در مقام بحث درباره مسائل بنیادی علم، تصمیمگیری در متن خود علم مشکل است و لزوماً تعهدات متافیزیکی عالمان وارد میشود. عالمان، به عنوان انسان، با مسائلی روبرو هستند که خود علم نمیتواند در مورد آنها اظهار نظر کند و لذا به حوزههای دیگر متوسل میشوند، به ویژه بعضی مسائل متافیزیکی وجود دارد که عالمان، چه بخواهند و چه نخواهند، باید در مورد آنها موضعگیری کنند. پس فرهنگ علم، یک فرهنگ خود کفا نیست و باید با چیزهایی از فرهنگهای دیگر تکمیل شود. از همین رو است که حتی بزرگان پوزیتیویسم متذکر شدند که اکتفا به دادههای حسی، ما را به جایی نمیرساند، زیرا شما نمیتوانید گزارهها، حتی گزارههای ساده عادی درباره قوطیهای سیگار و عینکها و زیرسیگاریها را به گزارههایی درباره دادههای حسی تقلیل دهید، تا چه رسد به گزارههای انتزاعیترعلم... اگر شما سراغ تفصیلات بروید، خیلی کم باقی میماند چیزی که باقی میماند، درستی عمومی رویکرد است.
برخی از مسائلی که علم نمیتواند در آنها نفوذ کند، در حوزه فرهنگ دین است، و درواقع بعضی ادیان مواضع مشخصی درباره آنها دارند. قابل درک بودن جهان، مثال خوبی برای این مطلب است. پس به نظر میرسد که فرهنگهای زیربنای علم و دین کاملاً حوزههای مستقلی نیستند و لااقل در بعضی حوزهها همپوشانی دارند. اینها عمدتاً اصول متافیزیکی زیربنایی علم و مسائل اخلاقی هستند و خصوصاً در این حوزهها است که ادیان عمده جهان، به علم غنا بخشیدهاند. انیشتن ایده قابل درک بودن جهان را مأخوذ از حوزه دین میدانست:
« به این حوزه[حوزه دین] همچنین ایمان به امکان اینکه نظمهای معتبر در جهان تجارب عقلانی هستند، یعنی برای عقل قابل درک میباشند، تعلق دارد. من نمیتوانم دانشمندی اصیل را بدون آن ایمان عمیق تصور کنم. وضعیت را میتوان این طور بیان کرد که علم بدون دین لنگ است و دین بدون علم کور».
آندره لینده که خداباور نیست معتقد است که ایده جستجو برای یک نظریه نهایی در مورد همه چیز، ریشه در ادیان توحیدی دارد.
جان بارو(کیهان شناس برجسته معاصر) نیز معتقد است که جذابترین سؤالات، ریشه در جستجوی دینی ما برای معنا دارند:« بسیاری از عمیقترین و جذابترین سؤالات درباره سرنوشت جهان که هنوز ما با آنها دست و پنجه نرم میکنیم، ریشه در جستجوی عمیق دینی ما درباره معنا دارد. ایده یک جهان قانونمند- با نظمی که قابل فهم و اتکا است-عمدتاً از اعتقادات دینی درباره سرشت خداوند به دست آمده است».
حوزه دیگری که علم و دین هردو با آن سروکار دارند، مربوط به کاربردهای علم و مسئله مسئولیت انسانی است. چون خود علم نمیتواند مسائل اخلاقی را جوابگو باشد، جهتگیری اخلاقی در مقام کاربردهای علم، باید از منشأیی دیگر بیاید؛ منشأیی که با صلاح و سعادت انسان سروکاردارد. در اینجا دین نشان داده است که میتواند منبع مؤثر برای بصیرت باشد. به قول جان بروک(مورخ علم برجسته معاصر):« جهت گیری و کاربرد تحقیقات علمی میتواند تحت سیستمهای ارزشی متفاوت و مختلف باشد، و چون ارزشهای انسانی غالباً به نحو ارگانیک با اعتقادات دینی مرتبط است، این اعتقادات را میتوان مرتبط با جهتگیری علم و فناوری تلقی کرد».
بر پایه آنچه گفته آمد، بعضی دانشمندان، علم و دین را دو حوزه مکمل تلقی میکنند که باید با هم برای حل مسائلی که جزء دغدغههای انسانی است، به کار گرفته شوند.به قول فریمن دایسون:«علم و دین دو پنجره هستند که از ورای آنها مردم نگاه میکنند که جهان بزرگ خارج را بفهمند، و بفهمند که چرا ما اینجا هستیم. این دو پنجره، دو منظر مختلف به دست میدهند؛ ولی هردوبه یک جهان نظر میافکنند. هردو دیدگاه یک سویه است و هیچ کدام کامل نیست. هر دو[بعضی] جهات اصلی جهان واقعی را نادیده میگیرند. همچنین هردو شایسته احترام هستند».
بنابراین جهان بینی الهی میتواند چهارچوبی برای یک فرهنگ جامع فراهم کند که در آن علم و دین هردو جای میگیرند و این جهان بینی مبانی متافیزیکی علم را تأمین میکند. این ادعا مبتنی بر نکات زیر است:
یک. دانش، به بعضی مبانی متافیزیکی نیازدارد و دین میتواند یک مبنای متافیزیکی برای علم در سطح بنیادی باشد.
دو. علم نمیتواند خودش مبنایی برای کاربردهای خود علم در حوزههای انسانی و محیط زیستی فراهم کند.
سه. دین میتواند نظم زیر بنایی جهان را توضیح دهد و یک توضیح متافیزیکی معتبر برای قابل اعتماد بودن علم، اخلاق و معنا فراهم کند.
.................................................
مقاله« آیا علم و دین به دو فرهنگ متفاوت تعلق دارند؟ » نوشته دکتر مهدی گلشنی فصلنامه اسراء زمستان 90
نظر شما