زمانی که کودک پا به سن بلوغ می گذارد و خود را در مرحله ای می یابد که بسی از گذشته دورتر شده و تفاوت های زیاد فیزیکی و روحی نسبت به گذشته یافته، ناخواسته در جریان موجی از احساسات قرار می گیرد که در اصطلاح روانشناسی به آن "تشخیص هویت" می گویند؛ یعنی به عبارتی روشن تر، فرد تازه به دوران رسیده خود را در صحنه جدیدی از ایفای نقش اجتماعی می یابد که در چنین مرحله ای آرزو می کند خویشتن خویش را به خوبی بشناسد.
فرد تازه به بلوغ رسیده با نگرش سطحی و عمقی به تغییرات موجود در روح و جسمش به این قناعت فکری می رسد که فردی متفاوت از گذشته شده و باید این تفاوت از سوی دیگران نیز مورد توجه قرار گیرد. فرد اگر نتواند در این مرحله خود را بشناساند به خلائی عجیب در فکر و روح خود می رسد و ناچار به سمتی حرکت می کند که نشانه های برجسته ای از نمایش و تظاهر در آن وجود دارد باز در این مرحله نیز از دید روانشناسی می توان به حقیقتی رسید که به آن دوره الگوگیری و مدل یابی می گویند.
زمانی که فرد نتواند نقاط بارز شخصیت و موقعیت خود را به نحوی از انحناء به دیگران اثبات نماید تلاش می کند تا برجستگی های شخصیتی دیگری را که در نگاه دیگران مناسب و مورد پذیرش است به عنوان الگو یا مدل قابل تقلید برداشت نماید. در این مرحله نیز باز معضلی بزرگ در سر راه کودک و خانواده او قرار می گیرد در چنین مقطعی از زندگی توسعه و رشد شخصیتی کودک، اگر والدین غافل از آن باشند که نیازهای عاطفی، روحی و احساس کودکان شان چیست، مسلما او را به مسیری هدایت خواهند کرد که کودک به نوعی خواهد خواست خودش را معرفی نماید. یقین است که شاید الگوهای مورد استفاده و یا مدل های کودک برای والدین قبول واقع نگردد در این بین مخالفت و برخوردهای ناخواسته میان کودک و والدین شکل خواهد گرفت که این نیز باز به احساس سرکوب شدن از سوی والدین بر کودک عارض خواهد گردید.
کودک از ابتدای کودکی در پی یافتن مدل های شخصیتی و عادتی است؛ زمانی که هنوز نوزادی بیش نیست تمامی ادا و اطوار مادرش را تقلید می کند با شکلکهای مادر می خندد، کارهایی را انجام می دهد که باعث خنداندن مادر و جلب رضایت وی شود. زمانی که پا به سن راه رفتن و یا حرف زدن می گذارد با تیزبینی و هوشیاری تمام درک می کند که کدامین الفاظ و یا عادات در نگاه مادر و یا پدر و دیگران مورد قبول و شادمانی است. کودک برای این که موقعیت خویش را بیابد، باز همان عادات و رفتارها را تکرار می کند تا دیگران از وی خشنود باشند و دوستش بدارند وقتی پا به سن 6 سالگی می گذارد رفتارهای بزرگان را تقلید می کند و می بیند که رفتارهایش برای دیگران خنده آور است و همین کار را انجام می دهد.
در واقع کودک در هر مرحله ای در صدد آن است که به نوعی خودش را برای دیگران مقبول سازد. این حالت در واقع نوعی حرکت تکاملی برای شناخت موقعیت اجتماعی است. کودک در سن نوجوانی نیز که پا به سن بلوغ می گذارد باز درصدد یافتن موقعیت خود می باشد و از این رو رفتارهایی را بر می گزیند که از سوی دیگران مورد پذیرش واقع شود.
نا گفته پیداست که تغییرات بلوغ به صورت سریع و ناگهانی اتفاق می افتد و همان اندازه که چنین تحولی برای خود فرد نگران کننده و تا حدودی ایجاد کننده سراسیمگی است برای والدین نیز اینگونه است. در چنین مقطعی از زندگی کودک ناآگاه خود را در مرحله ای می یابد که احساس می کند دیگر مثل گذشته نمی تواند با ادا و اطوار کودکانه و یا تقلید کارهای بزرگان، خودش را مقبول و محبوب دلها کند و ناچارا به دنبال رفتار و سلوکی می گردد که بتواند نبوغ کارآمدی و وجود تغییرات شخصیتی و فیزیکی خود را آشکار نماید. اگر والدین در این مرحله کودک خود را نشاسند. به او این اجازه را ندهند که او بتواند در مسیر سریع و شتابان تغییرات موقعیت خویش را ثابت نماید. به او فرصت یافتن مسیر درست و سالم را ندهند و ابتکار عمل را از دستش گرفته و هر کارش را بزرگ و نشانه و یا دور از سن و سالش بدانند یقینا در چنان حالتی فرد تازه به بلوغ رسیده در جریان موجی از ناملایمات و ناهماهنگی های پنداری و رفتاری اسیر خواهد شد و خود نخواهد توانست تشخیص دهد که چه کارش درست بوده و چه کارش ناپسند. همین سردرگمی و ناچاری چنان وی را در مسیر پرتلاطم عاجز خواهد ساخت که گویی فردی با لباس تابستانی ناخواسته با باران و برف و طوفان درگیر شده است!
زمانی که فرد تازه به بلوغ رسیده هر اقدامی را که انجام بدهد از سوی والدین مورد پذیرش قرار نگیرد تازه متوجه بحران دیگری می شود. اینکه متوجه می شود تصورات و پندارهایش ناقص و غیر منطقی است و باید راه چاره ای منطقی بیابد. اگر سرکوب اعمال و پندارهای فرد به دفعات تکرار شود نوجوان به این قناعت فکری می رسد که دیگر قدرت اندیشه و تفکر منطقی را نداشته و نمی تواند بر روی افکار و تصورات خود پایبند باشد و اتکا نماید. همین تصور حس اعتماد به نفس را در او از بین می برد و ناخواسته درصدد آن بر می آید که به سوی مسیری گام بردارد که برای دیگران بتواند دلایل محبوبیت را تضمین نماید به عبارتی روشنتر، نوجوان به این نتیجه می رسد که آنچه فکر کرده و آنگاه بدان عمل نموده تماما غلط و نادرست بوده اند و او به آن نیرو و ابتکاری نرسیده که بتواند تصورات درستی داشته و آن را عملی سازد، اما از سوی دیگر عطش یافتن موقعیت مناسب و تثبیت شخصیت اجتماعی و باز یافت هویت اجتماعی او را بر آن می دارد که به سمتی حرکت کند که بتواند جایگاه ویژه اش را بیابد. این نیاز و کنترل آن در دست نوجوان نیست و نمی تواند از پس و یا فشار آن بر اید، چنانچه والدین اعمال و افکارش را نادیده انگاشته و توجهی بدان ننموده و یا غیر مفید بدانند کودک به سوی الگوهای دیگران خواهد رفت.
نوجوان با تیزبینی و جسارت تمام ابتدای امر به روحیه والدین دقت خواهد کرد که آنها چه چیزی را دوست دارند و از چه پندارها و رفتارها و سلوکی خوششان می آید اگر متوجه گردید و موفق در این بررسی و استتناج شد که سعی خواهد کرد خودش را بر طبق آن الگوها نشان دهد و اگر در این جریان باز محبوبیت و مقبول بودن از سوی والدین را تجربه نکرده و یا محروم از آنها باشد آن زمان به سراغ مدل هایی خواهد رفت که برای دیگران مفید خواهد بود.
در مسئله الگو پذیری و مدل یابی باید توجه کرد که کودک بر روی موجی سوار شده است که آن موج را ما والدین ایجاد کرده ایم. نوجوان در زمان بلوغ ابتدای امر با مدل و الگو پذیری آشنایی ندارد و اهمیتی به آن نمی دهد بلکه بهترین مدل را والدین خود می شمارد. کار و موقعیت اجتماعی پدر برا کودک مهم جلوه می کند ولی اگر کودک با همین شیوه و روند بخواهد موقعیت خویش را یافته و هویت اجتماعی اش را ثابت نماید لیکن از سوی والدین مورد توجه قرار نگیرد آن زمان سوار بر موجی خواهد شد که آن موج باد و طوفان بی اهمیتی و بی توجهی والدین ایجاد شده و نام الگوپذیری و مدل یابی را بر خود دارد. در این مرحله باز اگر مدل های مورد قبول والدین در هنگام اجرا از سوی نوجوان مورد پذیرش واقع نشود آن زمان در جستجوی مدل هایی خواهد بود که به نحوی بتواند خود را در اجتماع مطرح ساخته و در نقطه دید و نگاه دیگران قراردهد.
غالبا دختران و پسرانی که با والدین خود درگیری دارند و یا افکارشان با همدیگر همخوانی ندارد از جمله نوجوانان هستند که نتوانستند از سوی والدین خویش مورد پذیرش قرار گیرند. این نوع جوانان غالبا به سمتی هدایت می شوند و الگوهایی را بر می گزینند که در زندگیشان متفاوت از پندارها و تکفرات والدین و سایرین بوده باشد.
موهای بلند، لباس های آنچنانی، داشتن پوستر و عکس هایی از هنرمندان و یا ورزشکاران در اتاق و روی جلد کتاب ها، گرایش به برخی داستانها و یا ورزش ها، اهمیت دادن به چیزهایی که قابلیت زیادی نداشته ولی نوجوان با دیده احترام به آنها می نگرد گرویدن به گروه های مختلف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی خطرناک و ... از جمله نشانه های الگوپذیری و مدل یابی نوجوانان است که در میان آنها دیده می شود. این نوع افراد غالبا با والدین درگیری داشته و اگر به سمتی بنشینند والدین خود را کهنه مغز دانسته و از قافله تمدن به دور مانده می پندارند.
باید توجه داشت که همین رفتار و ایجاد فضای تنش در میان والدین زمینه را برای گسستگی فکری - عملی و تضاد میان اعضای خانواده فراهم آورده و منجر به گمراهی و دوری کودک از جامعه سالم خانوادگی می شود. با این تغبیر می توان اذعان داشت که نیمی از زمینه گمراهی کودکان به بزهکاری را خود والدینی که با نوجوانان خود مهربانی نداشته و از روابط سالم برخوردار نبوده فراهم می آورند با این توصیف باید به مرحله بلوغ و الگوپذیری نوجوانان اهمیت زیادی قائل شد.
نظر شما