به گزارش خبرنگار مهر، نشست «تحلیل چند تابلوی سوررئالیستی» و سخنرانی درباره مصداقهای سوررئالیسم در ادبیات معاصر ایران، ظهر امروز دوشنبه 20 آذر با حضور حسین پاینده نویسنده، مترجم و منتقد ادبی در سالن عضدی دانشکده زبان و ادبیات دانشگاه علامه طباطبایی برگزار شد.
پاینده در این مراسم با اشاره به یکی از تابلوهای رنه مارگریت گفت: در نظام تفسیر روانکاوانه خواب، آینه سمبل و نماد ضمیر ناخودآگاه است چون خود ما را به ما نشان میدهد، اما در اثر مارگریت آینه پشت سر بیننده را به او نشان میدهد. شما تصوری نسبت به خود دارید اما دنیای درون چیز دیگری را به شما نشان میدهد. آینهای که پشت سر را نشان بدهد، دنیای درون و بیرون فرد را به او نشان خواهد داد.
وی افزود: یکی از مشخصههای سوررئالیسم، استفاده از ایماژهای نامتناجس است که مصداقش، شعر کلاسیک فارسی است. تابلوی «تلفن خرچنگی» از سالوادور دالی نمونهای برای این موضوع است. در اینجا انتظار نداریم که تلفن با خرچنگ بازنمایی شود. با توجه بیشتر در این تابلو، این سوال در ذهن متبادر میشود که آیا در آن مشبه و مشبه به نداریم؟ بنابراین با مفهوم استعاره روبرو شدهایم. استعاره که فقط در شعر وجود ندارد، استعارههای تصویری هم وجود دارند.
این منتقد در ادامه گفت: رهایی اندیشه از قید و بند را میتوان در تابلوی «فنجان صبحانه خزهدار» از مرت اپنهایم دید. این که فنجان چایی صبحانه ما خزه داشته باشد، با عقل انسان جور در نمیآید ولی شاید عقل متعارف ما را خیلی از ادراکات بالقوهای که انسان میتواند داشته باشد، دور کرده باشد. شاید هنر باید ما را عادت بدهد که امر ناممکن را هم تصور کنیم. مگر آنطور که شاعر سروده است، میتوان غبار دریا را جارو کرد؟ اصلا مگر دریا غبار دارد؟ بنابراین این تابلو هم حاوی چنین پیامی است.
دوره اول سوررئالیسم، دوران سرایش و تولید غیر ارادی و خودجوش است
نویسنده مجموعه «داستان کوتاه در ایران» افزود: حالا با بیان این نمونهها، دو مرحله را برای سوررئالیسم میبینیم. یک مرحله، مقطع اولیه است که حاوی نگارش غیرارادی یا سرایش غیر ارادی شاعر است. یعنی شاعر شعر را میسراید بدون این که تعقلی داشته باشد و کارش را اصلاح کند. این دوره از سال 1924 تا 1929 ادامه داشت. اما مرحله دومی هم برای سوررئالیسم وجود دارد که شاید بتوان گفت دوره نقاشیهای عالم خواب است و از سال 1929 آغاز شد و تا دهه 60 و زمان مرگ برتون ادامه پیدا کرد. در مرحله اول، عناصر نامتناجس به صورت همجوار و در یک زنجیر قرار گرفته، نمایش داده میشوند. به اعتقاد سوررئالیستهای این دوره، باید شعر و نقاشی به صورت خودجوش به روی کاغذ و بوم نقش ببندد.
پاینده گفت: در دوره دوم سوررئالیسم، خوابی که در شب میبینیم از نظر سوررئالیستها، راهی برای اقدامات عملی روزانه ما است. شیوه این دوره سوررئالیستها که میتوان آن را کشیدن عالم خواب نامید، تا حد زیادی وامدار نقاشی کلاژ است و تاثیرات نظریه روانکاوانه را بسیار خوب میتوان در آثار آن دید. در نقاشی «خفته بیپروا» از سالودور دالی میتوان دو قسمت فوقانی و تحتانی را دید. در بخش فوقانی فردی را میبینیم که خوابیده است و در قسمت تحتانی هم یک شکل خاکستری رنگ میبینیم که از یک منظر به سر انسان شباهت دارد و از نظر دیگری شبیه یک سنگ قبر عمودی است. این تابلو اینگونه القا میکند که شخصیت بیننده خواب، دارد به اشیایی که در قسمت تحتانی تابلو قرار دارند، فکر میکند.
درک تابلوهای نقاشی سوررئالیستی به درک آثار ادبی این مکتب کمک میکند
وی ادامه داد: اگر شکل خاکستری قسمت پایینی را سنگ قبر تلقی کنیم، نماد هویت فرد خواهد بود. نظریه روانکاوانه هم میگوید هویت تو آن چیزی است که شبها در خواب میبینی. «خفته بیپروا» نمونهای از تابلوهای متعلق به سوررئالیسم مرحله دوم است. اما اگر دو تابلوی «دگردیسی نارسیست» و «دریاچه کوهستانی» را بفهمیم، شاید سوررئالیسم در ادبیات را بهتر درک کنیم و رمز و رازهای آثاری چون «بوف کور» را دریابیم.
مولف کتاب «رمان پسامدرن و فیلم» گفت: تابلوی «دگردیسی نارسیس» از سالوادور دالی تلاشی برای نشان دادن بحث نارسیزم یا خودشیفتگی در نظریه روانکاوی است که وی بعد از کشیدن تابلو به لندن رفت و آن را به فروید نشان داد. در اسطورههای کهن ادبیات یونان، شخصی به نام نارسیس یا نارسیوس وجود دارد که واژه نرگس هم که در فارسی آمده است، از نظر اشتقاق با آن مشترک است. نارسیس جوانی بوده که به قدری مشغول به امیال خود بوده است، با دیدن تصویر خود در برکه، عاشق خودش شد. خدایان هم او را مجازات میکنند و نارسیس را تبدیل به گل نرگس میکنند که همیشه سرش پایین است. در ادبیات ما هم شرم و حیای محبوب به همین ویژگی گل نرگس تشبیه میشود چون همانطور که اشاره شد همیشه سر به پایین دارد.
این مترجم همچنین گفت: کاری که سالوادور دالی در تابلوی «دگردیسی نارسیس» انجام داده است، همان کاری است که صادق هدایت در رمان «بوف کور» انجام داده است. در تابلو، صخرهای را میبینیم که که چشممان را از روی آن بگذاریم و بگردانیم، به شکل یک انسان آن را خواهیم دید. یعنی انسان و صخره روی هم مونتاژ میشوند؛ مانند شخصیت پیرمرد خنزپنری در «بوف کور» که تبدیل به مرد قصاب میشود. در تابلوی سالوادور دالی، مرد جوانی که زانو زده و تصویرش را در برکه میبیند، با رفت و برگشت چشممان، همان صخره خواهد بود. به قول سینماییها این دو تصویر، بر هم گذاری میشوند. به این ترتیب، دقیقا دگردیسی و مجازات اسطوره نارسیوس مطرح میشود. یعنی در اینجا اصطلاحا ایماژ دو وجهی داریم. شخص سالوادور دالی این شیوه نقاشی را، «پارانویای نقادانه» نامیده بود.
نویسنده مجموعه «درآمدی بر ادبیات» ادامه داد: خاستگاه نقاشی پارانویای نقادانه را باید در افکار فروید و لاکان جستجو کرد. این دو نفر روی بیماران پارانویایی بسیار کار کرده بودند. مبتلایان به پارانویا کسانی هستند که دادههای چشمیشان را به خوبی پردازش نمیکنند و ممکن است پرده سبز را به صورت ابری در آسمان آبی ببینند. از سال 1930 بود که دالی شروع به تفسیر پارانویا در تابلوهایش کرد. این تابلوی او هم یک تابلوی معمولی و عادی سوررئالیستی نیست. شعر، زیاد داریم ولی شعری به نام شعر حافظ است که مشهور و مطرح میشود چون شعر شاخص و خصیصهنماست. تابلوی «دگردیسی نارسیس» هم یک تابلوی خصیصهنمای مکتب سوررئالیسم است.
راوی بوف کور یک بیمار پارانوییک است
پاینده گفت: تابلوی مهم دیگر سوررئالیسم، «دریاچه کوهستانی» است. در رمانی مانند «بوف کور» هم با عنصر دبل کاراکتریزم یا شخصیت دوگانه روبرو هستیم. همچنان که شخصیت زن اثیری بخش اول داستان، در بخش دوم تبدیل به لکاته میشود یا پیرمرد خنزپنزری تبدیل به قصاب میشود. سوالی که مطرح میشود این است که آیا راوی «بوف کور» یک بیمار پارانوئیک نیست؟ تفسیر نادرست دادههای چشمی این راوی تا حدی زیاد است که خودش را هم در طول داستان دو تا و در قالب دو شخصیت میبیند؛ یعنی هم یک هنرمند که نقش ظریف را روی گلدان کشیده و هم یک قاتل بیرحم که همسرش را قطعه قطعه میکند.
این منتقد ادامه داد: زمانی که هدایت در فرانسه بود، دوران اوج کارهای سوررئالیستها بود. او که در آن سالها در فرانسه درس میخواند، آثار سوررئالیستها را دیده بود. بنابراین با آنها آشنا بوده است. فراموش نکنیم که هدایت نقاش بوده است و تماشای تابلوهایش هم نشان میدهد که با مکتب سوررئالیسم و البته امپرسیونیسم آشنا بوده است. ویژگی سطور و پاراگرافهای «بوف کور» این است که میشود تصویرش کرد ولی اگر بخواهیم بوف کور را نقاشی کنیم چارهای نداریم جز این که آن را به صورت یک تابلوی سوررئالیستی دربیاوریم.
وی گفت: در ادبیات معاصر ما، سوررئالیسم یک جریان جدی نیست. تنها آثار شاخصی که میتوان به عنوان پرچمداران این جریان در ادبیات معاصر فارسی نام برد، مجموعه داستان «ماهی در باد» از حسین آتشپرور و یک مجموعه داستان از فرخنده حاجی زاده است. برای پیدا کردن پاسخ این سوال که چرا سوررئالیسم به عنوان یک سبک ادبی بعد از «بوف کور» که نقطه اوج آن بود، ادامه پیدا نکرد، باید پژوهش کرد که من هنوز پاسخ صحیحی برایش پیدا نکردهام. اما در ادبیات کلاسیک ما، استعاره بعید یعنی همان چیزی که سالوادور دالی در تابلوهایش نشان میدهد، بسیار به چشم میخورد. وقتی اشعار کلاسیک ادبیات فارسی را تحلیل میکنیم، میبینیم که دقیقا با تابلوهای سوررئالیستی روبرو هستیم. اما دریغا که در مورد این ویراث کهن خودمان، در راستای نظریههای جدید و مهم کار نکردهایم.
در مورد میراث ادبیمان، فقط لغت معنی کردهایم
پاینده گفت: ما درباره میراث ادبیمان فقط کار زبانی کردهایم و معنی لغت یاد گرفتهایم. در تحولات پرسرعت امروز در دنیا، ملتهایی که ریشه دارند و میتوانند از این ریشهها بهره ببرند، پابرجا میمانند. بنابراین استعاره بعید، کلیدی است که باید بگیریم و با آن جلو برویم. برخی فکر میکنند سوررئالیسم یک مکتب غیرایرانی است در حالی که اگر ادبیات عرفانی ما را از منظر علمی بررسی کنند و رویکردشان فقط بررسی لغت نباشد، چنین تصاویری به وفور دیده میشود. دلیل من هم برای بیان این سخنان، تجربههای زیست شده خودم است. ما همه داریم روزانه با تجربههای سوررئالیستی زندگی میکنیم. تلفیق خیال و واقعیت، کابوس و رویا و در کنار هم قرار گرفتن عناصر نامنتاجس همه از ویژگیهای سوررئالیسم هستند.
این نویسنده در پایان گفت: واقعا آیا تجربههایی که با تعامل با جهان اطرافتان با آنها روبرو هستید، سوررئالیستی نیستند؟ آیا همسایهای که با دیدن شما در پاگرد خانه دست به روی سینه میگذارد و به گرمی احوالپرسی میکند و پشت سر شما در یک جمع، شخصیت شما را ترور میکند، یک شخصیت دوگانه و روبرویی با او یک تجربه سوررئالیستی نیست؟ اما سوال مهمتر این است که واقعا ادبیات به چه دردی میخورد؟ ادبیات علوم انسانی است و برای بررسی همین تجربهها به کار میآید. اگر ادبیات به این دردها نخورد، همان بهتر که دلمشغولی یک عده خاص باشد.
نظر شما