پیام‌نما

كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَعَسَى أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَ هُوَ شَرٌّ لَكُمْ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ * * * جنگ [با دشمن] بر شما مقرّر و لازم شده، و حال آنکه برایتان ناخوشایند است. و بسا چیزی را خوش ندارید و آن برای شما خیر است، و بسا چیزی را دوست دارید و آن برای شما بد است؛ و خدا [مصلحت شما را در همه امور] می‌داند و شما نمی‌دانید. * * * بس بود چیزی که می‌دارید دوست / لیک از بهر شما شرّی دو توست

۲۴ مهر ۱۳۹۱، ۸:۵۵

در گفتگو با مهر مطرح شد:

ناگفته هایی از دنیای پر رمز و راز روشندلان ورامین و پیشوا

ناگفته هایی از دنیای پر رمز و راز روشندلان ورامین و پیشوا

جنوب استان تهران - خبرگزاری مهر: روشندلان شهرستانهای ورامین و پیشوا، ناگفته هایی از دنیای پر رمز و راز روشندلی خود مطرح کردند تا شاید دیدمان را نسبت به دنیای زیبا، پر افتخار و پر غرور آنها عوض کنیم.

به گزارش خبرنگار مهر، یونسکو در سال 1950، روز 24 مهرماه(16 اکتبر) را به عنوان روز جهانی عصای سفید(نابینایان) نامگذاری کرده و برخی از حقوق نابینایان را حق استفاده آزادانه از خیابانها، پیاده‌ روها،حق استفاده از وسایل حمل و نقل عمومی مانند هواپیما، قطار، اتوبوس، کشتی،حق فعالیت و کار در بخشهای دولتی و مدرسه‌ ها با شرایط مساوی مانند دیگر افراد جامعه،تشویق نابینایان از سوی دولتها برای شرکت در امور اجتماعی و اقتصادی عنوان کرد.

به مناسبت همین روز جهانی، پنج روشندل شهرستانهای ورامین و پیشوا در دفتر خبرگزاری مهر استان تهران حضور یافتند؛ داوود شیرکوند رئیس هیئت مدیره انجمن "نگاه روشن" ورامین و پیشوا، عباس نوباغی بازرس علی البدل، محسن کمیزی مسئول روابط عمومی، فرزانه عظیمی و فاطمه سلیمی اعضای این انجمن، در پاسخ به پرسشهای خبرنگاران مهر، از دنیای پر رمز و راز روشندلی خود گفتند که می خوانید:

مهر: خودتان را معرفی کنید.

شیرکوند:متولد 1365، لیسانس مشاوره خانواده از دانشگاه آزاد واحد تهران مرکز، یک سال است که متأهل شده ام و همسرم نیمه بیناست که محصل و ورزشکار در رشته دو میدانی است.

نوباغی:متولد 1368 و مجرد، دانشجوی ترم پنج کارشناسی مشاوره در دانشگاه آزاد واحد تهران مرکز هستم.

کمیزی: متولد 1358، از قشر کم بینا؛ در کنار حسین کریمی وحید که مربی بریلم بود و دوستان دیگر چون نوباغی و شیرکوند که کمک کردند تا درسم را بخوانم، مدرکم دوم راهنمایی بود و الان سال آخر دبیرستان هستم و دوستان کمک می کنند که وارد دانشگاه شوم.

عظیمی: متولد 1370، دانشجوی ترم پنج، رشته حقوق دانشگاه آزاد پیشوا – ورامین هستم و درجه نابیناییB1(مطلق) داشته و مجرد هستم.

سلیمی:متولد 1376 هستم، در کلاس دوم دبیرستان درس می خوانم و  درجه نابیناییم  B3(کم بینایی) است.

مهر: دلیل نابینایی یا کم بینایی تان چه بوده و آیا در خانواده کس دیگری نابیناست؟

شیرکوند: من و خواهرم نابینا هستیم، تعدادی از دکترها می گویند ژنتیکی است و تعدادی می گویند، ضربه به سرم خورده که بینایی ام کم شده و هنوز دکترها تشخیص نداده اند علت بیماری چشمم چیست؛ سه سال پیش به بیمارستان فارابی رفتم ولی هنوز پزشکان متوجه نشدند علت بیماریم چه چیزی است، تا 9 سالگی بینایی داشتم و از 9 سالگی به مرور کم شد تا سه سال پیش و الان اگر نور باشد، کمی تشخیص می دهم.

نوباغی: دو سه ساله بودم که بیناییم را از دست دادم ولی علتش فامیلی نیست؛ تشنج کردم و بر اثر آن مردمک چشمم تنگ شد و بینایی ام را از دست دادم، البته دیدم را کاملاً از دست نداده ام و حدود 25 درصد بینایی دارم.

کمیزی: ابتدا چشم راستم بینایی نداشت، دکترها متوجه علت نشدند ولی گفتند که غده ای جلوی دیدم را گرفته و دو، سه ساله بودم که می خواستند چشمم را تخلیه کنند، حتی به اتاق عمل رفتم اما پدرم نگذاشت چضمم را تخلیه کنند؛ دکترها گفته بودند که در صورت عمل، به چشم چپم فشار می آید و دیدم را از دست می دهم اما غده خود به خود خشک شد.

در رابطه با چشم چپم، 16 ساله بودم که از خانه بیرون آمدم، بچه ها در کوچه با تفنگ ساچمه ای بازی می کردند و زمانی که برگشتم بچه ها تفنگ را به سمتم گرفتند و تیر به چشمم خورد، البته این اتفاق عمدی نبود و در خانواده ام کسی جز من نابینا نیست.

عظیمی: مشکل نابینایی ام مادرزادی بوده، نه کمتر شده نه بیشتر؛ دکترها احتمال داده اند که مادرم سرخچه خفیف داشته، تا یک حدی نزدیک یک یا دو متر شاید کمی بیشتر را در حد نور می بینم.

سلیمی: کم بینایی ام دلیل خاصی نداشته اما مادرم چشمانش ضعیف است، بعضی وقتها می توانم ببینم، شاید دوربین و نزدیک بین هستم ولی دوربینی ام بهتر از نزدیک بینی ام است.

مهر: فیزیک افراد را احساس می کنید یا اینکه از لحاظ فیزیولوژی اندامی تشخیص می دهید؟

شیرکوند: بچه های نابینا یک مقدار حسشان قوی است، وقتی یک نفر روبرویمان قرار بگیرد، تشیخص می دهیم فیزیک اندامی او چگونه است و اگر از این راه تشخیص ندهیم وقتی با او دست می دهیم، متوجه می شویم که فیزیکش چگونه است و نیاز به بینایی نیست که بینایی داشته باشیم یا نداشته باشیم.

این حسی است که خداوند در نابینایان قرار داده و می توانند متوجه شوند با لحن صحبتهایشان که طرف مقابل چه اندامی دارد و تا حد زیادی تشخیص می دهند.

مهر: شما قبلاً بینایی داشتید و بعد بینایی را از دست داده اید؛ با همین حس در بینایی، می توانستید آدمها را ببینید؟

شیرکوند: نه این گونه نبود، متکی به بینایی چشمم بودم، وقتی به مرور بینایی ام کم شد، این حس قوی تر شد.

نوباغی: آدمها را روی حس و دیدی که دارم، تشخیص می دهم.

کمیزی: تقریباً از روی صدا می توان تشخیص داد که طرف چگونه است، حتی از روی دست دادن متوجه می شویم که طرف چگونه است ولی زیاد نه، 50 - 50 می شود با دست دادن تشخیص داد، طرف شاید دستان بزرگ و صدایی نازک داشته باشد.

شیرکوند: آن حسی که درون خود شخص قرار دارد باعث می شود که متوجه شود؛ حتی همسرم که نیمه بیناست وقتی با یکی صحبت می کنم و می گویم که طرف چگونه بوده، تعجب می کند و باورش نمی شود که نابینا هستم، می گوید چه طور تشخیص دادی که او چگونه بود، می گویم با حس درونم تشخیص می دهم که طرف چگونه است و این را درک می کنم.

از زمانی که بیناییم به مرور کم شد، باعث شد این حس قوی تر شود، شاید خودم خواستم این حس را قوی کنم و این طور می توان گفت که این حس درون هر فرد نابینایی هست و بستگی به فرد دارد که آن را تقویت کند.

عظیمی: البته من از همان ابتدا نابینا بوده و از حسم استفاده می کنم و تقریباً تشخیص می دهم که هر فرد چگونه است؛ این برای افراد بینا نیز اتفاق می افتاد و مثلاً کسی که رادیو گوش می دهد از آن فضا و صدا یک تصور دارد و تشخیص می دهد آن کسی که در رادیو صحبت می کند، چگونه است.

برای افراد دیگر نیز این تصور پیش می آید، اما برای افراد نابینا این حس و تشخیصی که می دهند قوی تر است و بیشتر مواقع تشخیص درست است.

مهر: متأسفانه نگاهی که بین مردم به نابینایان وجود دارد اکثر اوقات حسی ترحم آمیز است.

شیرکوند: شعار بچه های نابینا این است که نابینایی معلولیت نیست؛ نه تنها معلولیت نیست بلکه محدودیت نیز نیست و این بستگی به شخص معلول دارد، چه نابینا، چه جسمی حرکتی، چه ناشنوا و بقیه معلولیتهای دیگر و شدت آن متفاوت است.

اینکه نابینا هستم، نباید حرکت کنم، نباید درس بخوانم و معاشرت داشته باشم، این در درجه اول به نابینا بستگی دارد که بخواهد در محیط بیاید و با مردم عادی رفت و آمد داشته باشد و بعد به جامعه می رسد.

نابینا وقتی وارد محیط اجتماعی شود، ثابت می کند که می تواند حرکت کند و معاشرت داشته باشد؛ خودش می تواند به افراد عادی ثابت کند که می تواند؛ شاید در درجه اول آن فرد عادی بگوید نابینا چگونه است، زمانی که آن فرد آمد دست مرا بگیرد، آه و ناله کرد وقتی توانستم با او ارتباط برقرار کنم و خودم را به او اثبات کنم، حرف اول را می زنم و این توانمندی من را نشان می دهد تا اینکه فقط دستم را بگیرد و ارتباط برقرار نکنم و فقط کمکم کند که از خیابان رد شوم؛ با این کار نشان می دهیم که توانمندی نداریم و نمی توانیم ارتباط برقرار کنیم.

خود معلول در درجه اول باید توانمندی خود را نشان دهد و آن دیدگاه را تغییر دهد؛ متأسفانه سطح آگاهی اکثر مردم عادی به چشمشان است نه به فکرشان و چیزی که می بینند در اولویت قرار دارد و این نابینایان هستند که باید این دیدگاه را تغییر دهند.

مهر: یعنی نقش نابینایان را در زمینه فرهنگسازی خیلی جدی تر از نقش مردم و جامعه می دانید؟

شیرکوند: بله؛ خودمان باید فرهنگسازی کنیم، تا چند سال پیش قبل از اینکه خودم به این شناخت برسم شاید دیدگاه خودم نیز فرق می کرد، وقتی افراد عادی ترحم می کردند، یک برخورد جدی داشتم.

مهر: نوع نگاه مردم را چگونه تغییر می دهید؟ خاطراتی از این دیدگاه ترحم آمیز دارید ؟

شیرکوند: یکی دو بار چنین اتفاقی افتاد، از خیابان رد می شدم که یک نفر دستم را گرفت و وقتی به آن طرف خیابان رفتم یک اسکناس به من داد، انگار گدا هستم و من هم فوق العاده ناراحت شدم.

اول باید خود معلول به این خودباوری برسد و معلولیتش را قبول کند تا بتواند ارتباط برقرار کند، ماجرایی که گفتم که چنین حرکتی انجام دادم و ناراحت شدم، بعد که با خودم فکر کردم، گفتم که به جای اینکه خشن شوم می توانستم با شیوه بهتری به او بفهمانم که گدا نیستم؛ درست است نابینا هستم ولی گدا نیستم.

می توانستم به او بفهمانم توانمندی و شخصیتم بالاتر از آن است که به من پول بدهید؛ بعد از این ماجرا یک بار دیگر چنین اتفاقی افتاد و ارتباط برقرار کردم و طرف خودش گفت که می خواستم چنین حرکتی کنم ولی شخصیت شما بسیار بالاتر از این حرفهاست، جای اینکه من به شما کمک کنم شما به من کمک کردید و دیدگاهش را تغییر دادم.

نوباغی: معلول باید خودش به خودباوری برسد، همه قبول داریم می خواهیم خودمان را در جامعه بشناسانیم اما اول خودمان بعد خانواده هایمان؛ خودم شخصاً اول قبول کردم که این مشکل را دارم.

اوایل خانواده ام اصرار می کردند که اگر جایی می روم باید با آنها بروم که این را اول به خودم قبولاندم و بعد به خانواده ام، وقتی دیدند روی پای خودم می توانم بایستم حتی تنهایی به مسافرت و دانشگاه می روم و خانواده ام شناخت خوبی از این موضوع پیدا کرده اند.

بعد از خانواده، به جامعه این شناخت را دادم که یک معلول می تواند روی پای خودش بایستد نه اینکه می خواهد از خیابان بگذرد، از روی ترحم دستش را بگیرند، بعضی می آیند و می خواهند با ما همراه شوند که از روی ترحم و دلسوزی نیست ولی عده ای از روی ترحم است و این بسیار بد است.

از رسانه ها می خواهم این را بازگو کنند؛ اگر یک فرد سالم، فرد سالم دیگری را می بیند که تیپ، روحیه و آراستگی اش بد است یا خوب، می گوید که خودش این گونه است اما وقتیمن نابینا را می بیند، اگر خوش تیپ باشم می گوید تمام آنها خوش تیپ هستند و اگر بد تیپ باشم می گوید تمام آنها بد تیپ هستند؛ دوست دارم این دید برداشته شود و این طرز تفکر را نداشته باشند که اگر یک نابینا خوش تیپ یا بد تیپ بود، آن را به تمام جامعه معلولان و نابینایان نسبت بدهند.

کسی هم آمد به عنوان گدا به من پول بدهد که با زبان قانعش کردم که بفهمد این طرز فکرش اشتباه است، آن فرد می خواست هزینه ای را به من پرداخت کند ولی قانعش کردم آن کسی که نابیناست، لزوما در خط فقر نیست و برای خودش شخصیتی دارد.

کمیزی: معلولیت در کشور ما محرومیت است، الان در کشور ما به معلولان نگاهی نمی کنند و قانون سه درصدی استخدام دیگر برای معلولان اجرا نمی شود، باید خودمان را نشان بدهیم.

تا سال 87 عصا به دست نمی گرفتم، بین خیابان دادگاه و ساختمان پزشکان ورامین به خانمی بر خورد کردم و یک آقایی مرا کتک زد که ابرویم پنج تا بخیه خورد؛ مددکارم به خانواده ام گفته بود که باید عصا بگیرم، پارسال دفتر انجمن که می رفتم، توی یک چاله افتادم و مچ پایم از هشت جا صدمه دید که هنوز نمی توانم درست بنشینم، از آن موقع عصا می زنم.

اکثراً خانمها از روی ترحم به معلولان نگاه می کنند اما آقایان نه، دو سه روز پیش دیدم خانمی نوچ نوچ می کند بسیار ناراحت شدم و گفتم اگر می خواهید نوچ نوچ کنید بروید جلوی مسئولان کشوری و استانی و شهرستانی را بگیرید که چرا به ما رسیدگی نمی کنند؛ این مسائل به دلیل فرهنگسازی کم در ورامین است.

شیرکوند: متأسفانه عده ای هستند که برای افتادن نابینا لحظه شماری می کنند.

کمیزی: می گویند بگذار یک خرده بخندیم؛ البته این را باید گفت که همه مردم این طور نیستند و تعداد افراد فهمیده بیشتر است.

شیرکوند: اتفاقی برای یکی از نابینایان افتاده بود که از کنار خیابان رد می شد؛ چون پیاده روها چاله و پستی و بلندی زیاد دارند به خاطر همین نابینایان از کنار خیابان رد می شوند، کنار خیابان نیز یک چاله برای فاضلاب یا مخابرات حفر شده بود، بنده خدا داشت رد می شد که دو سه تا خانم نیز از پشت سر رد می شدند و این آقا جلو بود، آنها تا 10 می شمردند و روی شماره 10 این آقا درون چاله می افتد!

نوباغی: "عمو موسی" عضو انجمن است که حدود 50 سال دارد، می گفت: در میدان راه آهن ورامین داشتم می رفتم که یک بنده خدایی مرا دید که می خواهم از جوی رد شوم و عصایم به آن سمت جوی نمی رسد، به من گفت: می بینی؟ گفتم: نه، گفت نمی بینی؟ گفتم: نه، و بعد رد شد و رفت و این بی تفاوتیها آزاردهنده و تحقیرآمیز است.

عظیمی: خودمان باید دیدگاه مردم را با فعالیتهایی که می توانیم انجام دهیم و با همین در جامعه آمدن تغییر دهیم؛ این یک واقعیت است که در جامعه یکسری از این ور بام می افتند و یکسری از آن طرف، یکسری ترحم شدیدی می کنند یا بعضی اوقات همان بحث بی تفاوتی است که بسیار عذاب آور است.

بحث ترحم برایم پیش آمده که برایم عجیب بود؛ در دانشگاه یکی از مسئولان فکر می کرد کارهای روزمره ام را نمی توانم انجام دهم و خودم رفتاری کردم که به وی ثابت شد که می توانم کارهای روزمره ام را انجام دهم و به کسی نیاز ندارم.

بچه های نابینا خودشان از خودشان شروع کنند تا دیدگاه افراد عوض شود و باید خودمان را ثابت کنیم.

سلیمی: شاید چون افراد نابینا خودشان زیاد در جامعه نیامده اند مردم عادی فکر می کنند که آنها توانایی ندارند و آنها خودشان باید نشان دهند که می توانند بسیاری از کارها را انجام دهند.

مهر: در کنار آن حس ترحم، این بی تفاوتی نیز  خیلی بد است، راجع به بی تفاوتیها توضیح می دهید؟

شیرکوند: در رابطه با بی تفاوتی برایم اتفاقی افتاد؛ در مسیری می رفتم از یک آقا پرسیدم که فلان جا کجاست؟ گفت: آن تابلو زرد را می بینی؟ گفتم: کدام تابلو زرد؟ گفت: آنجا، گفتم: مگر نمی بینی من نابینا هستم؟ گفت: نمی دانم خودت برو پیدا کن!

این دیدگاه یک مقدار مشکل دارد شاید ما به دید مثبت نگاه می کنیم که هر کس مشغله و گرفتاری خودش را دارد یا شناخت و آگاهی کامل ندارد ولی نمی گوییم درکشان پایین است.

نوباغی: در رابطه با بی تفاوتی باید یک راهکاری باشد تا افراد را متوجه کنیم که بی تفاوت نباشند؛ مردم ایران عاطفی و احساسی هستند و افراد کمی شاید 10 درصد بی تفاوت باشند؛ همه این گونه نیستند.

کمیزی:وقتی نگاه می کنیم، می بینیم که هر کس مشکل خود را دارد، جوری شده که همه با مشکلات روبرو هستند؛ آن بعد عاطفی از بین رفته به خصوص در قشر فئودال و سرمایه دار؛ این بی تفاوتی را بیشتر در قشر بالا شهری می بینیم و در قشر پایین شهری آن بی تفاوتی بسیار کم است.

نوباغی: اینکه یک سری افراد بی تفاوتند نمی شود به حساب نامردی گذاشت، بعضی افراد فشارهای زندگی بر رویشان است.

شیرکوند: این بی تفاوتی به دو بخش تقسیم می شود، اینکه من دید مثبت را نگاه می کنم به اینکه مشغله فکری و زندگی دارند و  یک بخش دیگر به سطح آگاهی و شناخت مردم جامعه می رسد که به نظرم این به فرهنگ جامعه ایران یا شهری که در آن زندگی می کنیم، می رسد.

عظیمی: راهکاری که بخواهیم کاملاً این بی تفاوتی را ریشه کن کنیم به ذهنم نمی رسد؛ احتمال دارد افراد اطلاعات دقیقی راجع به بچه های نابینا نداشته باشند یا اینکه خودشان مشغله زندگی و کاری داشته باشند.

سلیمی: شاید چون خودشان سرشان شلوغ است نمی توانند کمک کنند.

مهر:  شده که شما را مسخره یا تحقیر کنند؟ در این صورت چه حسی به شما دست داده؟

عظیمی: پیش آمده که تنها بودم یک آقایی که فکر کنم 25 یا 26 ساله بود، پشت سرم می آمد و منتظر بود که زمین بخورم یا خودش می گفت که مقابلت چاله است، در صورتی که چنین نبود و مسخره می کرد، جوابی ندادم و خودش متوجه شد که وقتی من راه خودم را می روم، پس می توانم تشخیص دهم و به او اهمیتی نمی دهم.

مهر: در این زمان چه حسی پیدا می کنی؟ از خودت تنفر پیدا می کنی یا پشیمان می شوی که نابینا هستی؟

عظیمی: اینکه آرزو کرده باشم که بینا بودم نه، هیچ وقت در هیچ شرایطی نخواسته ام که بینایی ام را به دست بیاورم و الان با این شرایط راضی هستم، راحتم و دوستان خوبی دارم که اگر این شرایط را نداشتم این دوستان خوب را نیز نداشتم؛ در فضاهای بسیار خوبی هستم که آن نیز به خاطر این شرایط بوده است.

چیزهایی را دارم که اگر این شرایط را نداشتم آن چیزها را نیز نداشتم ولی وقتی این مسائل پیش می آید ناراحت می شوم، دلم فقط برای افرادی که این طرز تفکر را دارند می سوزد که اینقدر از لحاظ فکری پایین هستند و به خودشان اجازه می دهند این طرز رفتار و تفکر را داشته باشند.

کمیزی: زمانی که بچه بودم بسیار بهم می گفتند کور و چشم چپ ولی چون بچه بودم، ناراحت نمی شدم؛ آن زمان که از یک چشم نابینا بودم، بسیار از این حرفها می شنیدم ولی زمانی که از دو چشم نابینا شدم، کمتر می گویند.

وقتی می گویند بهم می ریزم، اما خب چه بگویم؟ بگویم که نابینا نیستم؟ مگر می خواهم از این مسئله فرار کنم؟ خدا خواسته این گونه باشم که واقعیت روزگار را نبینم؛ در تنگنایی قرار می گیرم، سخت است ولی باز می گویم راضیم به رضای خدا، خدا خواسته این گونه باشم و و با این مشکلات، زندگی خود را پیش ببرم و نه تنها ما بلکه خانواده های معلولان و نابینایان با این مشکلات، شاید از گناهانشان کم شود.

نوباغی: بچه که بودیم متلک می انداختند ولی همان موقع از نابینایی ام راضی بودم و جوابشان را نمی دادم، شاید با آنها می خندیدم و الان که بزرگ شده ام مسئله ای که پیش نیامده ولی اگر بشنوم، عکس العملی نشان نمی دهم؛ حتی شده که در تنگنا قرار بگیرم ولی نا امیدی سراغم نیامده است.

شیرکوند: نا امیدی هیچ سودی ندارد، زمانی که 9 سالم بود این اتفاق افتاد، سوم ابتدایی را با اینکه مشکل بینایی داشتم در مدرسه عادی برای اینکه اوقات فراغتم بگذرد نه اینکه درسی بخوانم، تمام کردم؛ معلمم از نابینایی درکی نداشت که بخواهد با من کنار بیاید و شیوه ای پیاده کند که سوم را بخوانم تا وقتم هدر نرود و پایمال نشود، فقط در این حد که بروم آنجا بنشینم و برگردم.

با اینکه دو سال با بچه های عادی درس خوانده بودم، سال سوم بچه ها مرا مسخره می کردند؛ به این دلیل، چندین بار درگیر شدم و دو سال درس نخواندم که از 11 سالگی با خط بریل و بچه های نابینا آشنا شدم و دوباره شروع به درس خواندن کردم.

مهر: در شهرستان ورامین مدرسه ای برای نابینایان وجود دارد؟

شیرکوند: مدرسه ای برای نابینایان تا کلاس پنجم که الان ششم نیز آمده، وجود دارد که در میدان رازی است ولی راهنمایی و دبیرستان ندارد و اگر بچه ها بخواهند اینجا درس بخوانند باید به مدرسه عادی بروند و تلفیقی بخوانند.

مهر: در مدرسه عادی مشکلی پیش نمی آید؟

شیرکوند:باید خود فرد نابینا توانایی اش را داشته باشد؛ خودش را مجاب کند که کم نیاورد، با معلم کنار بیاید و چون منابع کم است باید با بچه ها رفیق شود، جزوه های آنها را بگیرد که یک مقدار سختی می کشد چون منابع درسی نابینایان در ورامین و پیشوا کم است؛ اگر بخواهند سختی نکشند باید به مدارس تهران که شبانه روزی است، بروند.

مهر: یک فرد بینا می تواند خط بریل را یاد بگیرید؟

کمیزی: افرادی که بینایی دارند مشکل است بریل یاد بگیرند؛ خودم این بلا سرم آمده، خواندن در بینایی بلد بودم بعد بریل یاد گرفتم، متوجه نمی شدم که کدام به کدام است و حرفها را جا بجا می کردم، حروف فرقی با حروف الفبای فارسی نمی کند ولی طرز نوشتن آن فرق دارد.

در خط بریل 32 حرف با شش نقطه نوشته می شود؛ در یک خانه شش نقطه است، این شش نقطه یک نقطه کم و زیاد می شود و 32 حرف را می خوانیم، باید اینها را ردیف کنیم که یک جمله را بنویسیم.

مهر: از وقتی که عضو انجمن "نگاه روشن" شدید، نگاه شما به زندگی عوض شده است؟

سلیمی: شاید قبلاً بیشتر در خانه بودم ولی الان بیشتر وارد جامعه می شوم.

عظیمی: قبل از اینکه وارد انجمن شوم کمتر با بچه های نابینا در ارتباط بودم، تنها بودم و کسی کنارم نبود که با این مشکلات باشد و با آن کنار بیاید؛ انجمن این امکان را فراهم کرده که با مشکلات بهتر کنار بیایم.

وقتی می بینم که بچه های دیگر حتی پیشرفتشان از من بیشتر بوده، سعی می کنم خودم را بالاتر بکشم که البته عملکرد انجمن مانند هر نهاد دیگری هم مشکلات داشته و هم نقاط قوت که جای کار بسیار دارد.

کمیزی: از وقتی وارد انجمن شدم دوستان بیشتری را پیدا کردم و کلاً از خانه بیرون آمدم و در روحیه ام تأثیر زیادی گذاشت. سال گذشته بعد از هفت، هشت ماه یکی از دوستانم را دیدم که می گفت روحیه ات عوض شده است؛ با اینکه قبلاً فعالیت داشتم اما آن زمان دو روز در هفته می رفتیم ولی سال گذشته از اول تابستان هر روز به انجمن می رفتیم.

قبل از اینکه وارد انجمن شوم 10، 15 نفر را می شناختم اما الان 70 نفر را می شناسم و روحیه ام 100 درصد بالا رفته؛ روزهایی که در خانه هستم احساس تنهایی می کنم اما از وقتی که به انجمن می آیم نه تنها احساس خستگی نمی کنم بلکه روزهایی که در خانه هستم، احساس خستگی می کنم.

نوباغی: همین که بچه ها از خانه بیرون می آیند، وارد کلاس می شوند و می بینیم روحیه شان شاد شده و یک کلاس باعث می شود که با هم صحبت کنند تا خوشحال شوند، برای من جای خوشحالی دارد و یک حسن است.

شیرکوند: هفت سال در تهران بودم و بعد از دوران ابتدایی با گروهی از نابینایان زندگی کردم؛ در این هفت سال فکر می کردم که در ورامین نابینا کم است اما وقتی انجمن تشکیل دادیم، متوجه شدم که بیشتر از این حرفها نابینا وجود دارد و متوجه شدم باید نابینایان را از خانه بیرون بیاورم و با محیط آشنا کنم.

مهر: برخورد خانواده ها با نابینایی و کم بینایی شما چگونه بوده است؟

شیرکوند: این به فرهنگ و سطح آگاهی و شناخت خانواده ها برمی گردد، در خانواده ای هستم که پدر و مادرم سواد ندارند و در خانواده روستایی بوده ام، بنابراین نه تنها سطح تحصیلات بالا نداشتند بلکه آگاهی و شناخت نیز نداشتند.

زمانی که نابینا شدم و نتوانستم به مدرسه عادی بروم دیگر دو سالی نا امید شدم، نمی توانستم با کسی ارتباط برقرار کنم که  یکی از همسایه هایمان که بچه اش ناشنوا بود مرا به مدرسه استثنایی معرفی کرد.

چون تعداد نابیناها کم است به همین خاطر مدرسه مستقل و جدایی مثل مدرسه استثنایی وجود ندارد و چند کلاس داخل خود مدرسه استثنایی است، زمانی که رفتم آنجا چون سنم کم بود، گفتم اینجا دیوانه خانه است که من را آورده اند و آن روز گریه کردم ولی وقتی کمی معلمها و پدرم با من صحبت کردند، دلگرم شدم.

چون سرویس در روستای گلعباس نمی آمد و مسیر سخت بود، پدرم مرا به مدرسه می آورد به خاطر همین خانه مان را اجاره دادیم و به شهر آمدیم و بعد توانستم در مدرسه استثنایی درس بخوانم.

زمانی می شد که امتحان داشتم، پدرم می گفت نمی خواهد امتحان بدهی، فردا امتحان بده!!!(خنده خودش و حاضران در گفتگو) این تلاش خودم بود که خواستم، خانواده ام سطح آگاهیشان کم بود، خودم مجبورشان کردم که به مدرسه بروم.

با اصرار خودم به مدرسه شبانه تهران رفتم، پدرم می گفت همین پنجم را خوانده ای کافی است تو می خواهی درس بخوانی که چه بشود؟ تو نمی توانی کار کنی، می گفت ما که بینا هستیم این طور است، چه برسد به شما!

با اصرار خودم که باید درس بخوانم رفتم تهران، سال اول راهنمایی پدرم مرا می برد، از دوم راهنمایی با دروغ توانستم پدرم را راضی کنم که می توانم بروم و بیاییم؛ چند بار با دوستانم رفتم مسیر را یاد گرفتم؛ باید پدرمان رضایت محضری می داد تا از مدرسه بیرون بیاییم به پدرم گفتم می خواهم با دوستانم بروم و مسئله ای پیش نمی آید با این دروغ پدرم را راضی کردم که رضایت دهد که خودم بیرون بروم و بیایم.

یکسری خودم خانه آمدم، پدرم گفت: با چه کسی آمدی، گفتم: با یکی از دوستانم، قرچک پیاده شده و فردا قرار گذاشته ایم با مترو به مدرسه برویم، آنجا پدرم شک کرد و گفت: با تو می آیم، گفتم: خودم می روم؛ آخر به این باور رسید که دروغ گفته ام ولی توانایی دارم که خودم رفت و آمد کنم.

الان به آنها ثابت شده که توانایی دارم و از لحاظ رفت و آمدی، فکری، کاری و شاید در بعضی از مسائل از من کمک می گیرند که مشکلشان حل شود و دیدگاه شان تغییر کرده است.

نوباغی: خانواده ام آن طور که خودشان می گویند، سختی را همان یک سال اول تجربه کردند که با خودشان کنار آمدند، مانند بچه های دیگر که در کوچه بازی می کردند من نیز می رفتم ولی مادرم از دور مراقبم بود.

مانند بچه های عادی مدرسه را از هفت سالگی شروع کردم، بازیهایم را نیز مانند بچه های دیگر داشتم و خانواده ام با این موضوع  بسیار راحت کنار آمدند.

مانند بچه های عادی پدرم برایم هدیه می خرید، بعد از اینکه دوره ابتدایی تمام شد، پدرم برایم دوچرخه خرید؛ وقتی وارد راهنمایی و دبیرستان شدم اول، دوم راهنمایی با مادرم به مدرسه می رفتم و از سوم راهنمایی اجازه ام را محضری کردم و به آنها ثابت کردم که می توانم خودم بروم، الان خانواده ام راحت کنار می آیند، می دانند که خودم می توانم، البته توکلم به خداست.

الان بعضی اوقات حتی با دوچرخه رفت و آمد می کنم؛ آن سختیها را در خانواده داشته ام اما در حال حاضر به آنها ثابت شده که می توانم و از من کمک می گیرند؛ بعضی از فامیل این دید را داشتند که نمی توانم کاری انجام دهم ولی به آنها ثابت کرده ام که این دید اشتباه است.

شیرکوند: تا یکی دو سال پیش این گونه بود که مرا آنچنان قبول نداشتند ولی وقتی توانایی هایم را دیدند متوجه شدند می توانم، حتی یکسری به اقواممان برای رفع مشکلاتشان مشاوره دادم؛ الان دیدگاهشان بسیار تغییر کرده است.

کمیزی: مشوقان اصلیم که باعث شدند به انجمن بیایم پدر و مادرم بودند، الان صبح کمی دیر شود از خواب بیدارم می کنند، آنها خودشان می خواهند من از خانه بیرون بیایم، در خانواده پدریم فکر می کنند یک معلول، زیادی است ولی خانواده مادریم آن طور نیستند.

مهر: احساس ترحم در خانواده نیست؟

کمیزی: نه اصلاً در خانواده خودم این احساس وجود ندارد.

نوباغی: نه اصلاً نیست.

شیرکوند: اگر هم بوده، تمام شده.

عظیمی: هر پیشرفتی که داشته ام را مدیون خانواده ام هستم و آنها دستم را گرفتند و مرا در این راه کشانده اند، از وقتی که یادم می آید مادرم مرا به کلاسهای مختلفی می برد و نمی خواست در خانه بمانم و از بچگی کلاس قرآن می رفتم، الان نیز  کلاس زبان می روم.

مادرم باعث شد این راه را بروم و همیشه دوست داشت که روی پای خودم باشم، همیشه وقتی احساس تنبلی می کردم، پدر و مادرم خودشان را کنار می کشیدند تا خودم این کار را انجام دهم؛ الان این اطمینان را دارند که می توانم روی پای خودم بایستم و به هیچ کس احتیاج نداشته باشم.

سلیمی: دیدگاه خانواده ام عادی است و مشکلی ندارند و اگر مشکل خاصی باشد که خوشبختانه تا کنون پیدا نکرده ام، کمکم می کنند.

مهر: از هنرهای خود هم بگویید!

شیرکوند: به جز کار مشاوره که انجام می دادم در زمینه ورزشی در رشته گلبال و دو میدانی فعالیت داشته ام و در سال 88 مقام اولی و سومی استانی دارم، دو میدانی را نیمه کاره رها کردم و در مسابقات شرکت نکردم، الان مربی سرود بچه های نابینا هستم.

نوباغی: در دوره دانش آموزی در گلبال مقام دومی و سومی داشته ام، از کوچکی کارهای هنری انجام می دادم، عضو گروه سرود بوده و هستم؛ قبلاً با بچه های نابینا بودم اما الان در کانون هدایت با درویشی و بچه های بینا جزو گروه شباهنگ هستم که در یکصدمین سفر استانی رئیس جمهور در مشهد مقدس، جزو میهمانان ویژه بودیم که دعوت شدیم.

روز معلم به بیت رهبری رفتیم  و مقابل مقام معظم رهبری سرود خواندیم و این موفقیت را مدیون خانواده به خصوص مادرم، دوستان و آقای درویشی بوده ام ؛ در حال حاضر، بزرگترین افتخارم این است که مداح هستم و به اهل بیت(ع) خدمت می کنم.

انشاء الله  خداوند این صدا و انگیزه را از من نگیرد، با توکل به خدا پا به این عرصه گذاشته ام و انشاءالله تا آخر، این راه را ادامه می دهم.

کمیزی: از بچگی به فوتبال علاقه داشتم و دفاع بودم ولی هیچ گلی نزدم، کنار پدرم در و پنجره می ساختم و لحیم کاری بلد هستم.

تا زمانی که بینا بودم، لحیم کاری بلد نبودم و از زمانی که به انجمن آمدم، یاد گرفته ام؛ از سال 87 کنار شیرکوند و نوباغی گلبال را آموختم، سال 89 در بین شش نفر نابینا در مسابقات شطرنج اول شدم و سال گذشته بین 11 نفر نابینا، سوم شدم.

عظیمی: شعر می گویم و 11 جزء قرآن را حفظ هستم، مقام اول و دوم کشوری را در زمینه حفظ قرآن در مسابقات بسیج دانش آموزی و سازمان اوقاف دارم که فکر می کنم در سال 85 مقام اول و همین حدودها بود که مقام دوم کشوری را بدست آوردم.

سلیمی: حافظ جزء 30 قرآن هستم که در دوران راهنمایی حفظ کرده ام.

مهر: اگر حرف خاصی دارید، بگویید.

شیرکوند: اگر اکثر بچه های نابینا به موفقیتی دست یافته اند در درجه اول با تلاش خودشان بوده و با تشویق پدر و مادرها و دعای خیرشان به اینجا رسیده اند؛ انتظار شخصی ام این است که رسانه ها مسائل و مشکلاتشان را مطرح کنند؛ بچه های نابینا در دید مسئولان جامعه بیایند.

نوباغی: من همه حرفهایم را در یک بیت می گویم:

با دو چشم نابینا، با زبان نا گویا، کار ما پریشان نیست/ کم توانایی ذهنی، ناتوانی جسمی، سد راه انسان نیست

کمیزی: از رسانه ها می خواهم مسئولان را وادار کنند و آنها را به چالش بکشانند، این مسئله را که چرا بچه های معلول باید فوق لیسانس داشته باشند، مطرح کنند؛ مگر می خواهند چه کار کنند؟ مگر می خواهیم نماینده یک شهرستان شویم که باید فوق لیسانس داشته باشیم؟

از رسانه ها و مطبوعات می خواهم به مسئولان بگویند که به جای اینکه میزان تحصیلات را برای استخدام بالا ببرند، کارایی را بالا ببرند؛ کسی حرفهای ما را گوش نمی کند، یعنی دلشان نمی خواهد که گوش کنند، چرا باید این گونه باشد؟

عظیمی: دلم می خواهد از خانواده و معلمهایم تشکر کنم و چون آموزشگاه زبان می روم و با بچه های عادی هستم، دلم می خواهد از آقای بختیاری معلمم تشکر کنم که بسیار کمکم می کنند.

سلیمی: از خانواده ام تشکر می کنم که تا الان برایم زحمت زیادی کشیده اند.

در پایان این گفتگوی پنج ساعته، همگی روشندلان مهمان خبرگزاری مهر، با تشکر از توجه این خبرگزاری به قشر نابینایان و انعکاس دردها و مشکلاتشان، از معصومه امیری و اعظم ناظمی اولین معلم و مدیر نابینایان ورامین و پیشوا تقدیر و تشکر کردند.

گفتگو: علیرضا مهدی زاده؛ فاطمه قره چایی/ عکس: مریم نادری

کد خبر 1720051

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha