پیام‌نما

لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَ مَا تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ * * * هرگز به [حقیقتِ] نیکی [به طور کامل] نمی‌رسید تا از آنچه دوست دارید انفاق کنید؛ و آنچه از هر چیزی انفاق می‌کنید [خوب یا بد، کم یا زیاد، به اخلاص یا ریا] یقیناً خدا به آن داناست. * * * لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّی تُنفِقُواْ / آنچه داری دوست یعنی ده بر او

۲۰ فروردین ۱۳۸۴، ۱۴:۳۲

به بهانه ي درگذشت استاد اسماعيل نواب صفا

خداحافظي استادانه

خبرگزاري مهر - گروه فرهنگ و ادب : 12 فروردين 1384، ساعت 7 بعد از ظهر زنگ منزل استاد را مي زنم . مثل هميشه بدون پرسش و صدايي كه بپرسد" كيه " در منزل باز مي شود. با شوق و اشتياق هميشگي كه طراوت بهاري آن را مضاعف كرده بود .

از پله ها بالا رفتم وارد شدم، در باز شده بود. تازه اين پيرمرد رنجور از بيمارستان مرخص شده بود و شنيده بودم كه حال و روز خوشي نداشته است، از پشت در صداي صحبت كسي مي آمد صداي استاد نبود هر چند كه آن صدا از پشت در شنيده نمي شد. نجوايي بود كه فاصله اي بيش از چند متر را نمي پاييد. (آن هم شنيده نمي شد مگر با گوش جان) به هر روي هنگامي كه به فضاي روحاني و متفاوت منزل وارد شدم مرد جواني با تلفن مشغول صحبت بود و استاد رنجورتراز هميشه با چشمان نيمه باز بر صندلي راحتي تكيه زده بود. سلامم را پاسخ داد. نيازي به معرفي نبود.

گوش استاد ياور هوشش بود و شايد به همين دليل ناز چشمانش را نمي كشيد. با همان يك كلمه مقدمات صحبت فراهم شد. چاق سلامتي هميشگي را البته با تبريك سال نو انجام داديم. حال نزار و ضعف و نقاهت حريف ذهن و حافظه استاد نشده بود به همين سبب برايم در سال نو آرزو كرد كه غم نبينيم و در گذشت پدر را مصيبتي عظيم توصيف كرد.

اين موضوع بهانه اي شد تا يادي از پدر بزرگوارش بكند. او گفت 4-5 ساله بودم كه با پدرم به خانقاه مي رفتم، پدرم از بزرگان و عرفاي صاحب كرامت بود. او تاكيد كرد: با اينكه در اوان كودكي پدرم را از دست دادم اما هرگز اين مصيبت را فراموش نمي كنم. اين اواخر زيبا خانم پرستاري استاد را بر عهده داشت خبر داشتم كه او هم به علت از دست دادن خواهرش در شب عيد استاد را تنها گذاشته و رفته است شيرزني كه جانانه از استاد مواظبت مي كرد. سراغش را گرفتم و استاد ماجرا را مختصر گفت تلفن آقاي افشار به پايان رسيد. جواني محجوب و به غايت مودب، او به نيكي دريافته بود كه چه مي كند و در محافظت از سلامتي استاد چگونه بايد به اين پيرمرد دست از جان شسته حرف بزند. با اينكه كبريت پيپ استاد را روشن مي كرد اما به اندك فاصله اي از او خواهش كرد تا پيپ را بر زمين بگذارد. استاد با آن صفاي باطني توام با لبخند گفت: فقط يك پك ديگر.با توجه به وضعيت جسماني استاد قصد داشتم پس از چند دقيقه اي خداحافظي كنم. اما نيرويي وجود داشت كه هم استاد را به سخن گفتن بيشتر ترغيب مي كرد و هم مرا به جاي خود نگه داشته بود. از كرمانشاه و تاسيس اولين مدرسه دخترانه در آن شهر كه به همت خاله استاد رخ داده بود. از معتمدالدوله نشاط (دايي پدر استاد) از كوچه خانقاه و وضعيت اسفناك كنوني خانقاهي كه در اين كوچه واقع بود... سخن به ميان آمد و خلاصه مروري كوتاه در زندگي استاد نواب صفا تا ساعت 30/8 به طول انجاميد. صفا با طمانينه و شمرده شمرده از برخي زواياي زندگي اش كه بعضا براي نخستين بار بر زبان مي آورد صحبت كرد. از ظهيرالدوله و همسفري اش با تنها فرزند آن قطب بزرگ دراويش به خرمشهر و نكته طنز آميز شعرخواني با آن فرد ... اشاره اي كوتاه به اخبار كشور و تغيير و تحولات جهاني مقدمه اي بود تا استاد به آقاي افشار بگويد تا يك جلد از آخرين اثرش منشات فرهاد ميرزا را از كتابخانه اش بياورد. استاد گفت: فلاني در 26-27 سال گذشته كه من خانه نشين شدم 7-8 كتاب نوشته ام كه فكر مي كنم وظيفه ام را انجام داده ام. از استاد خواستم تا نام كتابها را بر زبان بياورد: خاطرات فرهاد ميرزا، تك درخت، سفرنامه فرهاد ميرزا و... استاد نام سه كتاب را بيشتر در خاطر نداشت ، كمكش كردم، قصه ي شمع، عصارخانه ها و....

نواب صفا با آن طنين مخصوص صدا و آن طرز نگاهش از شعر و موسيقي گفت و بالاخره اينكه دارم مي روم، ما رفتني هستيم ولي چنان نماند و چنين نيز هم نخواهد ماند...

طبق تعارف معمول از استاد خواستم از اين صحبت ها نكند و براي تغيير موضوع، بحث را به اظهارات دوستاني كشاندم  از دكتر خداياري كه از دوستان و ياوران استاد بود صحبت كردم. پزشكي كه از دور و نزديك مراقب و نگران حال استاد بود. گفت بله به اتفاق استاد ابراهيمي براي ديدار سال نو به اينجا آمدند. بعد گفتم كه استاد خيلي ها عقيده دارند. شما همه نكات و اتفاقات را در كتاب قصه ي شمع نياورده ايد و اگر اجازه بدهيد ما با ضبط و با سئوالات جديد به خدمت برسيم تا بخش تازه اي به تاريخ موسيقي و ترانه سرايي در كشور بيفزاييم، با گشاده رويي و خضوع گفت: من هميشه براي خدمت به فرهنگ اين مملكت آماده بوده و هستم.

حدود 2 ساعت در محضر استاد چون 2 دقيقه برايم گذشت. در اين مدت چندين بار زنگ تلفن به صدا در آمد و افرادي دل نگران حال استاد بودند. از جمله اين افراد كه تلفن زدند سامان فرزند ارشد استاد بود. كه به تازگي براي ديدن استاد از آمريكا به ايران آمده بود. استاد از اين ديدار بسيار مشعوف بود و مسرت و شادماني استاد از ديدن پسرش زايد الوصف مي نمود. از استاد خداحافظي كردم و ديدار بعدي را براي بعد از تعطيلات و ايام صفر موكول كردم ولي متاسفانه روزجمعه 28 صفر (19 فروردين) رفت. مرغ جانش پرواز كرد و اينك پيكر استاد در بيمارستان ايرانمهر در انتظار بازگشت فرزندش مهيا شدن مقدمات تشييع است.

سه شنبه 23 فروردين پيكر استاد در قطعه هنرمندان بهشت زهرا به خاك سپرده خواهد شد. شاعر و هنرمندي كه سالها با بزرگاني چون خالقي، خالدي، محجوبي، ياحقي، وفادار، بديعي، تجويدي، بنان، قوامي، وزيري و... حشر و نشر داشت و آثار جاوداني چون: آمد نوبهار، رفتم و بار سفر بستم، جواني و ... را از خود به يادگار داشت روحش شاد و يادش گرامي. 

                                                                                      * حميد رضا عاطفي

کد خبر 170072

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha