم هر ناظری را به گریه در می آورد . مخصوصاً استاندار که مخاطب اصلی وی بود.

دخترک روبروی استاندار ایستاده بود و بدون اینکه چشم از وی بردارد، به آرامی می گریست.

قطرات اشک مسیری افقی بر روی گونه هایش به پایین پیدا کرده بودند و با سر خوردن بر روی گونه های کوچک و کودکانه اش، راه فرش رنگارنگ زیر پای کودک را در پیش گرفته بودند.

چشمان استاندار نیز دعوت دیدگان دخترک به گریه را لبیک گفت و اشک های بالاترین مقام اجرایی استان نیز همراه گریه کودک روبرویش شد و هردو مانند پدر و دختری که سال ها از هم دور افتاده باشند، می گریستند.

با دلداری استاندار، دختر کوچک نیز آرام شد و هرچند که در میان نفس هایش هق هق گریه قابل احساس بود، اما با جملات کودکانه اش سعی در تشریح زندگی خود و والدینش داشت.

دوست داشت پدرش را طوری بیان کند که لطمه ای به غرورش نخورد، باید می گفت که پدرش بیکار و درمانده است.

بیماری مادرش را که به میان آورد، موجی جدید از اشک غلطان غلطان گونه هایش را در برگرفت و این بار برخلاف چند دقیقه پیش سرش را پایین انداخت و به آرامی برای رنجوری و بیماری مادرش گریست.

استاندار سعی داشت گریه هایش را بلند نکند، چرا که اشک های کودکانه دختری هشت ساله او را به شدت منقلب کرده بود و در برابر این قطرات اشک، تاب نیاورد.

انگار تصمیم داشت غم های دخترک را با خود تقسیم کند و در حالی که بدن کوچک و معصوم او را چون فرزند خویش در آغوش گرفته بود، گهگداری دستی از سر مهر بر موهایش می کشید و او را دلداری می داد و سریعا پیگیر موضوع شد.


یکی دیگر از اهالی این شهرک از بیکاری و نبود نقدینگی و تنگدستی اش می گفت. اعلایی به جای کمک سعی می کرد این شهروند را در مسیر تازه ای هدایت کند و افق تازه ای پیش روی او قرار دهد.

استاندار نیک می داند که کمک های مقطعی تاثیرگذار نیست و مشکل خانواده فراتر از این حرف هاست به همین سبب سعی می کرد که او را متقاعد کند که شغلی برای خود دست و پا کند.

 اعلایی گفت  تو کارت را با جدیت شروع کن من از تو حمایت می کنم و سرمایه در اختیارت قرار می دهم تا چرخ زندگیت بچرخد و بتوانی خانواده را برای همیشه از این فقر و فلاکت نجات دهی.

شنیدن درد دل هر کدام از شهروندان غبار و غم و اندوه بر چهره می نشاند . ملاقات 3 ساعت طول کشید و خستگی بر من و همکارانم چیره شده بود اما مهندس اعلایی امروز عزم خود را جزم کرده بود که حرف همه را بشنود و بعد خلوت شدن اتاق گفت: اگر کسی مانده بگویید پیش من بیاید.

گاهی خود شخصاً یادداشت می کرد و گاه گاهی امور سر رشته را به دستگاه های مربوطه محول می کرد بی شک تداوم جلسات پرسش و پاسخ می تواند آغاز راهی تازه باشد.

استاندار در پایان ملاقات تنها این جمله را گفت : که دیدار چهره به چهره با مردم به عنوان ولی نعمتان انقلاب بهترین راه حل درک مشکلات است که همیشه مورد تاکید است.

-----

فرشته سنجیده

کد خبر 1672406

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha