پیام‌نما

لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَ مَا تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ * * * هرگز به [حقیقتِ] نیکی [به طور کامل] نمی‌رسید تا از آنچه دوست دارید انفاق کنید؛ و آنچه از هر چیزی انفاق می‌کنید [خوب یا بد، کم یا زیاد، به اخلاص یا ریا] یقیناً خدا به آن داناست. * * * لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّی تُنفِقُواْ / آنچه داری دوست یعنی ده بر او

۸ مهر ۱۳۹۱، ۹:۲۵

گفتگو با مادر شهید عبدی/

نماز نخستین پله شهادت طلبی/مادرانی که گمنام به فرزندانشان می پیوندند

نماز نخستین پله شهادت طلبی/مادرانی که گمنام به فرزندانشان می پیوندند

اردبیل – خبرگزاری مهر: در دوران هشت سال دفاع مقدس حماسه، همراهی، صبوری، ایثار و پاکبازی مادران ایرانی آنچنان ستودنی بود که در تاریخ ایران بی نظیر است و چه کاری بزرگتر از این که با دیداری کوتاه از این نام آوران گمنام دعای خیرشان را بدرقه راه زندگی مان شود.

به گزارش خبرنگار مهر، یادواره یکی از شهدای اردبیل برگزار شد و این مراسم توفیقی شد که در بین انبوهی از مادران شهید حضور یابم. فضای معنوی خاصی در جمع حاکم بود، مادری عکس فرزندش را در دست گرفته بود و آرام صلوات می فرستاد. تا خواستم چیزی را بگویم او پیش دستی کرد سینی خرمایی که کنارش بود برایم تعارف کرد و مدتی نگذشت که پای صحبت های رقیه محسنی مادر" شهید محمود عبدی " نشستم.

از او خواستم  از فرزند شهیدش بگوید یک لحظه بی اختیار اشک در چشمانش حلقه زد و گفت: محمود در شب میلاد امام زمان (ع) در روستای "بنفشه درق" اردبیل به دنیا آمد، او دومین فرزند خانواده بود و از همان کودکی به  خواندن نماز و قرآن علاقه نشان می داد. گاهی اوقات کاری می کرد که آرزو داشتم ای کاش من نیز ایمانم چون او قوی بود.

نماز و قرآن آموزی نخستین پله شهادت طلبی

برای اینکه فضا را عوض کنم می خواهم از لحظه نامگذاری و دوران کودکی فرزند شهیدش بگوید، می گوید: بعد از تولدش، من و پدرش تصمیم گرفتیم اسم او را "برات" بگذاریم. وقتی زن همسایه از این موضوع  با خبر شد سراسیمه به خانه ما آمد و گفت: چرا اسم پسرم را روی فرزندتان گذاشته اید! بعد از این ماجرا برای جلوگیری از درگیری اسم فرزندمان را عوض کردیم و چون من اسم محمود را دوست داشتم نام فرزندمان را به محمود تغییر دادیم.

وی نماز و قرآن آموزی را نخستین پله برای فرزندش در درک شهادت طلبی می داند و اضافه می کند: محمود قبل ازاینکه به مدرسه برود در خانه قرآن خواندن را به او آموختم وقتی هشت سال داشت گفت: "مادرجان! نماز خواندن را به من یاد بده"، من نیز نماز خواندن را به او یاد دادم. گاهی وقت نماز او برایم یادآوری می کرد و برای حاضر شدن سر نماز عجله داشت. 

این مادر رنج کشیده با گفتن این خاطره می خندد و بعد چند دقیقه سکوت، مرا مهمان شنیدن خاطره جالب تر از قبل می کند، یک روز محمود مشغول نماز خواندن بود. به او گفتم: محمود قرآن خواندن را به تو یاد دادم، انتظار دارم بعد از مرگم برایم قرآن بخوانی. در پاسخ گفت: "قرآن برای هدایت ما انسانهاست، خواندن قرآن برای مرده ها فایده ای ندارد".

وقتی صحبتش به دوران نوجوانی فرزندش رسید حرفهای این مادر شهید بیشتر توجهم را جلب کرد. علاقه محمود برای کمک به اقتصاد خانواده باعث می شود که در نوجوانی به سر کار برود.

سخن گفتن از این دوران برای مادر شهید عبدی سخت است ولی با این حال ماجرا را چنین نقل می کند: محمود تا سوم ابتدایی در روستا درس خوانده بود وقتی به اردبیل آمدیم به همراه برادرزاده ام در کارگاه کمدسازی مشغول شد، وقتی دیدم اگر کار کند بی سواد خواهد ماند و از طرفی وضعیت مالی خوبی هم نداریم تصمیم گرفتم محمود را در یک مدرسه شبانه ثبت نام کنم. محمود هشت سال در مدرسه شبانه تحصیل کرد. او روزها در کارگاه کار می کرد و شب ها به مدرسه می رفت.

مادر شهید عبدی یکی از خصوصیات بارز فرزندش را اهمیت دادن او به بیت المال می داند و در این مورد به گفتن خاطره ای بسنده می کند: وقتی پدرش مغازه بزازی باز کرد ازاو خواست تا در اداره مغازه کمکش کند ولی او از ترس اینکه مبادا مجبور شود در فروش پارچه آشنایان و فامیلی را بیشتر در نظر بگیرد از انجام این کار خودداری کرد.

از این مادر می خواهم که از دوران حضور فرزندش در سنگرهای مقاومت سخن بگوید. با اینکه خسته به نظر می رسد ولی با اشتیاق  مرا همراهی می کند. وی  لحظات اعزام محمود را به جبهه را خوب بر خاطر دارد با اینکه دوست داشته فرزندش همیشه در کنارش باشد ولی صحبتهای شیوای شهید عبدی او را راضی به رفتنش می کند.

درباره خاطرات آن دروان می گوید: محمود به پشتیبانی از فرمایشات امام (ره) مبنی بر حضور جوانان در جبهه خیلی تاکید داشت، می گفت "شاه مزدور بود ما مزدور نباشیم". هر وقت می خواست به جبهه اعزام شود خوشحال بود و این جمله را بر زبان می آورد "مادر ما با امام حسین عهدی بسته ایم که باید برویم" از نخستین زمان اعزامش خبر نداشتم، همیشه به مسجد محمدیه می رفت از همان جا هم با دوستانش به جبهه اعزام شد.

برایم از مسائل دنیا چیزی ننویسید

قبل از رفتن به جبهه پیشم آمد و مرا برای گردش به سطح شهر برد و با هم عکس یادگاری در کنار هم گرفتیم. بعد از چند روز محمود همراه  دوستش شفیع رفیعی به جبهه اعزام شد.

وقتی در جبهه بود برادرش در نامه ای به او خبر داد که به نامش موتور سیکلت درآمده است که در پاسخ نوشته بود برایم از مسائل دنیوی چیزی ننویسید و برای پیروزی اسلام بسیار دعا کنید.

محمود هر وقت به مرخصی می آمد آرام و قرار نداشت بیشتر مشغول راز و نیاز با خدا بود. قبل از آخرین اعزامش باهم به مشهد رفتیم. روز عاشورا بود آرام در کنارم نشست.

باید پاسخگوی خون حسین (ع) باشیم

در حالیکه گریه می کردم به او گفتم: "پسرم تو پنج سال است که می روی و چندین بار مجروح شده ای دیگر به جبهه نرو و پیش من بمان". محمود در حالی که اشک از چشمانش جاری بود گفت: "اختیار من دست خودم نیست. آن کسی که مرا به جبهه می خواند، خداست، ما فردا در برابر امام حسین (ع) پاسخگو هستیم".

سخنانش که به اینجا می رسد گریه امانش نمی دهد، با بغضی در گلو ادامه داد "عهدی که آنها بسته بودند خیلی محکم بود". در آخرین نامه اش هم برایم نوشته بود "مادر جان! سعی کنید همیشه شاد باشید و دل شهدا را شاد کنید اگرغمی داشتی قرآن بخوان و اگر مرا خواستی پیر جماران را دعا کن. در آخرت همدیگر را خواهیم دید".

آرزویم محشور شدن با شهداست

به گفته این مادر از بین سه قربانی که به جبهه های مبارزه حق علیه باطل فرستاده بودم خداوند یکی از آنها را قبول کرد و محمود در 20 دی ماه 1365 در جریان عملیات کربلای 5 به آرزوی خود یعنی شهادت دست یافت. از خدا می خواهم بعد از مردنم مرا نیز با شهدا محشور گرداند پسرم همیشه خواندن سوره "عصر" را برایم سفارش می کرد و هر وقت دلم برایش تنگ می شود این سوره را می خوانم.

این مادر شهید سفارش مهمی برای من و سایر افراد جامعه نیز دارد و آن اینکه قدر امروز خود را بدانیم ، چراکه هم اکنون در سایه مقاومت و ایثارگری عزیزان از دست رفته مان  صاحب ارزشمند ترین نعمتها هستیم.

مادرانی که گمنام به فرزندانشان می پیوندند

به اعتقاد مادر شهید عبدی شهدا زنده اند و برای ما دعا می کنند کافی است کمی با آنها آشنا شویم آن موقع خیلی از بلاها از سر ما بیرون خواهد رفت. شهدا ما را به شاد بودن سفارش کرده اند پس بیاییم شاد بودن را با هم تجربه کنیم. ادامه درد و دلهای مادر عبدی شنیدنی ولی افسوس که قلم از وصف همه آنها عاجر بود.

اما در این میان چیزی که جای تامل دارد این است که هر روز این نام آوران در گمنامی به فرزندان شهیدشان می پیوندند پس تا دیر نشده با دیدار از خیلی از این مادران که در کنج خانه ها اینت شهر و دیار و در تنهایی خود با شهدا خلوت کرده اند دیدار و جویای احوالشان شویم.

باید کاری  کرد دلتنگی مادران شهدا را برای فرزندان برنگشته شان به فراموشی نسپاریم و از کنارشان بی تفاوت نگذریم و وقتی مادران شهدا را دیدیم بر قدومشان بوسه زنیم و از خدا بخواهیم که اندکی صبر زینبی که به آنها عنایت کرده، به ما هم لطف کند.
..........................
گزارش: خدیجه سلمانی

کد خبر 1706383

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha

    نظرات

    • مجید ۰۹:۰۹ - ۱۳۹۴/۱۰/۱۲
      0 0
      خدا روح تمام شهیدان بویژه محمود عبدی را شاد گرداند، به دلیل فداکاری و از جان گذشتگی آنان است که در کمال آرامش زندگی می کنیم ...