دکتر علی اصغر دادبه، چهره ماندگار در عرصه ادبیات عرفانی و فلسفه اسلامی در گفتگو با خبرنگار مهر در مورد جایگاه عقل در اندیشه مولانا گفت: هیچ انسان نمی تواند بدون عقل زندگی کند، بحث خیلی جدی در زمینه جایگاه عقل در عرفان وجود دارد که چندین بار درباره آن هم نوشتم و هم گفتم؛ هیچ کسی مخالف عقل نیست، فقط باید دید نگاهش به عقل چیست و چه انتظاری از عقل دارد.
وی افزود: مسأله عقل را در آثارم با توجه به فرهنگ یونان و فرهنگ ایران تقسیم کردم، وقتی گفته می شود عقل، بلافاصله ذهن ما به طرف استدلال می رود که البته همین گونه هم هست، چون عقل، استدلال می کند. وقتی مولانا می گوید: «پای استدلالیان چوبین بود/ پای چوبین سخت بی تکین بود»، عده ای شاید فکر کنند مولانا ضد عقل است در حالی که مسأله این نیست.
این محقق و استاد دانشگاه در ادامه سخنانش با بیان اینکه انسان از روح و جسم ساخته شده و از روح کارهای مختلفی ساخته است، اظهار داشت: یکی از کارهایی که غیر از حیات بخشی، از عهده روح ساخته است، اندیشیدن و استدلال کردن است. به این جهت نام روح را عقل می گذاریم. پس استدلال یکی از کارکردهای روح است. در یونان باستان بر این رویکرد روح تأکید شد. ارسطو و ارسطوئیان بر این کارکرد تأکید کردند که کارکرد روح، استدلال است و حرکت نهایی این است که عقل بتواند استدلال برهانی انجام دهد. پس به زعم یونانیان و مشائیان مسلمان، استدلال برهانی، حرکت نهایی روح بود. حرف شان این بود که روح با چنین کارکردی که عبارت از استدلال باشد می تواند به حقیقت برسد.
دادبه با اشاره به اینکه حال باید اینجا توجه کنیم وقتی می گوئیم حقیقت، منظور از حقیقت چیست؟، گفت: حقیقت در یک معنا، یعنی امر فراتجربه که در نهایت به خدا می رسد، یعنی امری که تجربه حسی نمی تواند آنرا درک کند و راه دیگری برای درک آن باید پیدا کرد که در بعضی از کاربردها نام آنرا حقیقت می گذارند. اما آیا کسی که این حرف را می زند؟، بر حسب تعریف ها و برخوردهای معمول این موضوع را به عقل می دهد و در نهایت هم می گوید عقل کاری نمی تواند انجام دهد.
وی با بیان اینکه در فرهنگ ایران، کسی اینکه یکی از کارکردهای روح، اندیشیدن و استدلال کردن است را انکار نکرده است، افزود: فقط حرف بر سر این است که این کارکرد تا کجا پیش می رود یعنی عقل استدلال گر یا به تعبیر دقیقتر روح استدلال گر، که نام آن عقل است تا کجا می تواند پیش برود آیا فقط در همین حوزه مسائل قابل تجربه حسی یا به قول فرنگی مآبها در حوزه فنومن ها می تواند عمل کند یا می تواند فراتر از این هم برود، یعنی به حوزه فراتجربه ها برود. بحث بر سر این موضوع است.
چهره ماندگار در عرصه ادبیات عرفانی و فلسفه اسلامی در ادامه سخنانش یادآور شد: در افرادی مانند مولانا و به طور کلی عرفا و به طور کلی تر در فرهنگ ایران، از ابتدا تا انتهای تاریخ بحث بر سر این است که عقل استدلال گر می تواند در حوزه نمودها(فنومن ها) یا امور تجربه پذیر عمل کند، فراتر از این نمی تواند. بنابراین خداشناسی که می تواند حرکت نهایی می تواند باشد کار عقل استدلال گر نیست، عقل استدلال گر می تواند در یک حوزه خاصی که حوزه فنومن ها یا تجربه پذیرهاست عمل کند.
وی با طرح این پرسش که چگونه باید این راه را رفت؟، پاسخ داد: باید تزکیه شد. مسأله اخلاقی و تزکیه شدن که در فرهنگ ما بوده به این معناست. عقل و روح غیر از اینکه می تواند استدلال کند کار دیگری هم می تواند در پرتو تزکیه انجام دهد. تعلیم و تعلم سر جای خود هست و کسی منکر یاد گرفتن علم نیست، اما در حوزه عملکرد، علم و تعلیم و تعلم معنا دارد و باید این کار انجام شود و اگر کسی علم یاد نگیرد حرفش ارزشی ندارد، اما باید در کنار آن تزکیه هم صورت گیرد و زمانی که روح تزکیه شد غیر از استدلال می تواند شهود کند و حقیقت شناسی و حرکت به سوی امور تجربه ناپذیر به این ترتیب میسر می شود.
این نویسنده کشورمان با بیان اینکه در نوشته هایم اسم عقل استدلال گر را عقل یونانی ـ ارسطویی و اسم عقل شهودی را عقل ایرانی ـ افلاطونی یا خرد رندانه گذاشتم که در بحث های مربوطه که در بحث های مربوط به حافظ عنوان کردم، تصریح کرد: در نتیجه تمام بزرگان ما ازجمله مولوی مخالف عقل استدلال گر نیستند متنها حرفشان این است که عقل استدلال گر در حوزه تجربه پذیرها می تواند عمل کند، اما حقیقت شناسی کار او نیست. حقیقت شناسی کار روح تزکیه شده یا به تعبیر من کار عقل ایرانی ـ افلاطونی است، یعنی روحی که تزکیه شده و غیر از استدلال می تواند شهود هم داشته باشد.
وی افزود: آنجا که مولانا می گوید: پای استدلالیان چوبین بود، منظورش این نیست که استدلال مثلا در ریاضی یا زندگی و علم به درد نمی خورد، منظورش این است که در کار حقیقت شناسی و خداشناسی پای استدلالیان چوبین بود و آنجا باید فراتر از استدلال عمل کرد. به بالاتر از آن یعنی شهود است. مسأله ایمان دینی هم که گفته می شود همین است. در این بحث هم دیگر استدلال مطرح نیست. کسی به اینجا رسید با همه وجودش مسأله را درک کرده است.
وی به اندیشه های سهروردی و حافظ اشاره کرد و گفت: سهروردی در اول حکمة الاشراق می گوید کسی که کتاب های قبلی من را نخوانده (یعنی منظورش کتاب هایی است که به روش مشائیان نوشته است،) این کتاب را نمی تواند بفهمد، اول باید آنها را بخواند، یعنی ابتدا باید برود استدلال و علم یاد بگیرد بعد می تواند وارد این حوزه شود به شرط تزکیه، یعنی در ادامه می تواند حرکت بعدی را انجام دهد. یعنی حتما باید «برگسون» فرانسوی بیاید بگوید که شهود مرحله عالی تعقل است تا ما با پز و افتخار این حرف ها را تکرار کنیم؟! همه بزرگان ما صدها سال قبل از برگسون ها به این نتیجه رسیدند و حرفشان این بوده که عقل استدلال گر تا جایی می تواند به پیش برود و از آنجا به بعد کار ایمان، شهود، قلب و ... است.
دابه در پایان سخنانش تأکید کرد: وقتی حافظ می گوید: این خرد خام به میخانه بست/ تا می لعل آوردش خون به جوش، مقصودش از خرد خام به زبان شعر همان عقل استدلال گر و یونانی ـ ارسطویی است که داری محدوده است و برای شناخت فقط تا جایی می تواند پیش برود، وقتی می گوید عقل را به میخانه ببر یعنی با سرمستی و بیخودی که نتیجه تزکیه هست تحول کیفی پیدا کند و خوش به جوش بیاید تا به عقلی که می تواند در حوزه حقیقت راه پیدا کند تبدیل شود. تمام بزرگان ما به زبانی این را گفتند، مثلا سنائی می گوید: عقل استدلال گر را به حوزه ایمان دینی ببرید اینجا خوش به جوش می آید و می تواند متحول شود.
نظر شما