پیام‌نما

لَنْ تَنَالُوا الْبِرَّ حَتَّى تُنْفِقُوا مِمَّا تُحِبُّونَ وَ مَا تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيمٌ * * * هرگز به [حقیقتِ] نیکی [به طور کامل] نمی‌رسید تا از آنچه دوست دارید انفاق کنید؛ و آنچه از هر چیزی انفاق می‌کنید [خوب یا بد، کم یا زیاد، به اخلاص یا ریا] یقیناً خدا به آن داناست. * * * لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّی تُنفِقُواْ / آنچه داری دوست یعنی ده بر او

۵ آذر ۱۳۹۱، ۱۰:۴۰

یادداشت میهمان-1/

حسین(ع)؛ "عقل" عاشق و "عشق" عاقل: بحثی در معرفت‌شناسی حسینی

حسین(ع)؛ "عقل" عاشق و "عشق" عاقل: بحثی در معرفت‌شناسی حسینی

خبرگزاری مهر- گروه دین و اندیشه: در بینش امام ‌حسین(ع) با استناد به تصریحات ایشان، "عقلانیّت" به گونه‌ای تعریف شده که برخورد انتقادی با مسائل "معرفت" را می‌پذیرد بنابراین هر "شک" را "شکاکیّت"، ندانسته‌اند. به شک، احترام گذرده، اما "شکاکیّت" را مبنای معرفت و تفکر قرار نمی‌دهند و از سوی دیگر، "عقلانیّت و قطعیّت" را با جزمیّت و عصبیّت و تعصّب، اشتباه نمی‌گیرند.

به گزارش خبرگزاری مهر، متن پیش رو، گفتاری است از حسن رحیم‌پور (اَزغَدی) که در اسفندماه 1383 به پاسداشت نهضت عاشورا، در تالار ابن‌سینای مشهد ایراد شده است.

1. جنبشی برای پیروز نشدن (معادله تکلیف و نتیجه)

حضرت امام ‌حسین(ع) هنگام خروج از مدینه، عبارتی فرمودند که عرایضم را با آن آغاز می‌کنم. "اَلّلهُمَّ اِنِّی اُحِبُّ الْمَعْرُوفَ و اَ‎کْرَهُ الْمُنْکَرَ" ؛ خدایا، من ارزش‌ها را دوست دارم و از ضدّ ارزش‌ها بیزارم. امام‌ حسین(ع) با بیان این شعار، جنبش را آغاز و خروج از مدینه را عمومی و علنی کردند و با همین تعبیر در مزار پیامبر(ص)، از جدّ خویش خداحافظی و سفر خونین و تاریخی خود را آغاز کردند. معنای تاریخی و فراتاریخی این جمله کوتاه ولی پردامنه، آن بود که بی‌طرف نیستم و هرگز نخواهم بود. پس از این قیام، رویه‌های بسیاری در تاریخ واژگون شد. جنبش "کربلا"، انسان جدید و جهان جدیدی را ساخت؛ "انقلاب"، بدون امید به "پیروزی"، انقلاب با تأکید بر "وظیفه"، جنبشی برای "کشته ‌شدن"، برای "پیروز نشدن"، برای "بت ‌شکستن" و برای به زیر سؤال ‌بردن "مشروعیّت" دستگاهی که به دین، تظاهر می‌کرد و دروغ می‌گفت. قیامی برای ادای "تکلیف" و نه الزاماً دستیابی فوری به "نتیجه".

آنان که به "نتیجه" و نه به "تکلیف" می‌اندیشیدند، "نتیجه" نگرفتند و از قضاء جمع اندکی که به "تکلیف" و نه به "نتیجه"، می‌اندیشید، "نتیجه" گرفت. آنان که تنها برای پیروزی می‌جنگند، در واقع، برای خود می‌جنگند؛ با یک پیروزی، "مغرور" و با نخستین شکست در دستیابی به "نتیجه‌ی فوری مادی"، مأیوس می‌شوند. اما آنان که برای "پیروزی" برنامه‌ریزی می‌کنند، اما برای "وظیفه" و نه پیروزی، می‌جنگند در شکست و پیروزی، به‌ یک ‌اندازه پیروزند و امیدوار.

2. شهادت‌طلبی، "حساب‌گری" بدون چرتکه‌اندازی بازاری
 
این همان‌جاست ‌که هر کس میان "وظیفه" و "نتیجه"، اصالت را به "نتیجه" دهد، گرفتار پارادوکس "عقلانیّت و جهاد" یا "عشق و عقل" خواهد شد و صورت مسئله را معکوس می‌خواند. این نسبت چه وقت و در ذهن چه کسانی به یک تضاد لاینحل، تبدیل می‌شود؟ و از چه چشم و چشم‌اندازی، "شهادت‌طلب" ‌بودن را با "عاقل" ‌بودن و یا "مجاهد" بودن را با "حساب‌گری" ناسازگار می‌یابد؟ این دو از چشم کسانی منافات دارند که هر جهادی را جز برای "پیروزی فوری و شخصی" و جز برای "سود کمّی و خصوصی"، غیرعاقلانه می‌بینند و ملاک "عقلانیّت" را نه "برهان"، بلکه "چرتکه‌اندازی بازاری" می‌دانند. چرتکه می‌اندازند تا قضاوت کنند چه کسی در طول تاریخ پیروز شده و چه کسی شکست خورده است. در همه منازعاتی که یک ‌طرف آن "عقل" و در طرف دیگر، ارزش دیگری چون عشق یا شرع و یا هنر انعطاف‌ و نقدپذیری باشد که بعضی نمی‌دانم چرا در برابر "یقین عقلی" قرار می‌دهند، باید مطمئن بود که در حقّ "عقل"، بدفهمی یا سوء‌تفاهم شده است.

در تاریخ فرهنگ بشری، دست‌کم سه نوع تقابل با "عقل" صورت‌بندی شده که منشأ سه نوع دسته‌بندی تاریخی گشته است و در هر سه مورد، اگر محل نزاع، به درستی تقریر شود و به ضریب دقت بحث بیفزاییم، این سوء‌تفاهم را می‌توان برطرف کرد.
 
3. سه صورت مسئله برای عقل (معادله‌ای با سه معلوم)

یکی تنازع "عقل و عشق"، میان عارف است با فیلسوف که در وثاقت "عقل"، شک می‌کند. دوم، تعارض میان طرفداران "قطعیّت‌پذیری عقل" با ذهنیّت شکاکانه‌ی انتقادی در سنّت کانت به بعد که در کفایت "عقل"، اساساً شک کردند. سوم، دعوی تفاوت میان "عقل" و "شرع" و مباحثات جدلی میان فیلسوف با محدّث و متکلّمی که در کفایت و دقت "عقل"، ابراز تردید کند.

این سه صورت مسئله را اگر با نگاهی جامع‌تر، متعالی و از بالا بنگریم، با صلح‌ و صفا، حل‌شدنی است، مشروط به آن ‌که سهم "عقل" و سهم "عشق" و سهم "شرع"، همه به‌ موقع و به ‌اندازه و در جای خود (نه دیگری) پرداخت شود و این همان کاری است که در عاشورا و کربلا صورت گرفت. به ما تلقین می‌شود که در کربلا، دعوای "عشق" و "عقل" بود و شهدای کربلا، عشق را بر عقل، ترجیح دادند، بنابراین عاقل نبودند و یا عاقلانه عمل نکردند. می‌خواهم در این ذهنیّت که بین ما مشهور شده است، تردید کنیم که در کربلا، سهم "شرع" و "عقل" و "عشق"، یک‌جا و به ‌اندازه، اداء شد و منافاتی در این میان نبود. هرگاه سهم هر یک به‌ موقع پرداخت و عادلانه تقسیم شود، "عشق" و "عقل" و "شرع"، نه در برابر یکدیگر بلکه به مثابه‌ی اجزای پروژه‌ای واحد برای انسان‌سازی و برای مأموریت واحد، به کار می‌آیند.
 
4. "عقلانیّت"، نه شکاکیّت و نه عصبیّت

در بینش امام ‌حسین(ع) با استناد به تصریحات ایشان، "عقلانیّت" به گونه‌ای تعریف شده است که برخورد انتقادی با مسائل "معرفت" را می‌پذیرد بنابراین هر "شک" را "شکاکیّت"، ندانسته‌اند. به شک، احترام گذرده، اما "شکاکیّت" را مبنای معرفت و تفکر قرار نمی‌دهند و از سوی دیگر، "عقلانیّت و قطعیّت" را با جزمیّت و عصبیّت و تعصّب، اشتباه نمی‌گیرند. در مسیر مدینه تا مکّه و سپس کربلا، بارها پاسخ شکّاکان و نیز جزم‌اندیشان را با منطق و مدارا می‌گویند. عرفان سازش‌کار و عافیت‌طلب را رسوا می‌کنند، چرتکه‌اندازان سودمحور را که "نفسانیّت" خود را به نام "عقلانیّت"، به میدان آوردند، بی‌آبروی تاریخ کردند و شرع‌فروشان مقدّس‌نما را هرزه‌ی کوی و برزن نمودند.
 عقل حسینی و عقلانیّت اسلامی، با عشق و شرع، در آشتی مطلق‌ است و این برخلاف بعضی مشهورات است که میان ما رایج کردند؛ مشهوراتی که از تعابیر شاعرانه آغاز می‌شود و به تدریج به برداشت حقیقی و قرائت رسمی می‌انجامد! و از تعبیر "شاعرانه"، نتیجه "واقعی" و فلسفی گرفته می‌شود. اگر تضاد "عقل" و "عشق" را بدین شکل بپذیریم، مشکلات معرفتی، یکی دو مورد نخواهد بود. در منطق حسین(ع)، "عقل" در برابر "عشق" و در تقابل با "شرع"، تعریف نمی‌شود. عقل حسینی و کربلایی، نه به ‌معنای "جزمیّت" و نه "خودبنیادی" است، بنابراین، نه نسخه‌ی "شکاکیت" را به ‌عنوان درمان "بنیادگرایی"، تجویز می‌کند و نه نسخه‌ی "تعبّد بدون برهان" را برای درمان "خودبنیادی عقلی" عرضه کرده است.
 
5. اسلام، یک "تفکّر"، نه یک "تعصّب"

امشب می‌خواهیم دسته ‌جمعی درباره نسبت عقل‌ورزی، عشق‌ورزی، شریعت‌مداری و شهادت‌طلبی، فکر کنیم و بیاندیشیم که اسلام، نه به ‌‌عنوان یک "تعصّب"، بلکه به ‌عنوان یک "تفکّر"، این تضادهای تاریخی و جهانی را چگونه حل کرده است که حتی در ملحمه‌ی عاشورا و در اوج جهاد و شهادت، این تعادل، با سوءتفاهم ترک نشد و جانب "عقل" و "شرع"، به‌ نفع "عشق"، فروگذار نشد. شخصیت امام ‌حسین(ع) در شهادت‌طلبی و آمادگی مطلق برای فدا شدن، تا کنون البته شناخته و شنیده شده است، هر روز و هر لحظه که می‌گذشت و به عاشورا و شهادت نزدیک‌تر می‌شدند با طنینی واضح‌تر می‌فرمودند: "هر کس با ما بیاید، کشته خواهد شد و هر کس نیاید، ذلیل و تحقیر می‌شود و انتخاب سرنوشت شما با خود شماست."

وقتی امام(ع) پاسخ نامه مردم کوفه را به دست مسلم دادند تا پیش‌تر به ‌سوی آنان رود به هنگام وداع، به او فرمودند: "به ‌سوی کوفه برو، اما بدان که در انتظار مقام شهیدان، برای خود و برای تو هستم."
همه‌ی این‌ها یعنی که ما از این حرکت، نتیجه‌ی مادّی فوری نخواهیم گرفت تا بتوان چرتکه انداخت، برای "وظیفه" می‌رویم و برای "نتیجه"‌ی انسانی و تعالی‌بخش خود و نیز "نتیجه"‌ای تاریخی پیش دیدگان همه‌ی بشریّت، هر که تا ابد به ما بنگرد و صدای ما را بشنود.
 
6. دو راهی "عقل" و "نفس" یا دو راهی عقل و عشق؟!

یکی از شمشمیرزنان مشهور عرب که حق و باطل را تشخیص داد، "قدرت" انتخاب داشت اما جرأت "انتخاب" نداشت، ناخواسته بر سر راه کاروان خون قرار گرفت. امام‌ حسین(ع) خود شخصاً به خیمه او رفته و وی را بر سر دو راهی "عقل" و "نفس"، قرار دادند که قضیه این است و تو می‌دانی که چیست! آمده‌ام از تو بخواهم که به ما، به کاروان شهادت، ملحق شوی. او پاسخ داد: من به شما و به پدر و مادر شما ارادت دارم و تفاوت شما و اینان را می‌فهمم، اما زن و بچه دارم. ارادت دارم، اما زندگی هم دارم. سپس گفت: شمشیری نادر و کمیاب و اسبی تیزرو دارم که در این منطقه، مشهور است. اگر اجازه بفرمایید این اسب و شمشیر را تقدیم شما و کاروان عاشورایی کنم. امام(ع) فرمودند: برای اسب و شمشیر تو نیامده‌ایم، برای خودت، برای نجات تو آمدم و اکنون که به ما ملحق نمی‌شوی، از این‌جا دور شو، آن‌قدر دور که صدای ما را نشنوی، زیرا به ‌خدا سوگند فردا هر کس در این دشت، صدای ما را بشنود و به ما ملحق نشود، با چهره در آتش افکنده خواهد شد.

این بُعد از شخصیت امام ‌حسین(ع)، کاروان کربلا را هم‌زمان از معرکه‌ی "عشق مطلق" و "عقل مطلق" عبور می‌دهد، عشق به شهادت با چشمانی باز و عقلی بیدار که تردید ندارد از حیث نظامی، شکست خواهند خورد و قطعه‌قطعه‌ می‌شوند.
 
7. استدلال عاشورا: مقابله با حکومت کسری و قیصر در کسوت مذهب!

بُعد دوم، ارتباط این حرکت جهادی و عاشقانه با شریعت و عدالت‌خواهی و حقوق مردم، حقوق ملموس جامعه است که تبیین راه جدیدی در عصر تاریکی بود. اینک به سخن حضرت امام ‌حسین(ع) خطاب به فرزدق، شاعر مشهور عرب، دوباره توجه کنید، از کوفه‌ می‌آمد و با امام(ع) که از مکه به‌ کوفه می‌آمدند، شاید ناخواسته چشم در چشم شد. امام(ع) از او پرسیدند: از کوفه می‌آیی، شهر در چه وضعی بود؟ پاسخ گفت: دل مردم با شما و شمشیر ایشان بر شماست. می‌دانند شما بر حقّ هستید و شما را دوست دارند، اما شمشیرشان با آن‌ها و جسدهای‌شان در صف آنان است، می‌خواهم از جناب‌عالی خواهش کنم که برگردید، از همین راه برگردید.

اما استدلال‌های نهضت عاشورا یک به یک مطرح می‌شود. یک نمونه همین‌جا است و کمتر دیده‌ام نقل کنند و چقدر تعابیر جناب مسلم ‌بن ‌عقیل وقتی در کوفه بازداشت و شکنجه شد به این استدلال حسین(ع)، شبیه است. پس از شکنجه‌ای مفصّل با بدنی خونین، در زنجیر و با دست‌ و پای شکسته، در آستانه‌ی "شهادت"، وقتی برای آخرین بازجویی او را به مقابل ابن‌زیاد آوردند، ابن‌زیاد گفت: تو پیام تفرقه و خشونت‌ آوردی، مردم زندگی‌شان را می‌کردند، تو و حسین(ع) آمدید و اوضاع را بر هم زدید و مسبّب تفرقه و خشونت و خون‌ریزی شدید. جناب مسلم، استدلال‌های نهضت را به سبک مولایش حسین(ع)، برشمارده و پاسخ گفت: به خدا سوگند برای تفرقه نیامدیم. این مردم از ما خواستند که بیاییم و در نامه‌های فراوان استدلال کردند که حاکمانشان به روش کسری و قیصر، حکومت می‌کنند.
 
8. حکومت دینی، حکومت "بندگان" است نه حکومت "آقایان"

به این عبارات دقت کنید. از جمله استدلال‌های نهضت عاشوراست و به‌ این هدف بود که شهدای کربلا به خاک افتادند. ما با شما می‌جنگیم زیرا به روش کسری و قیصر، چون شاهان و شاهنشاهان حکومت می‌کنید، حال آن که‌ حکومت "اسلامی"، حکومت "بندگان" است و حکومت بندگان یعنی "هر که بنده‌تر است، حقّ حاکمیت دارد". حکومت شما، حکومت امپراتورهاست. "جعلوا مال الله دولة بین جبابرتها و أغنیائها"؛ یعنی قیام کربلا، پاسخ به قدرتمندان و ثروتمندانی است که اموال عمومی را، مال خدا و خلق را میان خود، میان دولتی‌ها و ستمگران و اغنیاء، دست‌ به ‌دست می‌کنند و نمی‌گذارند حقّ ضعفاء و فقراء به ایشان برسد. با اینان می‌جنگیم، زیرا "خانوا الاُمّة"؛ به امت و مردم خیانت کردند. "و تَأمَّروُا عَلیها بِغَیرِ رِضیً مِنها"؛ بر مردم و جامعه اسلامی به‌ زور و با استبداد، حکومت می‌کنند و مردم از دست ایشان عصبانی و ناراضی‌اند و چنین حاکمیّتی را دوست ندارند.

امام ‌حسین(ع) در پاسخ کوفیان نیز نوشتند: "مَا الامامُ اِلا الحاکِمُ بِالکِتابِ، الْقائِمُ بِالقِسْطِ، وَ الدّائِنُ بِدینِ الحَقِّ، اَلْحابِسُ نَفْسَهُ عَلى ذاتِ الله‏"؛ هیچ ‌‌کس، آری هیچ کس حق حاکمیّت بر هیچ مردمی ندارد و هیچ حاکمیّتی مشروع نیست و نخواهد بود، مگر آن که با منطق قرآنی و بر اساس عدالت و شریعت، حکومت کند. ملاک مشروعیّت، در منطق امام ‌حسین(ع)، آن‌ است که حاکم و حاکمیّت مجری قسط و عدالت اجتماعی ‌باشند. "اَلْحابِسُ نَفْسَهُ عَلى ذاتِ الله"؛ در پی منافع خود و آباد کردن دنیای خود نباشند، اهل تقوا و پاکیزه باشند و تنها برای خدا عمل کنند و به امر خدا و به سوی خدا؛ "وَ الدّائِنُ بِدینِ الحَقِّ"؛ جامعه را بر بنیان دین خدا و "حقّ و حقوق"، اداره کنند. تنها و تنها چنین کسانی حقّ حاکمیت و مشروعیت دارند پس روشن است که چرا با دستگاه بنی‌امیه و یزید درگیر می‌شویم. آری به این دلیل به کوفه می‌آییم. جالب است که مردم کوفه نیز عین همین عبارات و مطالبات را در نامه‌ها خطاب به ایشان نوشته بودند و با همین استدلال‌ها، امام ‌حسین(ع) را خواسته بودند: میوه‌ها رسیده است، مردم آماده حرکت‌اند، فرمانده نداریم و تنها کسی که می‌تواند خلأ رهبری را پر کند، شمایید، "حَیّ هَلا"؛ یعنی سریع خود را برسانید. "اَلْعَجَل، اَلْعَجَل"؛ وقت تنگ و گذر زمان به ‌ضرر ماست؛ هر چه سریع‌تر تشریف بیاورید.
 
9. سکوت و فریاد شما خودمحورانه است نه خداپرستانه

تعبیر امام‌ حسین(ع) خطاب به بعضی افراد مشهور و حق‌ به‌ جانب نیز خواندنی است. امام(ع) در خطبه‌ی منا، فرموده بودند: "فَأَمّا حَقّ الضُّعَفاءِ فَضَیَّعْتُمْ وَ أَمّا حَقّکُمْ بِزَعْمِکُمْ فَطَلَبْتُمْ"؛ مشکل شما این است که حقّ ضعیفان بی دست و پا، حقّ طبقه ضعیف و بی زبان را ضایع گذارده و بلکه تضییع کردید، اما آن چه به نظرتان، حقّ شما و منافع شماست را با جدیّت، مطالبه می‌کنید و فقط همان‌جا دادتان در می‌آید. هرگاه منافع خود شما در خطر باشد، فریاد می‌زنید و هر گاه پای حقّ ضعفاء در میان است، سکوت و محافظه‌کاری می‌کنید. مردم به ‌خاطر خدا به شما احترام می‌گذارند، اما شما خود، احترامی برای احکام خدا و تکالیف الاهی قائل نیستید و جانب "وظیفه" را نگه نمی‌دارید.

بُعد سوم، نگاه امام‌ حسین(ع) به "جهاد و نبرد" است: جنگیدن بدون کینه شخصی، شمشیرزدن بدون قساوت قلب و این، هنر بزرگِ مردان خداست که بدون هیچ نفرت خصوصی و بدون لذت بردن از جنگیدن و کشتن، می‌جنگند، می‌کشند و کشته می‌شوند، به خون کسی تشنه نیستند اما برای نجات بشریّت باید جنگید؛ برای دفاع از "رشد بشر"، نه برای خود و علیه "بشریّت".
 
10. جهاد، خشونت، شهادت، حماقت؟!

جنگیدن بدون قساوت قلب و کینه شخصی و حتی بدون هوسِ پیروزشدن و حبّ غلبه؛ جنگیدن برای "وظیفه" و نه برای "نتیجه"، جهاد و نبرد با صبغه‌ی "رحمت و رحمانیّت" و در پاسخ به کسانی که دیروز و امروز و فردا، "جهاد" را خشونت و "شهادت" را حماقت دانسته‌اند.

آنان که بدون موضع علیه ظالم، مظلوم را دعوت به صلح و سازش با ظالم می‌کنند، با هر ادبیات و قیافه‌ای سخن گویند، بی‌شک دستشان در دست ظالمان است. آن کس که بدون داوری علیه ظلم و بدون تصریح به موضع و داوری میان ظالم و مظلوم، طرفین!! را به صلح! دعوت می‌کند، جز توجیه ظلم، کاری نکرده است. نمی‌توان پیش از تعیین تکلیف ظالم و مظلوم، دو طرف ماجرا را با یک لحن، دعوت کرد که آرام بنشینید و خشونت نکنید! این کار، امضاء ننگین در پای ظلم موجود و محافظه‌کاری بی‌شرمانه و عوام‌فریبانه برای حفظ نامعادله‌ها و نابرابری‌های موجود است. دعوت ظالم و مظلوم به گفت‌وگو، بدون تعیین ظالم و بدون ایستادن در کنار مظلوم، خیانت است یا حماقت، و این بود کاری که عافیت‌پرستان در آستانه‌ی عاشورا می‌کردند و رسماً امام‌ حسین(ع) را موعظه کردند که آقا بالاخره، آنان کارهایی کرده‌اند ولی در هر صورت، دیگر وضعیت همین است، دست نگه دارید و تسلیم شوید!! این نوع دعوت به صلح، پیش از تعیین تکلیف "ظلم"، هرگز وجهه‌ی "رحمانی" دین نیست بلکه یک بدعت و توجیه ستم و نابرابری است.

فرهنگ جهاد برای "رحمت و عدالت"، از عاشورا آغاز نشد. بسیار پیش از آن و در جنگ‌های تحمیلی بر امیرالمؤمنین(ع) و حتی در جنگ‌های خلیفه سوم با کفار که شاید امام‌ حسن(ع) و امام‌ حسین‌(ع) در آن‌ شرکت کرده باشند، این منطق دیده شد. در سراسر مبارزات سیاسی و اجتماعی امام‌ حسین(ع) این پیام، پیدا بود که "مجاهد"، تشنه‌ی خون نیست و جنگیدن، نه آرزوی ما بلکه وظیفه‌ی ماست و هر گاه وظیفه شد، به ‌عنوان آخرین راه ‌حل، دیگر بدون هیچ شک و ضعفی، می‌جنگیم و در دریای خون، غوطه‌ می‌زنیم. جنگیدن بدون قساوت قلب، هنر بزرگِ مجاهدان راه خداست. در نبردهای بسیار پیش از عاشورا نیز از امام حسین(ع) ثبت شده و این یکی از هزاران است:

ابن‌قحطبه قهرمانی از شمشیرزنان دشمن، در گرماگرم معرکه به امام ‌حسین(ع) یورش آورد. امام‌(ع) شمشیر را چنان سریع زدند که هر دو پای او در یک لحظه، قطع و نقش بر زمین شد. در جنگ‌های تن ‌به ‌تن، در چنین موقعیتی مرسوم بود که ضربه آخر یا تیر خلاص می‌زدند؛ این عرف بود و کسی آن را ناجوانمردی نمی‌دانست. اما امام‌ حسین(ع) به بالای سر او آمدند. گمان می‌کنید نخستین کلمه‌ای که دشمن شکست‌خورده از امام‌ حسین(ع) می‌شنود، چیست؟ درسی بزرگ برای آنان که تفاوت جهاد و شهادت اسلامی با خشونت و حماقت را نمی‌فهمند. امام‌ حسین(ع) از او پرسیدند: آیا کمک می‌خواهی؟ او آمده بود تا حسین(ع) را بکشد و آقا می‌پرسند: می‌گذاری کمکت کنم؟ می‌گوید: آری. بگو مرا ببرند. امام‌(ع) به ‌جای تیر خلاص، رو به سپاه دشمن می‌گویند: بیایید او را ببرید.
 
11. جنگ بدون کینه، صلح بدون ظلم

آری؛ جهاد بدون خون‌آشامی، کشتن و کشته ‌شدن بدون لذت ‌بردن، جنگ بدون تعصب و برتری‌طلبی دنیوی، تنها برای رهایی، رشد و تکامل بشر و رفع موانع رشد از سر راه بشریّت، دستورالعمل جهادی اسلام حسین(ع) است؛ از جنگ لذت نمی‌بریم ولی برای دفاع از "کرامت و رشد بشر"، حتی به جنگ نابرابر عاشورایی تن می‌دهیم. این منش امام ‌حسین(ع)، مخصوص کربلا نبود.

نمونه دیگر، به دوره جوانی امام‌ حسین بن علی(ع) باز می‌گردد؛ دوره‌ای که امام‌ حسن(ع) و ایشان، بیست ‌و هفت ‌یا بیست و هشت ساله‌اند و زمانه، زمان خلیفه سوم است که مسلمانان در بخشی از ایران با بقایای ساسانی می‌جنگیدند و پیش می‌رفتند. بخشی از ایران در زمان خلیفه دوم و بخشی در عصر خلیفه سوم، فتح شد. بر اساس نقل یکی از مورخین اهل سنّت، دست‌کم در یک مورد، امام ‌حسن(ع) و امام ‌حسین(ع)، در جنگ آزادی‌بخش شرکت کرده‌اند. در این جنگ، فرمانده سپاه مسلمانان با فرمانده ارتش ساسانی، قرارداد متارکه و آتش‌بس امضاء کردند اما شبانگاه، فرمانده اموی علی‌رغم امضای آتش‌بس، به نیروهای دشمن شبیخون زد و اردوگاه آنان را فتح کرد ولی این پیروزی، یک شکست اخلاقی بود.
 
امام ‌حسن(ع) و امام‌ حسین(ع) به فرمانده ارتش عربی مسلمانان، اعتراض کردند که: این، شیوه‌ای کثیف بود و آن‌گاه اردوگاه را به نشانه‌ی اعتراض علیه فرمانده‌ی عرب، ترک کردند و به مدینه باز گشتند. استدلال ایشان، آن بود که این روش جهاد اسلامی و منش "مجاهد" نیست. "جهاد" آری، اما "پیمان‌شکنی" و "پیروزی به هر قیمت"، نه. پس جنگ را نیمه‌کاره گذاردند و به مدینه بازگشتند و ماجرا را به پدر بزرگوارشان، علی‌بن‌ابی‌طالب(ع) (که خلیفه نبودند)، گزارش کردند، پس آن روز امام علی(ع) به همین مناسبت در مسجد، بر منبر رفته و فرمودند: آری، این، "جهاد اسلامی" نیست و ما این شیوه را نمی‌پذیریم. پیروزی به این "قیمت" را نخواهید و در جنگ نیز مبادا شرف و انسانیّت و اخلاق را برای غلبه بر دشمن، زیر پا بگذارید. این همان آموزه است که در درجه‌ی نخست، "وظیفه‌محور" و مأمور به تکلیف باشید، نه به "نتیجه"، پس "مجاهد"، پراگماتیست نیست و سوداگرانه چرتکه نمی‌اندازد. برای هدفی مقدس بجنگید و با هر شیوه‌ای نمی‌توان به هر هدفی رسید؛ با شیوه درست به سوی هدف درست باید حرکت کرد.
 
12. امامِ "یقین" و دفاع از "عقلانیّت انتقادی"

بُعد چهارم، وجه نگاه اسلامی امام‌ حسین(ع) به عقلانیّت و  عقل‌گرایی انتقادی، به دور از جزمیّت و تعصّب و پشت به شکاکیّت و آشفتگی و عقل‌گریزی است. فرمودند: اگر هر آن چه عالمان و متفکران می‌گویند، بی‌استثناء درست می‌بود، جنون تکبّر به سراغشان می‌آمد و تواضع نظری را بالمرّه ترک می‌گفتند، پس در پی متفکر بی‌خطا نگردید بلکه در جوامع بشری و میان بشر عادی، حداکثر به دنبال کسانی باشید که اشتباهاتشان از دیگران، کمتر است. "انّما العالِمُ مَن یَکثُر ثَوابُه"؛ عالم، کسی است که تشخیص‌های صحیح او بیشتر باشد، نه آن که "همه‌چیزدان" و "خطاناپذیر" باشد. سیدالشهدا(ع) در این عبارت به معضل تاریخی "مطلق‌سازی" از خود و مطلق‌کردن "علم محدود و عقل ناقص بشری" اشاره می‌کنند که عامل اصلی انتقادناپذیری‌ها و تعصب‌های ما همین خودمطلق‌بینی ماست.

حضرت امام‌ حسین(ع) در این عبارت می‌فرمایند همه، همواره ذهن خود را به روی حقایق تازه و تازه‌تر باز بگذارید و هرگز دریچه‌ی ذهن را به روی سخن دیگران نبندید، همواره در حقّ خود، احتمال خطا دهید. این خطاپذیری و تواضع علمی و ترک عُجب و گشودگی اخلاقی و منطقی به روی نقد و نوآوری البته با "شکاکیّت" جدید غربی و عزل "عقل" به شیوه کانتی و نوکانتی که امروز در دنیای فرهنگ و فلسفه‌ی غرب رایج شده، هرگز یکی نیست. این گشودگی به‌ معنای "شکاکیّت" نیست، "انتقادپذیری" اسلامی، عصبیّت و جزمیّت را نفی می‌کند و خطای بشر را به رسمیّت می‌شناسد. چنین تعابیری در کلام امام‌ حسین(ع) و اهل‌ بیت(ع) بارها آمده و نشان می‌دهد جریان وسیعی که با ادبیات دنیاگرا و سکولاریستی و بر اساس "اصالت نفس"، مفهوم "جهاد و شهادت" را در کنار تعصّب و خرافه و جزمیّت و ماجراجویی و خشونت‌طلبی و چنین کلماتی به ‌کار می‌برند و همه ارزش‌های بزرگ انسانی و فداکاری همه مجاهدان تاریخ را، به ‌نام "جزم‌گرایی" و "بنیادگرایی" می‌کوبند، چگونه سفسطه می‌کنند و مآلاً فرهنگ یزیدی را به نام اسلام می‌نویسند. در منطق امام‌ حسین(ع)، "ایمان"، نه "تعصّب"، بلکه ضدّ "تعصّب" و "جزم بدون برهان" است. نباید گفت که هر کس شکّاک و فاقد "یقین" نیست، جزمی و "متعصّب" است؛ چنان چه نباید گفت هر کس "لیبرال" نیست، "فاشیست" است و متقابلاً نباید گفت که هر کس "جزم‌گرا" نیست، "لیبرال" است؛ این دیدگاه‌ها از هر دو سوی، افراطی و نادرست است. به ‌رسمیّت ‌شناختن "علم بشر" و در عین ‌حال، محدود و تدریجی دانستن آن و خطاپذیر دانستن "معرفت انسانی"، هر دو در فرمایشات امام‌ حسین(ع) آمده است و امروز به ویژه به این موضع دو بعدی و جامع معرفت‌شناختی صاحبِ "عاشورا" باید توجه کنیم و بدانیم که می‌توانیم و باید "مجاهد" و "شهادت‌طلب" و در عین ‌حال، "خطاپذیر" و "نقدپذیر" باشیم. می‌توان جزمی و متعصّب نبود ولی مجاهد شهادت‌طلب بود. محدود و خطاپذیر دانستن معرفت بشر با "یقین" مجاهد و مشروعیّت "شهادت" چه منافاتی دارد؟!
کد خبر 1751178

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.
  • captcha