به گزارش خبرنگار مهر، با توجه به بازسازی عملیات والفجر سه در بجنورد تصمیم گرفتیم خاطرات یکی از رزمنده های بجنوردی حاضر در این عملیات را بازگو کنیم اما بهتر در آن دیدیم که برگ هایی از دفترچه خاطرات او را بدون کم و کاست برای شما رونوشت کنیم.
محمد خوافی پور؛ در سال 1340 در بجنورد به دنیا آمد، پدرش بنا و مادرش خانه دار بود، دوران ابتدایی، راهنمایی و متوسطه را در بجنورد سپری کرده و در سال 57 در حالیکه آخرین سال دوران دبیرستان را می گذراند، درس و مدرسه را رها کرد و داوطلبانه به منطقه کردستان رفت تا در کنار ارتش به مبارزه با دشمنان بپردازد.
خوافی پور که دعوت ما را در دفتر خبرگزاری برای یک گفتگوی صمیمانه پذیرفته بود می افزاید: 21 ماه در منطقه سومار، میمک، سرپل ذهاب، گاومیشان و ... خدمت کردم و در سال 61 با عضویت در سپاه انقلاب اسلامی عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل شدم.
او می گوید: در عملیات های والفجر مقدماتی، والفجر یک و سه، عملیات خیبر و بدر حضور داشتم و پس از عملیات خیبر وارد نیروی دریایی سپاه شده و در چندین عملیات دریایی نیز شرکت کردم.

از او می خواهم با توجه به بازسازی عملیات والفجر سه در خراسان شمالی از خاطرات خود در این عملیات بگوید، وی اظهار می کند: 10 روز پیش از شروع عملیات والفجر سه، به عنوان دیده بان مامور شدم تا روبروی منطقه کله قندی در ارتفاعات مستقر شده و استحکامات و ادوات دشمن را شناسایی و گزارش آن را به تیپ 21 امام رضا(ع) لشکر 5 نصر، ارائه کنم.
خوافی پور می افزاید: وظیفه من تهیه کروکی مناطق و کسب اطلاعات لازم در مورد توان و ادوات نظامی دشمن بود.
رونوشتی از دفترچه خاطرات رزمنده بجنوردی
وی پس از آن برای بیان ادامه خاطرات خود دفترچه کوچک رنگ و رو رفته ای را به من نشان می دهد و می گوید که ادامه خاطرات والفجر سه را در این دفترچه لحظه به لحظه ثبت کرده ام.
وقتی دفترچه را خواندم، فکر کردم شاید بهترین روش برای بازگویی خاطرات این رزمنده بجنوردی رونوشتی بدون کم و کاست وافزودنی های مجاز! از این دفتر خاطرات باشد.
آنچه که در ذیل می خوانید دقیقا نوشته های این رزمنده بجنوردی در عملیات والفجر سه است که بدون تغییر، در این گزارش آمده است؛ تنها در برخی جملات، کلمات و توضیحات خبرنگار در داخل کروشه افزوده شده و همچنین برخی علایم نوشتاری از قبیل نقطه، ویرگول و ... نیز توسط خبرنگار به متن اصلی اضافه شده است.
پنج شنبه 6/5/62- دیروز بعد از ظهر ساعت چهار از دره رودخانه کنجانچم خارج شدیم، بچه ها با چهره های بشاش و عاشق سوار ماشین آیفا و تویوتا می شدند، من و یکی [از] همسنگرانم که به عنوان دیده بان به گردان الحدید شدیم[ رفته بودیم]، همچنین با دو سرباز دیده بان، منتظر[بودیم] که سوار ماشین شویم.
بلاخره همه نیروهای گردان الحدید سوار شدند و رفتند، فقط تعدادی از بچه ها و ما دیده بان های مامور ماندیم.
ضمنا باید بگویم ابوالفضل دوراندیش، برادر شهید جواد دوراندیش در گردان یاسین هستند که از آنها خداحافظی کرد[م]، بگذریم ساعت هشت ما را هم با بقیه بچه ها سوار ماشین کرده و حرکت کردیم، چندین ساعت راه پیمودیم تا بلاخره به مهران رسیدیم، از قضا دشمن مزدور یا فهمیده یا نه پذیرایی گرمی از[ما] کرده و 30 یا 40 گلوله کاتیوشا و توپ بطرف[ به طرف] ما تیراندازی کرد، ساعت سه بعد از نیمه شب خوابیدم الان که این خاطرات را می نویسم در شهر مهران زیر درخت نشسته و به شهری که مزدوران بعثی تجاوز نموده بودند و[از آن] ویرانه ای بیش نگذاشته اند، نگاه می کنم.
از صمیم قلب می گویم به عنوان یک دیده بان، انتقام ملت مستضعف مهران را امروز یا فردا از مزدوران خوک صفت صدام خواهیم گرفت و پوزه شان را به خاک خواهیم مالید. فعلا خداحافظ امام و شما عزیزان – امضا.
امروز جمعه 7/5/62 را تا ساعت[.....] بعد از ظهر در شهر مهران استراحت کرده آتش دشمن نیز کمابیش داخل شهر اصابت می کرد نماز را خواندیم و حرکت کردیم، ساعت 10.5 شب به رودخانه کنجاچم رسیدیم و از رودخانه عبور کرده و به نزدیک میدان مین دشمن رسیدیم، بچه های تخریب با شور و شوق و عشق به الله و پیروزی راهی را برای عبور بازکردند، تا بیسیم رمز "یالله یاالله یاالله" را تکرار کرد فرزندان امام حسین(ع) با تکبیر خود حمله را آغاز نمودند و من نیز با آتش خمپاره آنها را پشتیبانی کردم، تا قرارگاه چهار و پنج عراق به تصرف نیروی اسلام درآمد، خداوند رحمان و رحیم به نیروهای[اسلام] توان بیشتری در رزم عنایت فرمودند.
ما با سه شهید و چند زخمی بیشتر از سه کیلومتر قرارگاه به تصرف درآوردیم و خیلی از نیروهای عراقی کشته شدند، حدودا 17 نفر از مسیر ما اسیر گرفتند، از مسیرهای نیروهای بعدی خبری در دست ندارم تا ساعات چهار صبح نبرد ادامه داشت، دستور داده شده به پشت رودخانه برگردیم بلدوزر و لودرهای سپاه و جهاد سریع برای ما خاکریز زدند بچه ها چند تانک را به غنیمت گرفته بودند بخاطر اینکه راننده نداشت، منهدم کردند.
همچنین انبار مهمات و قرارگاه دشمن را کاملا به آتش کشیدند، یک نفربر را که پنچر بود به هر طریقی شده با خود آوردیم اما نزدیک رودخانه داخل آب خراب شد و هنوز روبروی خاکریز ما قرار دارد.
چند اسلحه و یک مسلسل من با خود به غنیمت گرفته بودم و به پشت خاکریز منتقل کردم.
روز 8/5/62 را در پشت خاکریز به پدافند مشغول شدیم، ما با کمک توپخانه چندین خودروی دشمن را با نفرات و ضدهوایی که حمل می کرد[ می کردند] به آتش کشیدیم، بلاخره آتش متقابل بین نیروهای اسلام دارد[.....؟].
شب را پشت خاکریز گذراندیم از نظر قیافه دیگر خیلی فرق کرده ایم، همه لباس ها خاکی کثیف، چشم ها و دست ها همه شوره بسته شده اما در رسیدن به الله این ها کوچکترین مسئله ای بیش نیست.
الان تاریخ 9/5/62 داخل سنگر دراز کشیدیم تا دستور حمله دوباره صادر شود فعلا خداحافظ امام و امت شهید پرور و دوستان و پدر و مادرم، خداحافظ - امضا
روز 9/5/62 را نیز پشت سر گذاشتیم البته آتش بطور[به طور] شدید در منطقه وجود داشت و هواپیمای مزدوران هر ساعت می آمد و منطقه را بمباران می نمود.
صبح روز 10/5/62 خبردار شدم که شبش[ شب اش] صد در صد حمله است و فقط بوسیله گردان الحدید که من به عنوان دیده بان مامور بودم هدف های مزدوران[ را] ثبت تیر کردم که آماده باشد، ساعت هشت شب بچه ها حرکت نمودند هدف دو از قرارگاه های دشمن بود، ساعت یک شب بود که با توپخانه و خمپاره شروع به ریختن آتش تهیه نموده[....؟] و بچه ها کارشان شروع نمود[ شروع کردند]، تا ساعت چهار صبح درگیری شدید ادامه داشت، قرارگاه ها را به تصرف درآوردند ساعت پنج صبح من خوابم برد، ساعت 11 از خواب بیدار شدم و رفتم سنگرها و مرده های عراقی[را] نگاه کنم، جسدها روی سنگرها و داخل ریخته بود، بلاخره برگشتم و فعلا آتش بطور متناوب بین دو طرف ادامه دارد. خداحافظ امام – امضا.
16/5/62- مادرجان الان ما در رودرروی[روبروی] خاکریز قرار داریم و عراقی های مزدور در 150 الی 300 متری ما هستند دیگر عرضی ندارم از همه شما خداحافظی می نمایم، خدایا توبه ام را بپذیر، خداحافظ امام.
مادرجان الان حدودا 200 تا تانک دشمن روبروی ما موضع گرفته نمی دانید چه خبر است، رزمندگان چطوری می جنگند، آر پی جی می زنند و ما هم با توپخانه کار می کنیم.
16/5/62 ساعت شش تا 9.5 شب عراق شروع به پاتک کرد و مذبوحانه عقب نشینی کرد، نمی دانم چطوری منطقه را توجیه کنم[ شرح دهم]، گلوله ها پشت سر هم به زمین می خورد و صدای صوت خمپاره و توپخانه منطقه را به لرزه در می آورد، گلوله های کالیبر[...؟] یکی بعد از دیگری از روی سرمان می گذرد و ضمنا[ما نیز] با وسیله توپخانه و کاتیوشا منطقه را می پوشانیم.
امروز 17/5/62 دوباره دشمن شروع به پاتک کرد و رزمندگان اسلام با آر پی جی و کلاشینکف و تیربار از آنها پذیرایی بعمل[ به عمل] آوردند، اینجا هم[همه] با هم بر علیه نیروهای کنه[........؟!] می جنگیم، راستی ساعت حدود 10 صبح بود که بچه ها بوسیله آر پی جی هفت یکی از هلیکوپترهای دشمن را در هوا به آتش کشیدند و در بین نیروهای مزدور سقوط کرد و رزمندگان اسلام با صدای دشمن شکن الله اکبر از کمک خداوند بزرگ قدردانی کردند، تمام گلوله[های] ما را هم خداوند هدایت می کند، همچنین چند تانک را به آتش کشیدند، دشمن الان در 300 متری ما قرار دارد و با یک تیپ مکانیزه مقاومت می کند، فعلا ظهر است و عراق از آمدن به جلو منصرف شده تا بعد از ظهر بیائید[بیاید] و نیروهای اسلام آنها را در هم بکوبد. خداحافظ – امضا.
بعد از ظهر روز 17/5/62 عراق شروع به پاتک کوچکی نمود و ما با کمک بچه های ارتش و بسیج یک خط آتش با آر پی جی هفت و کالیبر درست کرده و دشمن متجاوز مذبوحانه عقب نشینی کرد.
عزیزان در اینجا در جایی که فقط عشق به خدا به انسان قوت می بخشد، مجاهدی از عراق را مشاهده کردم که با خلوص نیت و عشق به امام و خدا آر پی جی هفت را در دست دارد و تیراندازی می کند، با او آشنا شدم و با دوربین دیده بانی تانک نشان می دادم و او خلی صبورانه به طرف آنها تیراندازی می نمود.
اسم او عادل شیخ بود، نمی دانید این انسان چقدر مومن و رئوف و صبور است، دو روزی با هم یکدیگر[.....!] بودیم، شب هنگام بعد از نماز، عراق بر روی نیروهای ما آتش می گشود، چهار نفری شروع به خوادن زیارت عاشورا نمودیم در پایان آینقدر این مسلمان و مومن خدا از صمیم قلب و با چشم های پر از اشک برای امام خمینی دعا می نمود، عشق آن مجهاد به امام و امام زمان(عج) بیش از همه ما بود، بلاخره شب به پایان رسید و نیروهای اسلام شب هنگام چندین ارتفاع را به تصرف درآوردند[ در آورده بودند].
18/5/62 - ما با کاتیوشا و خمپاره و 105 توپ آتش سنگین بر روی نیروهای بعثی ریخیتم و بعد از ظهر همان[ روز] دشمن نیز با تانک و توپخانه و کالیبر خاکریز ما را زیر آتش شدید گرفت، در همین حین دشمن مذدور با ترس تمام نیروهایش را از منطقه ما خارج نمود.
آن شب نیز به پایان رسید و فردای آن روز مشاهده کردیم که چندین کیلومتر نیروهای بعثی به عقب رفتند.
19/6/62 - از آنجا تعویض شدم و دارم در پشت[خط] استراحت می کنم. خداحافظ - امضا.
.............................
گزارش: علی خادمی
نظر شما